جدول جو
جدول جو

معنی لغی - جستجوی لغت در جدول جو

لغی
(لَ غَنْ)
لغو. سخن بیهوده. هیچکاره از هر چیزی. لغو، خطا. لغو، آنچه در حساب و شمار نیاید از شتربچه و گوسپند ریزه که در دیت داده شود به سبب حقارت و خردی وی. (منتهی الارب). لغو
لغت نامه دهخدا
لغی
(لُ غا)
جمع واژۀ لغت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لغی
(سَ)
بیهوده گفتن. (منتهی الارب) (دهار). لغو. لاغیه. ملغاه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لای
تصویر لای
گلی که ته ظرف یا جوی یا حوض آب می نشیند، گل، درد شراب
پسوند متصل به واژه به معنای لاینده، برای مثال چند باشی چون تبیره «هرزه لای» / همچو نی در پرده رو آهسته لای (تاج بها - لغتنامه - لای)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغو
تصویر لغو
باطل کردن، باطل، بی فایده، سخن بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغط
تصویر لغط
بانگ، خروش، آواز درهم و مبهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لغز
تصویر لغز
سخن کنایه آمیز توام با متلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلی
تصویر غلی
جوشیدن، جوشیدن مایع در دیگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لظی
تصویر لظی
جهنم، دوزخ، آتش دوزخ
فرهنگ فارسی عمید
(بَ لَ غی / ی)
شهری است در اندلس از اعمال لارده، و دارای قلاع متعدد است. (از معجم البلدان) (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ دِ زَ دَ)
جنبیدن در جای خود پس از استواری. لغلغ کردن، آوای لغشده دادن، چنانکه در تخم مرغ و دندان و جز آن. و رجوع به لغ شود
لغت نامه دهخدا
(لُ غَ)
چیستان. لغز. لغیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُغْ غَ زا)
چیستان. (منتهی الارب). لغز. لغیزاء
لغت نامه دهخدا
(لَ فَ)
بتابه که حلوائی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
لژیون: پرسید و گفت: نامت چیست ؟ گفت: ما لغیونانیم، زیرا بسیارانیم. (ترجمه دیاتسارون ص 184)
لغت نامه دهخدا
(اُل لُ)
نوعی انگور. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ غی ی)
شهری به اندلس، از اعمال لارده صاحب حصون عدیده. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ دَ)
لغط. بانگ کردن کبوتر و سنگخوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پرتباه شده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَغْ یَ)
لغت فرومایه: الاکره بالضم لغیه، ای لغه مسترذله (فی الکره). (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
آنکه همطعام دزدان باشد و جامۀ ایشان را نگه دارد و دزدی نکند با ایشان: الغاف،لغیف دزدان گردیدن، خاصۀ مرد، نیست و نهانی مرد. ج، لغفاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
قالاقای. کلاغی. نظام قاری آرد:
نقش والای لطیف قلغی گر بیند
قالیک زن سزد ار نقش نخواند در کار.
نظام قاری (دیوان ص 14).
در مجلس شراب مگذارید که تردامنان شراب بر جامتان ریزند و کرباس سفیدتان والای قلغی شود. (دیوان نظام قاری ص 169)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
آنچه زهر آمیخته جهت شکار کرکس گسترند، گندم و جو آمیخته. (منتهی الارب). طعام یغش بالشعیر. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لغیدن
تصویر لغیدن
جنبیدن در جای خود پس از استواری، لغ لغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیزاء
تصویر لغیزاء
لغیزی: چیستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیفه
تصویر لغیفه
فرنی بتابه
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته بنگرید به لژیون لژیون: پرسید و گفت: نامت چیست ک گفتم: مالغیونانیم زیرا بسیارانیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیب
تصویر لغیب
پر پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغی
تصویر بغی
طلبیدن، از حق برگشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیث
تصویر لغیث
مقلوب غلیث نان گندم و جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیط
تصویر لغیط
بانگ کبوتر بانگ سنگخواره بانگ کردن کبوتر و سنگخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیف
تصویر لغیف
نزدیکان مرد، چاکر دزدان، واژه دزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیم
تصویر لغیم
راز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغیط
تصویر لغیط
((لَ))
بانگ کردن کبوتر و سنگخوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغت
تصویر لغت
واژه
فرهنگ واژه فارسی سره