جدول جو
جدول جو

معنی لغیث - جستجوی لغت در جدول جو

لغیث
(لَ)
آنچه زهر آمیخته جهت شکار کرکس گسترند، گندم و جو آمیخته. (منتهی الارب). طعام یغش بالشعیر. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
لغیث
مقلوب غلیث نان گندم و جو
تصویری از لغیث
تصویر لغیث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیث
تصویر لیث
(پسرانه)
شیر درنده، نام پدر یعقوب پادشاه صفاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غیث
تصویر غیث
باران، ابری که باران ببارد، گیاهی که با آب باران بروید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغیث
تصویر مغیث
فریادرس، آنکه به یاری دیگری می شتابد، دادرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیث
تصویر لیث
شیر نر، نوعی عنکبوت
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ الیث، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
آنکه همطعام دزدان باشد و جامۀ ایشان را نگه دارد و دزدی نکند با ایشان: الغاف،لغیف دزدان گردیدن، خاصۀ مرد، نیست و نهانی مرد. ج، لغفاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ کَ)
باران بارانیدن. (مصادر زوزنی). باران فرستادن. (تاج المصادر بیهقی). بارانیدن خدای باران را در بلاد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، باران باریدن. (مصادر زوزنی) (ترجمان القرآن علامۀجرجانی تهذیب عادل). رسیدن باران زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، غیثت الارض (مجهولاً) ، یعنی باران رسیده شد زمین. (منتهی الارب) (آنندراج). باران خورد زمین. بارانیده شد (به) زمین، غثنا ما شئنا، یعنی باران بر ما آمد چندانکه میخواستیم. (از اقرب الموارد)، غاث النّور، روشن گردید شکوفه و گل. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)،
{{اسم}} باران، و بقولی باران که تا دوازده کروه بارد. (منتهی الارب) (آنندراج). باران، و گفته اند: بارانی که پهنای مساحت آن یک برید یعنی یک ماه باشد. (از اقرب الموارد) .باران که از ابر میبارد. (غیاث اللغات)، گاهی ابر را نیز غیث گفته اند. ج، غیوث، اغیاث. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)،
{{صفت}} کنایه از نیکوکار و احسان کننده نیز آمده:
ایا غیاث ضعیفان و غیث درویشان
به باغ مدح تو بر شاخ معرفت بارم.
خاقانی.
ورد تو این بس است که ای غیث، الغیاث
کز فیض او بسنگ فسرده رسد نما.
خاقانی.
،
{{اسم}} گیاه. (مهذب الاسماء). گیاه که از آب باران روید. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: رعینا الغیث، یعنی چرانیدیم گیاه را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن مریطه بن مخزوم بن مالک بن غالب بن قطیعه بن عبس. بطنی است از قبیلۀ عبس. وی جد خالد بن سنان بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). در تاج العروس نسبت وی چنین آمده: غیث بن مریطه بن مخزوم بن بغیض بن ریث بن غطفان
ابن عامر بن هجیم بن عمرو بن تمیم. از قبیلۀ تمیم بود، و نام وی حبیب است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185) (تاج العروس) (منتهی الارب)
ابن علی بن عبدالسلام بن محمد بن جعفر ارمنازی کاتب. وی خطیب صور بود. به دمشق آمد و به سال 509 هجری قمری درگذشت. (از تاج العروس)
ابن عمرو بن غوث بن طیی ٔ. جدی جاهلی است. (از منتهی الارب) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَیْ یِ)
فرس ذوغیث، اسب که درافزاید رفتار را سپس رفتار. (منتهی الارب). اسبی که بتدریج بر سرعت حرکت خود بیفزاید. فرس ذوغیث، یزداد جریاً بعد جری. (اقرب الموارد) ، بئر ذات غیث، چاه که پیوسته در افزایش باشد و ماده اش منقطع نگردد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گیاه بر زمین افتاده از شدت باران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد شریر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نامی ازنامهای خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
اسم وادیی است که قوم عاد در آن به هلاکت رسید. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناپاک. خبیث.
- لبیث کبیث، از اتباع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پرتباه شده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ دَ)
لغط. بانگ کردن کبوتر و سنگخوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَغْ یَ)
لغت فرومایه: الاکره بالضم لغیه، ای لغه مسترذله (فی الکره). (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
آنچه زهر آمیخته جهت شکار کرکس گسترند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زهر آمیخته که برای شکار کرکس گسترند، گندم و جو آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج). خوراکی که به جو و سنگ ریزه و زوان (دانۀ تلخ که با گندم آمیزند) آمیخته شود. نانی که از جو و گندم باشد. یقال: فلان یأکل الغلیث. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَتْ تُهْ)
فربهی و فربه شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گندم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بغیث
تصویر بغیث
گندم و جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلیث
تصویر غلیث
گندم آمیخته - نان سیاه نان گندم و جو، زهر آمیز برای شکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیم
تصویر لغیم
راز
فرهنگ لغت هوشیار
شیر بیشه، زبان آور، تننده جهنده شیر اسد جمع لیوث: سلطا تکش... هم در مقام بزم غیثی سایل و هم در موقف رزم لیثی صایل، برج اسد شیر فلک شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیث
تصویر غیث
باران باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیط
تصویر لغیط
بانگ کبوتر بانگ سنگخواره بانگ کردن کبوتر و سنگخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیف
تصویر لغیف
نزدیکان مرد، چاکر دزدان، واژه دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیب
تصویر لغیب
پر پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغیث
تصویر مغیث
فریاد رس بفریاد رسنده یاری کننده فریاد رس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیث
تصویر غیث
((غِ یْ))
باران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیث
تصویر لیث
((لَ یا لِ))
شیر، اسد، برج اسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغیط
تصویر لغیط
((لَ))
بانگ کردن کبوتر و سنگخوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغیث
تصویر مغیث
((مُ))
به فریاد رسنده، یاری کننده
فرهنگ فارسی معین
صفت فریادرس، یاری کننده، یاریگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد