جدول جو
جدول جو

معنی لفتیکا - جستجوی لغت در جدول جو

لفتیکا
دیگ کوچک، کاسه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لتکا
تصویر لتکا
(دخترانه)
باغ، باغچه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تفتیک
تصویر تفتیک
کرک، پشم یا پر بسیار نرم با پرز های نرم و لطیفی که از بن مو های بز می روید و آن ها را با شانه می گیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچه های کرکی به کار می برند و از آن شال و پارچه های لطیف می بافند، گلغر، پت، تبت، تبد، بزشم، بزوشم، بزوش
فرهنگ فارسی عمید
(تَءْ)
پنبه زدن. (منتهی الارب) آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ تی یَ)
آش شغلم. ترکان سرموق شورباسی گویند. (زمخشری). شلغم با. لفتی
لغت نامه دهخدا
بطلمیوس هفتم سوتر دوم لاتیرا پسر بزرگتر بطلمیوس هفتم، چون بطلمیوس هفتم درگذشت زنش زمامدار گردید، او می بایست یکی از دو پسرش را همکار خود قرار دهد و چون ملکه پسر بزرگتر را دوست نمیداشت و او را در زمان سلطنت شوهرش به قبرس فرستاده بود پسر کوچکتر را که موسوم به بطلمیوس نهم اسکندر بود برای همکاری برگزید، مردم در این موقع دخالت کرده از ملکه خواستند که پسر بزرگتر را از قبرس برای معاونت در زمامداری بخواند و پسر کوچکتر را به سمت والی به قبرس بفرستد، او راضی شد ولی قبلاً پسر بزرگتر را مجبور کرد زن و خواهر خود را که کلئوپاتر نام داشت طلاق بدهد زیرا این زن را خیلی جاه طلب میدانست، پس از آن این ملکه با لاتیرا امور دولت بطالسه را اداره میکرد تا آنکه لاتیرا برخلاف میل مادرش به آن تیوخوس سیزیکی کمک کرد و این قضیه باعث شد که ملکه قشون را به پسر بزرگ شورانیده پسر کوچکتر را به تخت نشانید، لاتیرا که والی قبرس شده بود پس از چندی بنابر دسائس ملکه مجبور گردید از قبرس بیرون رود و پس از آن اعلان جنگ به مادرش داد، در ابتدا اسکندر میخواست از سلطنت استعفا کند ولی ملکه مانع شد بعد طولی نکشید که اسکندر مادرش را کشت و از جهت نارضامندی مردم فرار کرد که به قبرس برود ولی در راه درگذشت (89 ق، م)، مردم لاتیرا را از قبرس خواندند و به تخت نشانیدند، وی در 81 قبل از میلاد مرد، (ایران باستان ج 3 ص 2157 و 2158)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 46000گزی جنوب الیگودرز، کنار راه مالروسکانه به گشان. کوهستانی و سردسیر و دارای 714 تن سکنه. آب آن از قنات و چاه. محصول آنجا غلات، لبنیات، چغندر و پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
در پهلوی: اسوار، اوستایی: اسبارای، بمعنی برندۀ اسب، سوار. فارس. مقابل پیاده. (انجمن آرا).
لغت نامه دهخدا
(فَتْ)
فتوی ̍. رجوع به فتوی شود
لغت نامه دهخدا
در رامسر و شهسوار به درخت بید گفته میشود، (فرهنگ فارسی معین)، فک، فیک
لغت نامه دهخدا
(لَ)
گول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به لهجۀ طبری، باغچه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پشمی باشد نرم که آنرا از زیر موی بز بشانه برآرند واز آن شال و تکیۀ نمد و امثال آن سازند. (برهان) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). پشم نرم که کرک و گلفر گویند و از آن شال بافند. (فرهنگ رشیدی) :
قاری حقیقتی دان کردن ببر سقرلاط
تفتیک را و ماشا، هر دو شمر مجازی.
نظام قاری.
، بخاری که از جوشش دیگ پدید می آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام موضعی به استرآبادرستاق، (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 128)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فیکا
تصویر فیکا
در رامسر و شهسوار و مازندران بدرخت بید گفته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیا
تصویر فتیا
فتوی بنگرید به فتوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتکا
تصویر لتکا
کرجی قایق بلم
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به لفت شلغمی، آش شلغم شلغم با لفتیه: کاچیش و زیر ورشته نایب لفتی حاجب هر یسه دربان. (فخرالدین منوچهر لغ)، قنبیط بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لفتیه
تصویر لفتیه
مونث لفتی، آش شلغم شلغم با
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه زنی دانسته باد که تفتیک پارسی نیز هست و پشم نرمی است که از زیر موی بز به شانه آرند و هم چنین دمه ای که از دیگ جوشان برخیزد -1 پشم نرم که از زیر موی بز بشانه برآرند و آنرا رشته شال و برک سازند، بخاری که از جوشش دیگ پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفتیک
تصویر تفتیک
((تَ))
کرک، پشم نرم زیر موهای بز که از آن در بافتن شال استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تفتیک
تصویر تفتیک
از هم جدا کردن، جدا کردن پنبه از دانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لتکا
تصویر لتکا
((لُ))
کرجی، قایق، بلم
فرهنگ فارسی معین
پرنده ای صحرایی و به رنگ سیاه یا خاکستری که انواع مختلف داردسیاه.، از نام های گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
وسیله ای برای کندن زمین وجین علف هرز
فرهنگ گویش مازندرانی
از مکان های واقع در روستای زیارت گرگان
فرهنگ گویش مازندرانی
قایق
فرهنگ گویش مازندرانی
نمد کوچک که معمولا مدور تزیین شده استلمتکا
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی چوبی شبیه ناودان که غذای سگ را در آن ریزند، قایق
فرهنگ گویش مازندرانی
دیگچه
فرهنگ گویش مازندرانی
سبزی غذایی
فرهنگ گویش مازندرانی
قابلمه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع ظروف، دیگ کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای بزرگتر از توکا با گردنی سیاه رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
قایق پارویی، قایق چوبی کوچک، باغچه پیرامون خانه
فرهنگ گویش مازندرانی