جدول جو
جدول جو

معنی لفیعه - جستجوی لغت در جدول جو

لفیعه
(لَ عَ)
پارۀ جامه که بر پیراهن زیاده کنند. (منتهی الارب). لفاعه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شفیعه
تصویر شفیعه
(دخترانه)
مؤنث شفیع، شفاعت کننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رفیعه
تصویر رفیعه
(دخترانه)
مؤنث رفیع، مرتفع، بلند، ارزشمند، عالی
فرهنگ نامهای ایرانی
(فَ عَ)
اول کار و آغاز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فیع. رجوع به فیع شود
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
سودمندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ تَ)
بتابۀ سطبر. (منتهی الارب). عصیدهالمغلظه. (اقرب الموارد). عصیدۀ زفت. (مهذب الاسماء) ، شوربائی است مانند حیس که طعامی باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ فی فَ)
گوشت پشت شتر زیر پی. (منتهی الارب). گوشت مازۀ پشت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ فی فَ / فِ)
نوعی پوشیدنی: و قسم به لفیفه و شمط سر سی پاره میخوردکه هیچ از اینها پوشیده ندارم. (نظام قاری ص 141)
لغت نامه دهخدا
(لَ ءَ)
گوشت پارۀ بی استخوان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
نان گاورس. حشر. (منتهی الارب). نان گاورسین. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی). سوزنی در قافیۀ منیه و عطیه وقضیه، لعیه آورده است:
حدیث حسب حال خویش گویم
صواب آید ندانم یا خطیه
نه گندم دارم از بهر کلیچه
نه ارزن دارم از بهر لعیه
از آن سیم و زر و غله چه گویی
نصیب سوزنی هل من بقیه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ)
تأنیث لفاع، جامه پاره ای که بر قمیص زیاده کنند. (منتهی الارب). لفیعه
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
الحضرمی. ذکره ابوموسی فی الذیل و قال یقال ان ابازرعه الرازی ذکر فی الصحابه و روی من طریق محمد بن عبیدالله التمیمی عنه و قال انه مات سنه مائه و تکلم فیه الازدی و وثقه ابن حبان. (الاصابهج 6 ص 13). صاحب منتهی الارب عبدالله بن لهیعه حضرمی را قاضی مصر و محدثی موثوق گفته است. و رجوع به عبدالله و حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ج 1 ص 132 شود
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
لختیعه. یکی از ملوک یمن یا از مقاول ملقب بذوالشناتر. ذوالشناتر لخیعه بن بنوف حمیری است (یا آن لختیعه به زیادت تاء است و الاول اکثر او الصواب). (منتهی الارب). از اذواء یمن میباشد. صاحب مجمل التواریخ و القصص آرد: و در تاریخ جریر نام وی (ذوشناتر) لخیعه العالم گوید و خدای تعالی داناتر است. در این خلاف نیست که مردی ستمگر و بدفعل بود و با فرزندان ملوک یمن فساد کردی تا پادشاهی را نشایند و این عادت ایشان بود که هر که با وی کاری زشت کنند پادشاهی را نشاید. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 168 و 423 شود صاحب قاموس گوید: ذوالشناتر من ملوک الیمن اسمه لخیعه
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
بی خبری و فروگذاشت. لهاعه، کاهلی و سستی در خرید و فروخت چندانکه مغبون گردد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
گیاهی است. (منتهی الارب). به لغت مغربی اوقیمونداس است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
نوعی نخل در افریقا و آمریکا که الیاف آن سخت محکم است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ / عِ)
بلند و عالی و برین. (ناظم الاطباء). رفیعه. مؤنث رفیع. (فرهنگ فارسی معین). بلند. (یادداشت مؤلف).
- جبال رفیعه، کوههای بلند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
لیعهالجوع، تیزی گرسنگی و سوزش آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لفاعه
تصویر لفاعه
پینه پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفیته
تصویر لفیته
بتابه ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفیفه
تصویر لفیفه
گول، چیدست: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفیئه
تصویر لفیئه
لفچن لخم گوشت بی استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعیعه
تصویر لعیعه
نان گاورس نان گاورس
فرهنگ لغت هوشیار
دادخواست (عرض حال)، بلند بلند رفیع، بلند پایه بلند قدر، شریف. مونث رفیع
فرهنگ لغت هوشیار