لغ. صاف. بی موی و صاف. (برهان) ، نااستوار: میخی لق، جنبان بر جای خود. دندانی لق، متزعزع، متحرک، دندان که بر جای استوار نباشد و جنبان بود: دندانهای لق. اسنان متحرکه، تباه. فاسد (تخم مرغ و جز آن). ضایع و گندیده که چون بجنبانی آواز دهد و آن نشانۀ تباهی باشد. - آروارۀ لق داشتن، عادت به دشنام گفتن داشتن. - تخم لق در دهن کسی شکستن، تعبیری مثلی به معنی او را به یاد آرزوئی که خود ملتفت آن نبود آوردن. او را به دعویی باطل داشتن. امیدی برنیامدنی به وی دادن. وعده وفانشدنی به وی کردن. - تق و لق ّ، کاسد. ناروا. بی رونق. - دهن لق، که نتواند سرّی را نگه دارد. - دهن لقی، به نگهداری سرّ قادر نبودن
لغ. صاف. بی موی و صاف. (برهان) ، نااستوار: میخی لق، جنبان بر جای خود. دندانی لق، متزعزع، متحرک، دندان که بر جای استوار نباشد و جنبان بود: دندانهای لق. اسنان متحرکه، تباه. فاسد (تخم مرغ و جز آن). ضایع و گندیده که چون بجنبانی آواز دهد و آن نشانۀ تباهی باشد. - آروارۀ لق داشتن، عادت به دشنام گفتن داشتن. - تخم لق در دهن کسی شکستن، تعبیری مثلی به معنی او را به یاد آرزوئی که خود ملتفت آن نبود آوردن. او را به دعویی باطل داشتن. امیدی برنیامدنی به وی دادن. وعده وفانشدنی به وی کردن. - تق و لَق ّ، کاسد. ناروا. بی رونق. - دهن لق، که نتواند سِرّی را نگه دارد. - دهن لقی، به نگهداری سِرّ قادر نبودن
نادرست نویسی لغ پارسی است شکاف زمین، بر چشم زدن به دست یا پنجه چیزی که در جای خود جنبان باشد نا استوار که در جای خود بجنبد: پیچ و مهره لق. یا تخم مرغ لق. تخم مرغ فاسد شده وگندیده. یا لق و لق. نااستوار و سست
نادرست نویسی لغ پارسی است شکاف زمین، بر چشم زدن به دست یا پنجه چیزی که در جای خود جنبان باشد نا استوار که در جای خود بجنبد: پیچ و مهره لق. یا تخم مرغ لق. تخم مرغ فاسد شده وگندیده. یا لق و لق. نااستوار و سست
یافته بر گرفته، سر راهی سند هم آوای هند، نا به خود، موله زای سنداره (حرامزاده)، چاه سست چاه فرو ریختنی از زمین بر گرفته، بچه افکنده که بردارند کودک سرراهی، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمیتواند مستقلا زیست کند. ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود، حرامزداه: لقیط بود که فرزند خویش کرد لقیط که داند این ز که ماند و که داند اوز که زاد. (سوزنی. لغ) یا لقیط دارالحرب. آنچه در جبهه جنگ یا بند از بنده و کالا و جز آن
یافته بر گرفته، سر راهی سند هم آوای هند، نا به خود، موله زای سنداره (حرامزاده)، چاه سست چاه فرو ریختنی از زمین بر گرفته، بچه افکنده که بردارند کودک سرراهی، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمیتواند مستقلا زیست کند. ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود، حرامزداه: لقیط بود که فرزند خویش کرد لقیط که داند این ز که ماند و که داند اوز که زاد. (سوزنی. لغ) یا لقیط دارالحرب. آنچه در جبهه جنگ یا بند از بنده و کالا و جز آن
لقیه در فارسی: دیدار لقیه در فارسی: یک بار دیدار مونث لقی دیدار کننده یک بار دیدن، دیدار کردن ملاقات: جز یکی لقیه که اول از قضا بر وی افتاد و شد او را دلربالله (مثنوی لغ)
لقیه در فارسی: دیدار لقیه در فارسی: یک بار دیدار مونث لقی دیدار کننده یک بار دیدن، دیدار کردن ملاقات: جز یکی لقیه که اول از قضا بر وی افتاد و شد او را دلربالله (مثنوی لغ)