- لفات
- گول بدخوی
معنی لفات - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ضایعات، مرگ و میرها
لاتینی تازی گشته کات
جمع آفت، آسیبها
آسیب ها، آفت ها، گزندها
مرگ، درگذشت، میرش
شکسته از هم ریخته ریزه ریزه، ریزه گیاه، کهنه حطام، از هم پاشیده شده ریزه ریزه شده، پوسیده
مرگ ناگاه ناگاه مردن
جمع صفت، اوصاف
عفوکنندگان، آمرزندگان
شکسته شده، از هم ریخته
آفت ها، بلاها، زیان ها، جمع واژۀ آفت
هر یک از قسمت های مرتفع و بسیار پهناور سطح زمین که حداقل از یک طرف به زمین پست تری محدود است
تار،برای مثال تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته / تار تار پود پود اندر فلات آن فوات (رودکی۱ - ۷۰)
فلات قاره: در علم زمین شناسی قسمتی از کف اقیانوس که متصل به خشکی ساحلی می باشد و محل ته نشت هایی است که اصل آن ها از خشکی بوده و با رودخانه ها به دریا ریخته است
تار،
فلات قاره: در علم زمین شناسی قسمتی از کف اقیانوس که متصل به خشکی ساحلی می باشد و محل ته نشت هایی است که اصل آن ها از خشکی بوده و با رودخانه ها به دریا ریخته است
لذت ها، ادراک خوشی ها، گوارایی ها، خوشی ها، جمع واژۀ لذت
مردم گیا، گیاهی به بلندی یک متر با گل های سفید، برگ های شبیه برگ انجیر، میوۀ سرخ رنگ و به قدر زیتون و ریشه ای شبیه پیکر انسان، سگ کن، مردم گیاه، استرنگ، یبروح الصّنم
لغت ها، واژه ها، کلمه ها، زبانها و کلامهای هر قوم که به آن تکلم کنند، جمع واژۀ لغت
بیابان، صحرای وسیع
در بر گیر در بر گیرنده، گردگاه: جای گرد امدن جمع کافی مردان با کفایت رجال کاردان کار گزاران: باب ششم در لطایف اشعار وزراء و صدور و کفاه (کفات)
جمع لثه، آره ها بج ها
جمع لذت
جمع لده، همزادان همسالان جمع لده (کسی - بجز برادر و خواهر - که با شخص در یک زمان زاده شده و در یک مسکن بزرگ گردیده و هم شان او باشد همزادان همسنان: و باز جماعتی که خویشتن در محل لدات دارند اگر اندک نخوتی و تمردی اظهار کنند... در تقدیم و تعریک ایشان آن مبالغت رود که عزت و هیبت پادشاهی اقتضاکند
جمع لغه، واژگان جمع لغت. یا علم لغات. لغت شناسی. یا اهل علم لغات. لغت شناسان: ... چنانکه اهل علم لغات آنرا بیان کنند
بد خوی ترشروی، سخن چین: زن، چشم چران: زن
انار
سنی بند
مرده پیچ، چکسه لامه: آنچه بر چیزی پیچند پارچه بیرونی که بر مرده پیچند، پارچه و کاغذی که بر چیزی پیچند
چادر که زنان بر خود پیچند بالا پوش، گلیم گستردنی
تره از گیاهان تفیده از دهان بیرون انداخته دازه دان، برون نگر، زبان باز آنکه الفاظ را در ید قدرت خود دارد، آنکه بالفاظ بیش از معانی توجه دارد، زبان باز
سابیزک مهر گیاه، دستنبو از گیاهان، باراسترنگ (یبروح) مهر گیاه، بار درخت مهر گیاه. یا بیخ لفاح. مهر گیاه. یا لفاح بری. مهر گیاه، دستنبو
خاک، ناچیز، اندک، رخت کالا که بر زمین افتاده ستبران: زن، ران ستبر
جمع لصه، زنان دزد
زبان کوچک که در بیخ حلق قرار دارد
بنگرید به وفاه مرگ موت: (ذکر شنوانیدن وفات امیر زاهه محمد سلطان بمادرش خان زاده) یا تاریخ وفات. تاریخ مرگ شخصی: (آنکه میلش سوی حق بینی وحق گویی بود سال تاریخ وفاتش طلب از میان بهشت) (حافظ)
جمع آفت، آفت ها، آسیب ها