جدول جو
جدول جو

معنی لقس - جستجوی لغت در جدول جو

لقس
(لَ قِ)
مردم را لقب نهنده، فسوسی. فسوس کننده، آنکه بر یک روش نپاید، دانا و دریابندۀ چیزی. (منتهی الارب) ، لقس النفس، که خاطر وی به هیچ نگشاید. محزون. (دزی)
لغت نامه دهخدا
لقس
(لَ)
گر. (منتهی الارب). جرب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
لقس
(لَ)
ابن سلمان مولی کعب بن عجزه. ادرک النبی روی من مولاه ذکره ابن منده. قلت و حدیثه عنه فی معجم الطبرانی. (الاصابه ج 6 ص 12)
لغت نامه دهخدا
لقس
(سَ)
عیب کردن کسی را. (منتهی الارب) (تاج المصادر) (زوزنی) ، کشیدن دل به سوی چیزی و مایل شدن بدو. (منتهی الارب) ، شوریدن دل و تباه شدن. لقس. شوریده شدن منش. (تاج المصادر) (زوزنی) ، لقب نهادن. (تاج المصادر). لقب کردن، افسوس داشتن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
لقس
گری، آک نهادن تند خوی، دو به هم زن، دانا باهوش، آزمند
تصویری از لقس
تصویر لقس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لقا
تصویر لقا
دیدار کردن، دیدار، روی، چهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبس
تصویر لبس
جامه، پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمس
تصویر لمس
سست، بی حال، شل، افتاده، لس
دست مالیدن به چیزی، سودن، بساویدن
لمس شدن: بی حس شدن، سست و بی حال شدن
لمس کردن: چیزی را با دست بسودن، دست مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاس
تصویر لاس
مادۀ هر حیوان، سگ ماده
نوازش عاشقانه
نوعی ابریشم پست، ابریشم نخاله، کژ، لاه، برای مثال از چه خیزد در سخن حشو؟ از خطابینیّ طبع / وازچه خیزد پرزه بر دیبا؟ ز ناجنسیّ لاس (انوری - ۲۶۳)
لاس زدن: از پی ماده رفتن حیوان نر، دست به گونۀ زن یا دختری کشیدن، لاسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقب
تصویر لقب
اسمی غیر از نام اصلی که فردی به آن شهرت پیدا کند، خواه دلالت بر ذم کند یا مدح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیس
تصویر لیس
لیسیدن، پسوند متصل به واژه به معنای لیسنده مثلاً کاسه لیس
فرهنگ فارسی عمید
(فَ قَ)
زفت ناکس. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ لَ)
گرسنگی سخت. شدید از گرسنگی و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مرد گوشتناک. (منتهی الارب). مرد پرگوشت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لقم
تصویر لقم
دهانه زدن، بند کردن میانه راه برآمدگی استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقف
تصویر لقف
شتابان گرفتن افتادن دیوار، درز یافتن تالابه، نا استواری ساختمان
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفتن از زمین، چیدن، درز گرفتن جامه را، پینه کاری، فراگرفتن به دست آوردن برداشته بر چیده بر گرفته، خوشه میوه: افتاده یا ریخته از زمین برداشتن چیزی را، چیدن (دانه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
سوختن: پوست را شور زدن دل شوریدن، تباهیدن، تنگ شدن پر گوی، تنگ، تباهی انگیز شورشگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقش
تصویر لقش
آک آهوک، پرخیده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقر
تصویر لقر
مشت زدن، لگد زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقو
تصویر لقو
کژ دهان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقح
تصویر لقح
گشن دادن خرما بن را کوه، تم (نطفه)، گرد نر در گیاهان دو پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقب
تصویر لقب
اسمی که کسی به آن شهرت پیدا کند غیر از اسم اصلی او
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقن
تصویر لقن
تیز هوشی، ستون، زی سوی پارسی تازی گشته لگن تیز هوش
فرهنگ لغت هوشیار
ماده هر حیوان عموماً و ماده سگ خصوصاً، و نیز نوعی از ابریشم پست، ابریشم نخاله هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
انداخته افتاده بر زمین، جمع لقیه، : درد ها رنج ها پرندگان زود باوران دیدار کردن دیدار کننده، بندنده
فرهنگ لغت هوشیار
بسودن بدست چیزی را، سائیدن سست، بیحال، شل، خم پذیر، قابل انعطاف، بی حس، فلج پدید آمدن در عضو یا همه اعضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکس
تصویر لکس
دشوار خوی، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدس
تصویر لدس
سست نرم انداختن، لیسیدن، دست زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحس
تصویر لحس
لیسیدن: با زبان لیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبس
تصویر لبس
پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ لغت هوشیار
ترش کردن بالاآوردن، ریسمان ستبر ریسمان کشتی، وشتن پایکوبی، شوریدن دل، لبریزشدن، باریدن نرم، بسیارنوشی
فرهنگ لغت هوشیار
شکستن مرغانه، خیار چنبر خوراندن، به زور دور کردن، دست کشیدن، پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقس
تصویر بقس
لاتینی تازی شده شمشاد، گزمازک از گیاهان شمشاد، گزمازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسس
تصویر لسس
شتربانان کاردان باربران کاردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقب
تصویر لقب
پاژنام، فرنام
فرهنگ واژه فارسی سره