جدول جو
جدول جو

معنی لقع - جستجوی لغت در جدول جو

لقع
(سُ)
انداختن چیزی را. یقال: لقعه بحصاه، ای رماه بها. (منتهی الارب). انداختن. (زوزنی) ، انداختن شتر به لوک و جز آن. (تاج المصادر) ، به چشم کردن کسی را. (منتهی الارب). به چشم زدن. (زوزنی). به چشم کردن. (تاج المصادر) ، گزیدن مار، به سر بینی گرفتن مگس چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لذع
تصویر لذع
با زبان و سخن زشت کسی را آزردن، سوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صقع
تصویر صقع
ناحیه، کرانه، گوشۀ زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقب
تصویر لقب
اسمی غیر از نام اصلی که فردی به آن شهرت پیدا کند، خواه دلالت بر ذم کند یا مدح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلع
تصویر قلع
کندن، از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، بتر، اقلاع، اقتلاع، اجتثاث
فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رصاص، ارزیر، ارزیز
قلع و قمع: ریشه کن ساختن، برانداختن
قلع لحیم کاری: آلیاژی مرکب از ۵۰% قلع و ۵۰% سرب که بیشتر برای لحیم کردن قطعات فلز به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقا
تصویر لقا
دیدار کردن، دیدار، روی، چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لسع
تصویر لسع
گزیدن مار، کژدم و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
(لُ قَ عَ)
آنکه دشنام دهد کسی را و به سخن ترساند او را و بس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
جای بی نبات. این کلمه تابع بلقع است. یقال بلقع سلقع، یعنی جای خشک بی نبات. (منتهی الارب) (آنندراج). زمین درشت. (مهذب الاسماء) ، شترمرغ نر. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَقَ)
دشت خالی بی آب و گیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دشنام دادن و سخن راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : تلقع بالکلام، رمی به رمیاً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
زمین بی آب و گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زمین بی نبات. (دهار). ج، بلاقع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). در حدیث است: الیمین الکاذب تدع الدیار بلاقع، و یا الیمین الفاجره تذر الدیار بلاقع. و در توصیف گوید منزل بلقع و دار بلقع (بدون تاء تأنیث) ، و چون اسم بود با تاء آید و گویند انتهینا الی بلقعه ملساء. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بلقعه. و رجوع به بلقعه شود.
لغت نامه دهخدا
بینی چشمه مرغی است (؟). (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از لمع
تصویر لمع
روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقس
تصویر لقس
گری، آک نهادن تند خوی، دو به هم زن، دانا باهوش، آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقش
تصویر لقش
آک آهوک، پرخیده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
سوختن: پوست را شور زدن دل شوریدن، تباهیدن، تنگ شدن پر گوی، تنگ، تباهی انگیز شورشگر
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفتن از زمین، چیدن، درز گرفتن جامه را، پینه کاری، فراگرفتن به دست آوردن برداشته بر چیده بر گرفته، خوشه میوه: افتاده یا ریخته از زمین برداشتن چیزی را، چیدن (دانه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقف
تصویر لقف
شتابان گرفتن افتادن دیوار، درز یافتن تالابه، نا استواری ساختمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقم
تصویر لقم
دهانه زدن، بند کردن میانه راه برآمدگی استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقن
تصویر لقن
تیز هوشی، ستون، زی سوی پارسی تازی گشته لگن تیز هوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقو
تصویر لقو
کژ دهان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
انداخته افتاده بر زمین، جمع لقیه، : درد ها رنج ها پرندگان زود باوران دیدار کردن دیدار کننده، بندنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلع
تصویر قلع
از بیخ برکندن یا از جای برگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
سوختن، رنجاندن، زخم زبان زدن، نیمداغ کردن شتر را سوزانیدن (آتش) احتراق، سوزش دادن زبان کسی را زبان گز شدن، کیفیتی است بسیار نافذ و لطیف که من حیث المجموع مانند الم و درد و احدی نماید. پس لذع همان کار کند که از فرط حرارت مقتضی نفوذ و لطف انجام گیرد پس لذع تابع در او احداث میشود لذاع و لاذع نامند مانند خردل که در مود ضماد استعمال گردد: سده و دیدان و استسقا و سل کسر و ذات الصدر و لذع و درد دل. (مثنوی. چا. خاور. ص 307) توضیح در مثنوی نیکلسون یافته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاع
تصویر لاع
نا شکیبا، بیمار، دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
یاوه گفتن، سرخ رنگ کردن، رگ انگشت شکستن شرابی که از جو و مویز و جز آن گیرند آب جو. یا به کوزه فقاع تپاندن، راه دخل و تصرف را بستن، گونه ای قارچ از تیره اتوبازید یومیست ها که در اماکن نمناک می روید و جزو قارچ های سمی و در تداول عامه به نام کله مار موسوم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلقع
تصویر بلقع
زمین لم یزرع، زمین بی آب و علف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلقع
تصویر تلقع
دشنام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقع
تصویر صقع
ناحیه، کرانه، گوشه زمین
فرهنگ لغت هوشیار
زدن با دست، رو با رو سخن گفتن، روی خوراک را خوردن، رنگ پرید گی از ترس، بانگ کردن خروس جای بخش، خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقع
تصویر رقع
بشتافتن، در پی کردن جامه را
فرهنگ لغت هوشیار
پیسه شدن، بسنده کردن، تر شدن، جمع بقعه، فره جای ها جمع بقعه بقعه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقر
تصویر لقر
مشت زدن، لگد زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقب
تصویر لقب
پاژنام، فرنام
فرهنگ واژه فارسی سره