- لعبتک
- عروسک، کنایه از معشوق خردسال
معنی لعبتک - جستجوی لغت در جدول جو
- لعبتک
- اروسک، پیکرک، دلبرک پیکر کوچک، بت کوچک، عروسک خرد، معشوق خردسال دلبرک: رزبان گفت که این لعبتکان بیگنهند هیچ شک نیست که آبست ز خورشید و مهند. (منوچهری. د. 162)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیکر نگاشته، پیکر (عموما)، بازی (مانند شطرنج و نرد)، بازیچه جمع لعب، چیزی که از مقوا و چوب و پارچه و غیره بشکل افراد آدمی کوچک سازند و کودکان (مخصوصا دخترکان) با آن بازی کنند عروسک، آدمک خیمه شب بازی عروسک خیمه شب بازی، معشوق محبوب زیبا روی: لعبتی سبز جهر و تنگ دهان بفزاید نشاط پیرو جوان. (ابوالمظفر چغانی. لباب الالباب. نف. 28) -8 اعجوبه، گول بی خرد که او را مسخره کنند (از منتهیالارب)، امروز گویند: فلانی لعبتی است، صنم بت: بتان دید (بیژن) چون لعبت قندهار بیاراسته همچو خرم بهار. (شا. لغ) یا لعبت باغ. گل: سختا که دل نسوخت جهان را بدان گهی کان لعبتان باغ و شکفته بهارهالله (شیبانی. گنج سخن 241: 3) یا لعبت بربری. سورنجان. یا لعبت بربریه. سورنجان. یا لعبت دیده. مردمک چشم: لعبت شده پیش دیده هوش چون لعبت دیده ها سیه پوش. (تحفه العراقین. قر. 152) یا لعبت زرنیخ. آفتاب یا لعبت مطلقه. مهر گیاه. یا لعبت معلقه. مهرگیاه
هر چیزی که با آن بازی کنند، بازیچه، اسباب بازی، عروسک
کنایه از دلبر، معشوق زیبا، چشم و چراغ، سرو خوش رفتار، صنمبرای مثال گفته امت مدحتی، خوب تر از لعبتی / سخت نکوحکمتی، چون حکم بن معاذ (منوچهری - ۱۷)
کنایه از دلبر، معشوق زیبا، چشم و چراغ، سرو خوش رفتار، صنم