جدول جو
جدول جو

معنی لقان - جستجوی لغت در جدول جو

لقان(لُ قُ)
شهری است. (منتهی الارب). شهری است به روم آن سوی خرشنه به دو روز مسافت. سیف الدوله حمدانی را بدانجا جنگی است و متنبّی در تذکر آن گوید:
یذری اللقان غیاراً فی مناخرها
و فی حناجرها من آلس جرع.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
لقان(لَقْ قا)
لقنده. در حال لقیدن. لغان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لقمان
تصویر لقمان
(پسرانه)
نام مردی حکیم که بنا به روایت اسلامی حبشی بوده و در زمان داوود (ع) زندگی می کرده است، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قلان
تصویر قلان
مالیات، خراج، برای مثال سلطان روم و روس به منّت دهد خراج / چیپال هند و سند به گردن کشد قلان (سعدی۲ - ۶۶۱)، در دورۀ ایلخانان، خراجی که از مردم گرفته می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعان
تصویر لعان
یکدیگر را لعن کردن، یکدیگر را نفرین کردن در نزد حاکم شرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لسان
تصویر لسان
زبان، عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده می شود و به جویدن غذا و بلع آن کمک می کند و انسان به وسیلۀ آن حرف می زند، لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت
لسان حال: آنچه از صورت ظاهر که دلالت بر کیفیت و حالت درونی بکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیان
تصویر لیان
درخشان، تابان، فروزان، بافروغ، برای مثال گردون ز برق تیغ چو آتش لیان لیان / کوه از غریو کوس چو کشتی نوان نوان (فرخی - ۳۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقمان
تصویر لقمان
سی و یکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۴ آیه. بنابر روایات اسلامی، حکیمی از مردم حبشه یا نوبه بوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبان
تصویر لبان
شیر مکیدن، شیر نوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقاح
تصویر لقاح
بارور شدن، آبستن شدن، داخل شدن نطفۀ نر به ماده و به وجود آمدن سلول تخم، گرد درخت خرمای نر که با آن درخت خرمای ماده را بارور می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلقان
تصویر خلقان
کهنه، فرسوده. در فارسی معمولاً در معنای مفرد به کار می رود، جامۀ کهنه
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
جمع واژۀ سلق. (دهار). رجوع به سلق شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان آتش بیک بخش سراسکند است که در شهرستان تبریز واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
دروغ آشکارا و صریح، جمع واژۀ فلق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سپر. (آنندراج، از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
دهی است به زهراء و در آن گور جماعتی از صالحین است. مجد بن نجار حافظ آنجا سماع حدیث کرده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زود یاد گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). فراگرفتن و حفظ کردن سخنی بشتاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
جمع واژۀ خلق:
تا حشر کرد دهر بملکت ضمان از آنک
جودت همی بروزی خلقان ضمان کند.
مسعودسعد.
کوتوال را گفت تا پیاده تمام گمارد از پس خلقانی تا کوشک. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
تیزی. دریافت و زودفهمی. لقنه. لقن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
خرما که رسیدن گرفته باشد و یا دو ثلث وی پخته باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان چهاراویماق و بخش قره آغاج، شهرستان مراغه. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چشمه سارها و محصول آن غلات و نخود و بزرک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ابراهیم (الامام) ابوالامداد برهان الدین بن ابراهیم بن حسن بن علی بن عبدالقدوس بن ولی الشهیر محمد بن هرون اللقانی المالکی. و اللقانی نسبه الی لقانه قریه من قرای مصر، احد الاعلام المشار الیهم بسعه الاطلاع فی علم الحدیث و الدرایه و التبحّر فی الکلام... له: جوهره التوحید منظومه اولها:
الحمدﷲ علی صلاته
ثم سلام اﷲ مع صلاته.
(وفات 1041 هجری قمری). (از معجم المطبوعات ج 2)
از شعرای ایران و از مردم استرآباد است و این بیت او راست:
بر زبانم حرف تیغ دلستان من گذشت
خیر باشد تیز حرفی بر زبان من گذشت.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
جمع واژۀ خلق، کهنه و فرسوده. در نظم و نثر فارسی بصورت مفرد بکار رفته است:
کهن کند بزمانی همان کجا نو بود
و نو کند بزمانی همان که خلقان بود.
رودکی.
خلقانش کرد جامۀ زنگاری
این تند و تیز باد فرودینا.
دقیقی.
بدان امید که نانی به ایمنی بخورند
غریب وار بپوشند جامۀ خلقان.
فرخی.
در راه ابوالفتح بستی را دیدم خلقانی پوشیده و مشکی در گردن. (تاریخ بیهقی).
آدمی از چهار چیز ناگزیر بود: اول نانی، دوم خلقانی، سوم ویرانی، چهارم جانانی. (قابوسنامه).
چو از برج حمل خورشید اشارت کردزی صحرا
بفرمانش به صحرا برمطرا گشت خلقانها.
ناصرخسرو.
چه طمع داری در حلۀ صدرنگ بهشت
چون بدرویش یکی خرقۀ خلقان ندهی.
ناصرخسرو.
در هنر حله ای نپوشد خلق
که بر خلق او نه خلقانست.
مسعودسعدسلمان.
در زاویه برنج و تاریکم
با پیرهن سطبر و خلقانم.
مسعودسعد سلمان.
جامۀ دشمنانش خلقان باد.
مسعودسعد سلمان.
مرد را در لباس خلقان جوی
گنج در جایهای ویران جوی.
سنائی.
گفت این جامه سخت خلقانست
گفت هست آن من چنین ز آنست.
سنائی.
آسمان نیز مرید است چو من زآن گه صبح
چاک این ازرق خلقان بخراسان یابم.
خاقانی.
ببازار خلقان فروشان همت
طراز کرم را بهائی نبینم.
خاقانی.
نیستم خاقانی آن خلقانیم کآن مرد گفت
واین چنین به چون بجمع ژنده پوشان اندرم.
خاقانی.
تیغت که مطرا کرد این عالم خلقان را
خورشید لقب دادش قصار جهانداری.
خاقانی.
وز آن پس که خلقان او تازه کرد.
نظامی.
خلعت سلطان اگرچه عزیز است جامۀ خلقان خود از آن عزیزتر است. (گلستان سعدی).
قبا بر قد درویشان چنان زیبا نمی آید
که آن خلقان گردآلود بر بالای درویشان.
سعدی.
صاحبدل و نیک سیرت و علامه
گو کفش دریده باش و خلقان جامه.
سعدی.
رجوع به خلق شود
لغت نامه دهخدا
سینه میان پستان، شیر خوارگی عبری تازی گشته بناست (کندر) بنا هست کوهی، ناژو (صنوبر) کندر. یا لبالب ذکر. کندر
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی رمه باژ باژی که ازگله ورمه می ستانده اند درزمان ایلخانان، بیگاری مالیات گله (ایلخانان) : چنان است که قضات و دانشمندان و علویان قلان و قوپچور ندهند جمع (بسیاق عربی) : قلانات، بیگاری: ... و مئونت ایشان بر پدران بود و بهر وقت ایشان را قلان باید کشید. یا عمله قلان. کارگر بیمزد عمله بیگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقانه
تصویر لقانه
زیرکی هوشیاری
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته لکانه روده پر کرده با گوشت پخته و نخود چو خر بی خبر زانی اکنون که آن گه - به مزد دبستان خریدی لکانه (ناصر خسرو)، شرم مرد به دنیا رای و میل آن نباشد ملک نی فرج خواهد نه لکانه (فخری) نکانه: چو خربی خبرزانی اکنون که آنگه بمزد دبستان خریدی لکانه. (ناصر خسرو. 381)، آلت تناسل مرد قضیب: گر زانکه لکانه است (لکانه ت لغ) آرزویت اینک بمیان ران من لکانه. (طیان لفااف. 432)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلقان
تصویر حلقان
خرمای نیمرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از القان
تصویر القان
زود یاد گیری فراگیری
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلق، ژنده ها جامه های کهنه جمع خلق کهنه ها ژنده ها جامه های کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقان
تصویر رقان
کرکم (زعفران)، برناک (حنا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلقان
تصویر سلقان
جمع سلقه، زمین های هموار خاک های خوب، جمع سلقه، زنان بد زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلقان
تصویر قلقان
ترکی سپر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحان
تصویر لحان
بد خوان بد گویش آنکه در قرائت و اعراب خطا کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلقان
تصویر خلقان
((خَ))
جمع خلق، کهنه ها، ژنده ها
فرهنگ فارسی معین