به جان تو. به زندگی و حیات تو. سوگند به عمر تو. به جان و زندگی تو. (ترجمان القرآن جرجانی). اشارت است بدین آیه: لعمرک اًنهم لفی سکرتهم یعمهون (قرآن 72/15) ، یعنی سوگند به حیات توای محمد! به درستی که کفار قوم تو همچو قوم لوط در گمراهی خویش حیران و سرگردانند. (غیاث) : از لعمرک کلاه تشریفش قم فانذر قبای تکلیفش. سنائی. با فترضی دل تباه کراست با لعمرک دل گناه کراست. سنائی. برنهادۀ خدای در معراج برسزد سرش از لعمرک تاج. سنائی. به سر او خدای را سوگند سنائی مقصود همین لعمرک است
به جان تو. به زندگی و حیات تو. سوگند به عمر تو. به جان و زندگی تو. (ترجمان القرآن جرجانی). اشارت است بدین آیه: لعمرک اًِنهم لفی سکرتهم یعمهون (قرآن 72/15) ، یعنی سوگند به حیات توای محمد! به درستی که کفار قوم تو همچو قوم لوط در گمراهی خویش حیران و سرگردانند. (غیاث) : از لعمرک کلاه تشریفش قم فانذر قبای تکلیفش. سنائی. با فترضی دل تباه کراست با لعمرک دل گناه کراست. سنائی. برنهادۀ خدای در معراج برسزد سرش از لعمرک تاج. سنائی. به سر او خدای را سوگند سنائی مقصود همین لعمرک است
نام قبیله ایست و اصل آن بنوالعم باشد که مخفف شده است. (منتهی الارب) ، واقعه طلب. حادثه جو. (فرهنگ فارسی معین). صاحب آنندراج جمع آن را ذیل ’بل’ ضبط کرده چنین مینویسد: بلغاکیان، مفتنان و واقعه طلبان، و این لفظ در تاریخ فیروزشاهی بسیار استعمال یافته. و رجوع به بلغاک شود
نام قبیله ایست و اصل آن بنوالعم باشد که مخفف شده است. (منتهی الارب) ، واقعه طلب. حادثه جو. (فرهنگ فارسی معین). صاحب آنندراج جمع آن را ذیل ’بل’ ضبط کرده چنین مینویسد: بلغاکیان، مفتنان و واقعه طلبان، و این لفظ در تاریخ فیروزشاهی بسیار استعمال یافته. و رجوع به بلغاک شود
بلعام. بلعم باعور. از زاهدان و درویشان مستجاب الدعوات بود که بر موسی (ع) بد دعا کرد. (از غیاث). و رجوع به بلعام و بلعم باعور شود: شرف درعلم و فضلست ای پسرعالم شو و فاضل به علم آور نسب مآور چو بی علمان سوی بلعم. ناصرخسرو. مرا عز و ذلی است در راه همت که پروای موسی و بلعم ندارم. خاقانی. گویند که خاقانی ندهد به خسان دل دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم. خاقانی. بلع ار نه دعای بلعمی بود در صبح چرا دو دست بنمود. نظامی. صد هزار ابلیس و بلعم در جهان همچنین بوده ست پیدا و نهان. مولوی
بلعام. بلعم باعور. از زاهدان و درویشان مستجاب الدعوات بود که بر موسی (ع) بد دعا کرد. (از غیاث). و رجوع به بلعام و بلعم باعور شود: شرف درعلم و فضلست ای پسرعالم شو و فاضل به علم آور نسب مآور چو بی علمان سوی بلعم. ناصرخسرو. مرا عز و ذلی است در راه همت که پروای موسی و بلعم ندارم. خاقانی. گویند که خاقانی نَدْهد به خسان دل دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم. خاقانی. بلع ار نه دعای بلعمی بود در صبح چرا دو دست بنمود. نظامی. صد هزار ابلیس و بلعم در جهان همچنین بوده ست پیدا و نهان. مولوی
شهری است نواحی روم. (از معجم البلدان) (مراصد) (منتهی الارب). شهری است به آسیهالصغری و ابوالفضل محمد بلعمی از آنجاست. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ابوالفضل بلعمی و بلعمان شود
شهری است نواحی روم. (از معجم البلدان) (مراصد) (منتهی الارب). شهری است به آسیهالصغری و ابوالفضل محمد بلعمی از آنجاست. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به ابوالفضل بلعمی و بلعمان شود
بجان تو بزندگی و حیات تو سوگند بعمر تو بجان و زندگی تو. توضیح اشارت است بدین آیه: و لعمرک انهم لفی سکر تهم یعمهون. (سوره: 15 الحجر. آیه 72) از لعمرک کلاه تشریفش قم فاقذری قبای تکلفیش (سنائی) بر آورنده افلاک خواجه لولاک بفرق تاج لعمرک محمد محمود. (سروش محج)
بجان تو بزندگی و حیات تو سوگند بعمر تو بجان و زندگی تو. توضیح اشارت است بدین آیه: و لعمرک انهم لفی سکر تهم یعمهون. (سوره: 15 الحجر. آیه 72) از لعمرک کلاه تشریفش قم فاقذری قبای تکلفیش (سنائی) بر آورنده افلاک خواجه لولاک بفرق تاج لعمرک محمد محمود. (سروش محج)