نوعی سنگ قیمتی از ترکیبات آلومینیوم به رنگ سرخ مانند یاقوت، کنایه از لب معشوق لعل آب دار: کنایه از لعل شفاف و درخشان لعل بدخش: لعلی که از معادن بدخشان به دست آید، لعل بدخشان لعل بدخشی: لعلی که از معادن بدخشان به دست آید، لعل بدخشان، لعل بدخش، برای مثال ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله / نسترن لؤلؤی لالا دارد اندر گوشوار (فرخی - ۱۷۵) لعل پیازکی: نوعی لعل خوش رنگ و گران بها که از معدنی به نام پیازک به دست می آمده، لعل پیازی، برای مثال از چشم برده قاعدۀ جزع معدنی / وز لب شکسته قیمت لعل پیازکی (عجمی گرگانی - لغتنامه - پیازکی) لعل پیازی: نوعی لعل خوش رنگ و گران بها که از معدنی به نام پیازک به دست می آمده، لعل پیازکی لعل پیکانی: لعلی که آن را به شکل پیکان تراش داده باشند لعل تر: لعل مذاب، لعل تر، کنایه از شراب انگوری، لعل روان لعل رمانی: لعل سرخ رنگ به رنگ دانۀ انار، برای مثال خم شکن نمی داند این قدر که صوفی را / جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی (حافظ - ۹۴۴) لعل روان: لعل مذاب، لعل تر، کنایه از شراب انگوری لعل مذاب: لعل مذاب، لعل تر، کنایه از شراب انگوری، لعل روان
نوعی سنگ قیمتی از ترکیبات آلومینیوم به رنگ سرخ مانند یاقوت، کنایه از لب معشوق لَعل آب دار: کنایه از لعل شفاف و درخشان لَعل بدخش: لعلی که از معادن بدخشان به دست آید، لعل بدخشان لَعل بدخشی: لعلی که از معادن بدخشان به دست آید، لعل بدخشان، لعل بدخش، برای مِثال ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله / نسترن لؤلؤی لالا دارد اندر گوشوار (فرخی - ۱۷۵) لَعل پیازکی: نوعی لعل خوش رنگ و گران بها که از معدنی به نام پیازک به دست می آمده، لعل پیازی، برای مِثال از چشم برده قاعدۀ جزع معدنی / وز لب شکسته قیمت لعل پیازکی (عجمی گرگانی - لغتنامه - پیازکی) لَعل پیازی: نوعی لعل خوش رنگ و گران بها که از معدنی به نام پیازک به دست می آمده، لعل پیازکی لَعل پیکانی: لعلی که آن را به شکل پیکان تراش داده باشند لَعل تر: لعل مذاب، لعل تر، کنایه از شراب انگوری، لعل روان لَعل رمانی: لعل سرخ رنگ به رنگ دانۀ انار، برای مِثال خم شکن نمی داند این قَدَر که صوفی را / جنس خانگی باشد همچو لعل رمانی (حافظ - ۹۴۴) لَعل روان: لعل مذاب، لعل تر، کنایه از شراب انگوری لَعل مذاب: لعل مذاب، لعل تر، کنایه از شراب انگوری، لعل روان
چراگاه که گیاهش را ستور لیسیده باشد یا چراگاه نزدیک که گرداگرد سراها باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، ملاعط. (از اقرب الموارد)
چراگاه که گیاهش را ستور لیسیده باشد یا چراگاه نزدیک که گرداگرد سراها باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، ملاعط. (از اقرب الموارد)
بر گرفتن از زمین، چیدن، درز گرفتن جامه را، پینه کاری، فراگرفتن به دست آوردن برداشته بر چیده بر گرفته، خوشه میوه: افتاده یا ریخته از زمین برداشتن چیزی را، چیدن (دانه و غیره)
بر گرفتن از زمین، چیدن، درز گرفتن جامه را، پینه کاری، فراگرفتن به دست آوردن برداشته بر چیده بر گرفته، خوشه میوه: افتاده یا ریخته از زمین برداشتن چیزی را، چیدن (دانه و غیره)