جدول جو
جدول جو

معنی لعین - جستجوی لغت در جدول جو

لعین
لعنت شده، نفرین شده، ملعون
تصویری از لعین
تصویر لعین
فرهنگ فارسی عمید
لعین
(لَ)
منقری ابواکیدر منازل بن زمعه. شاعری است. (منتهی الارب). رجوع به ابواکیدر شود. این دو بیت او راست درباره آل اهتم:
و کیف تسامون الکرام و انتم
دوارج حبریون فدع القوائم
بنو ملصق من ولد حذلم لم یکن
ظلوماً و لا مستنکراً للمظالم.
(البیان و التبیین ج 3 ص 194)
لغت نامه دهخدا
لعین
رانده، بنفرین کرده، مطرود، مردود، ملعون
تصویری از لعین
تصویر لعین
فرهنگ لغت هوشیار
لعین
((لَ))
نفرین شده، ملعون
تصویری از لعین
تصویر لعین
فرهنگ فارسی معین
لعین
رانده، رجیم، گجسته، لعنتی، مطرود، ملعون
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لعیا
تصویر لعیا
(دخترانه)
لیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معین
تصویر معین
(پسرانه)
یاریگر، کمک کننده، یاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لعان
تصویر لعان
یکدیگر را لعن کردن، یکدیگر را نفرین کردن در نزد حاکم شرع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معین
تصویر معین
جاری، روان، آب چشمه که بر روی زمین جاری شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعین
تصویر تعین
به چشم دیدن چیزی و به یقین پیوستن، لازم و محقق شدن امری یا چیزی، بزرگی و دارایی پیدا کردن، جاه، مقام و بزرگی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معین
تصویر معین
مخصوص و مقرر شده، مشخص، معلوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکین
تصویر لکین
نمدی که از پشم گوسفند می مالند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معین
تصویر معین
یاری کننده، یار، مددکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعلین
تصویر لعلین
لعلی، قرمز، لعل فام، قرمز بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلعین
تصویر تلعین
در شکنجه کشیدن، بازداشتن، لعنت و نفرین کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ نَ)
لعینه. تأنیث لعین:
زمانه گنده پیری سالخورده ست
بپرهیز ای برادر زین لعینه.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ)
در شکنجه کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعذیب. (اقرب الموارد) ، بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سخت لعنت و نفرین کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لجین
تصویر لجین
سیم نکره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معین
تصویر معین
مقرر، مخصوص و مقرر کرده شده، ثابت یاری دهنده، مددکار و یاور
فرهنگ لغت هوشیار
زباندان زبان دان فصیح: تا سلیمان لسین معنوی در نیاید برنخیزد این دوی. (مثنوی. نیک. 458: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
همبازی، بازیگر همبازی، بازیگر: برمن آمد و آورد بر فروخته شمع طبع مرد نشاطی و جان مرد لعیب. (عسجدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
از لعیعه تازی نان گاورس نان ارزن لعیعه نان گاورس: حدیث حسب حال خویش گفتم صواب آید ندانم یا خطیه. نه گندم دارم از بهر کلیچه نه ارزن دارم از بهر لعیه. ازان سیم وزر و غله چه گویی نصیب سوزنی هل من بقیه ک (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
لالین سرخ منسوب به لعل لعلی: ای گل تو اینها دیده ای زان بر جهان خندیده ای زان جامها بدریده ای ای کربز لعلین قبا. (دیوان کبیر 12: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
در روم قدیم واحدی از سربازان (و آن در عهد سزار و دوران امپراتوری روم شامل 6000 سرباز بود)
فرهنگ لغت هوشیار
نفرین نفریننده نفرین کننده بسیار لعن کننده بسیار نفرین کننده. یکدیگر را لعنت کردن نفرین کردن، چون مردی زن خود را بزنا نسبت کند امام هر دو را بلعن یکدیگر وا دارد. سپس آن زن بر مرد همیشه حرام شود و اگر بچه آورد بچه از آن مرد نسب نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
نمد که از پشم گوسفند مالند: همی تا بود نزد اهل خرد سقرلاط افزون بها از لکین... . (پور بهای جامی جها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طعین
تصویر طعین
مجروح و در خسته به نیزه، طاعون زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبین
تصویر لبین
پر شیر، شیر پرورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظعین
تصویر ظعین
فرا رونده (کوچ کننده) رونده فرا پرواز
فرهنگ لغت هوشیار
نام است برای لعین گجسته نفرین شده مونث لعین: زمانه گنده پیری سالخورده است بپرهیز ای برادر، زین لعینه. (ناصر خسرو لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلعین
تصویر تلعین
کسی را شکنجه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعین
تصویر تعین
بزرگی و دارائی پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعین
تصویر اعین
جمع عین، فراخ، چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعین
تصویر نعین
بانگ کردن کلاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معین
تصویر معین
نشان زد
فرهنگ واژه فارسی سره