- لق
- هر چیزی که در جای خود محکم نباشد و تکان بخورد، مثل دندان و پایۀ میز یا چیز دیگر
معنی لق - جستجوی لغت در جدول جو
- لق
- نادرست نویسی لغ پارسی است شکاف زمین، بر چشم زدن به دست یا پنجه چیزی که در جای خود جنبان باشد نا استوار که در جای خود بجنبد: پیچ و مهره لق. یا تخم مرغ لق. تخم مرغ فاسد شده وگندیده. یا لق و لق. نااستوار و سست
- لق ((لَ))
- نااستوار، هر چیزی که در جای خود محکم نباشد، بی موی، صحرای خشک و بی علف
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
نام مردی حکیم که بنا به روایت اسلامی حبشی بوده و در زمان داوود (ع) زندگی می کرده است، نام سوره ای در قرآن کریم
پاژنام، فرنام
بارور شدن، آبستن شدن، داخل شدن نطفۀ نر به ماده و به وجود آمدن سلول تخم، گرد درخت خرمای نر که با آن درخت خرمای ماده را بارور می کنند
بیهوده گویی، سخن نسنجیده
دیدار کردن، دیدار، روی، چهره
دیدن، دیدار کردن، استقبال کردن
سی و یکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۴ آیه. بنابر روایات اسلامی، حکیمی از مردم حبشه یا نوبه بوده
پرهیز کردن از خوردن لقمۀ حرام، برای مثال مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی / چرا مذمت رند شراب خواره کنم (حافظ - ۷۰۰ حاشیه)
چیزی بی ارزش که بر زمین افتاده باشد
آنچه از روی زمین برچیده و برداشته شود، در فقه چیز برزمین افتاده که صاحبش شناخته نشود
غذای مختصری که در بامداد بخورند، صبحانه
لق شدن، جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود
آن مقدار غذا که یک بار در دهان گذاشته شود، نواله، نانی که داخل آن خوراک گذاشته اند، کنایه از قطعۀ کوچک، تکه، غذا، طعام
اسمی غیر از نام اصلی که فردی به آن شهرت پیدا کند، خواه دلالت بر ذم کند یا مدح
بانگ لک لک، هر بانگ و آوازی که توام با حرکت و اضطراب باشد
لقلقۀ زبان: بیهوده گویی، سخن نسنجیده
لقلقۀ زبان: بیهوده گویی، سخن نسنجیده
بچه ای که کنار راه بگذارند و دیگری او را بردارد، بچۀ سرراهی، آنچه از زمین برچینند یا بردارند
لقیه در فارسی: دیدار لقیه در فارسی: یک بار دیدار مونث لقی دیدار کننده یک بار دیدن، دیدار کردن ملاقات: جز یکی لقیه که اول از قضا بر وی افتاد و شد او را دلربالله (مثنوی لغ)
فرو خورده نواله فرو خورده
چست، زیرک، تالابه شکسته، ساختمان خشتی کوخ، چاه پرآب
مونث لقیط و لفتره فرومایه
سند کردن سر راه نهادن کودک بچه را سر راه افکندن تا دیگری بردارد: لقیط کردی فرزند خویش ومیدانی که شعر باشد فرزند شاعران حق و داد. (سوزنی لغ)
پروه (غنیمت)
یافته بر گرفته، سر راهی سند هم آوای هند، نا به خود، موله زای سنداره (حرامزاده)، چاه سست چاه فرو ریختنی از زمین بر گرفته، بچه افکنده که بردارند کودک سرراهی، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمیتواند مستقلا زیست کند. ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود، حرامزداه: لقیط بود که فرزند خویش کرد لقیط که داند این ز که ماند و که داند اوز که زاد. (سوزنی. لغ) یا لقیط دارالحرب. آنچه در جبهه جنگ یا بند از بنده و کالا و جز آن
شل و نا استوار شده در جای خود
نااستوار بودن در جای خود و جنبیدن (چنانکه تخم مرغ فاسد یا دندان کرم خورده)
تباه شدگی تخم مرغ، جنبانی چیزی نا استوار چون میخ و دندان بر جای خود
دیدار کردن
دیدار کردن
دیدار
انداخته افتاده بر زمین، جمع لقیه، : درد ها رنج ها پرندگان زود باوران دیدار کردن دیدار کننده، بندنده
لوشی گرفتن لوش گشتن
بیماری کجی دهان و روی از علت