جدول جو
جدول جو

معنی لعبتخانه - جستجوی لغت در جدول جو

لعبتخانه
(لُ بَ نَ / نِ)
صورتخانه (آنندراج). شاید بتخانه:
به روی خویش کوی وبرزن من
چو لعبت خانه نوشاد دارد.
امیرمعزی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بتخانه
تصویر بتخانه
جایی که بت ها را در آن نگهداری می کنند، معبد بت پرستان، خانۀ بت، بتکده، بتستان، کنایه از جای زنان پادشاهان، حرم، فغستان، در تصوف کنایه از عالم لاهوت و مظهر ذات احدیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعبت خانه
تصویر لعبت خانه
بتخانه، بتکده
فرهنگ فارسی عمید
(شَ بَ نَ / نِ)
اطاقی که در آن شربت و امثال آن است. (فرهنگ نظام). جای نگهداری شربتها: شغل صاحب جمع مزبور (شغل صاحب جمع شربتخانه) آن است که اجناس که متعلق به شربتخانه است که تحویل او شود... (تذکرهالملوک چ 2 ص 33). مشرف شربتخانه سی و پنج تومان مواجب داشته. (تذکرهالملوک چ 2 ص 63). صاحب جمع شربت خانه غانات مبلغ ده تومان مواجب... (تذکرهالملوک چ 2 ص 70)
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ)
خانه بتان. مرکز و معبد بتها. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). خانه بت. جای بت. هیکل. (دهار). بیت الصنم. بتکده. فغستان. بهار. بغستان. بیت الاصنام. دارالاوثان. دارالاصنام. فرخار. (یادداشت مؤلف). معبد بت پرستان. بتستان. صنم خانه. (از آنندراج). عبعب. (منتهی الارب). دژهرج. ناجرمک. بهارخانه. بهرمن. جائی که بت را در آنجا گذاشته و ستایش کنند. معبد بت پرستان. (ناظم الاطباء) : و آنجا (بسمنگان) کوههاست از سنگ سپید چون رخام و اندر وی خانه های کنده است و مجلسها و کوشکها و بتخانه ها و آخر اسبان با همه آلتی که مر کوشکها را بباید. (حدود العالم). لهاسا شهرکی است و اندر وی بتخانه هاست و یک مزگت مسلمانان است و اندر وی مسلمانانند اندک. (حدود العالم).
وگر تراملک هندوان بدیدی روی
سجود کردی و بت خانهاش برکندی.
شهید بلخی.
که بتخانه را هیچ نگذاشتی
کلید در پرده او داشتی.
فردوسی.
که ما را به هر جای دشمن نماند
به بت خانه ها در برهمن نماند.
فردوسی.
یکی بت خانه آزر دوم بت خانه مشکو
سدیگر جنت العدن و چهارم جنت المأوی.
منوچهری.
شهی که روز و شب او را جز این تمنانیست
که چون زند بت و بتخانه بر سر بتگر.
فرخی.
چنان دان که این هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه گر بشنوی.
عنصری.
به طفلی بت شکست از عقل در بت خانه شهوت
برآمد اختر اقبال و دید و هم نشد رامش.
خاقانی.
گر کعبه جویی با ریا بتخانه سازی سجده جا
ور بت پرستی با صفا کعبه ثناخوان آیدت.
خاقانی.
قبلۀ من خاک بتخانه است هان ای طیر هان
سنگسارم کن که من هم کعبه کن هم کافرم.
خاقانی.
از بت خانه آنجا سنگی منقور بیرون آوردند که کتابت آن دلالت میکرد که چهل هزار سال است تا بنای آن بت خانه نهاده اند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332). قریب ده هزاربتخانه در این قلاع بنا کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 414). بر حوالی و جوانب آن هزار سنگ بنیاد نهاده و آن را بتخانه ها ساخته. (ترجمه تاریخ یمینی ص 412).
هر نظری جان جهانی شده
هر مژه بت خانه جانی شده.
نظامی.
گه آری تو چیزی ز بتخانه ای
گهی آشنائی ز بیگانه ای.
نظامی.
شقایق سنگ را بتخانه کرده
صبا جعد چمن را شانه کرده.
نظامی.
احمد و بوجهل در بتخانه رفت
زین شدن تا آن شدن فرقیست زفت.
مولوی.
که سرگشتۀ دون یزدان پرست
هنوزش سر از خم بتخانه مست.
سعدی (بوستان).
چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست
نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود.
حافظ.
مقصود من از کعبه و بت خانه توئی تو
مقصود توئی کعبه و بتخانه بهانه.
خیالی (شیخ بهائی).
- آیین بتخانه، بت پرستی. پرستش بتان:
از آن پیش کآیین بتخانه بود
یکی گنبد نیم ویرانه بود.
نظامی.
- بت خانه چین، عبادتگاه مردم چین. بهار چین:
جهان دید سرتاسر آراسته
چو بت خانه چین پر از خواسته.
فردوسی.
همی بینم این دشت آراسته
چو بت خانه چین پر از خواسته.
فردوسی.
گر آید خسرو از بت خانه چین
ز شورستان نیابد شهد شیرین.
نظامی.
بتی دارم که چین ابروانش
حکایت میکند بت خانه چین.
سعدی (طیبات).
- بت خانه فرخار، نام بت خانه شهر معروف ترکستان:
بوستان گویی بت خانه فرخار شدست
مرغکان چون شمن و گلبنگان چون وثنا.
منوچهری.
فرخار بزرگ و نیک جاییست
گر معدن آن بت نواییست.
؟
لغت نامه دهخدا
تصویری از لعبت خانه
تصویر لعبت خانه
بتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
نوشیخانه، گنجه داروها (مخزن اذدویه) محل شربت مخزن نوشیدنی ها (در دیوان دولتی)، مخزن ادویه تبنگوی داروها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتخانه
تصویر بتخانه
مرکز ومعبد بتها، بتکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتخانه
تصویر بتخانه
((بَ وَ))
بتکده، جایی که در آن بت را نگهداری و پرستش می کنند، حرم، حرمسرا
فرهنگ فارسی معین