حاج میرزا لطفعلی، ابن میرزا احمد مجتهد تبریزی. صاحب شرحی بر کتاب ریاض المسائل استاد خود سیدعلی طباطبائی به نام اوثق الوسائل فی شرح ریاض المسائل و آن در فقه و تا مبحث تیمم است. (ریحانه الادب ج 2 ص 417) شاعر. در طهران به کسب صرافی مشغول بود و این مطلع از او ملاحظه شد، بد نگفته است: آه کز دیدن او گریه برآورد مرا آخر این گریه بلائی به سر آوردمرا. (آتشکدۀ آذر ص 217)
حاج میرزا لطفعلی، ابن میرزا احمد مجتهد تبریزی. صاحب شرحی بر کتاب ریاض المسائل استاد خود سیدعلی طباطبائی به نام اوثق الوسائل فی شرح ریاض المسائل و آن در فقه و تا مبحث تیمم است. (ریحانه الادب ج 2 ص 417) شاعر. در طهران به کسب صرافی مشغول بود و این مطلع از او ملاحظه شد، بد نگفته است: آه کز دیدن او گریه برآورد مرا آخر این گریه بلائی به سر آوردمرا. (آتشکدۀ آذر ص 217)
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه در هشت هزارگزی خاور شوسۀ ارومیه به سلماس. دارای 210 تن سکنه است. محصولاتش غلات، چغندر، توتون، حبوبات و کشمش. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه در هشت هزارگزی خاور شوسۀ ارومیه به سلماس. دارای 210 تن سکنه است. محصولاتش غلات، چغندر، توتون، حبوبات و کشمش. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
از شعرا و علمای عثمانی در قرن نهم و از مردم استانبول. این بیت او راست: ای کو کل اولمغه سر دفتر ارباب نظر دقت ایت هر ورق او ستنه قدک دال اولسون. (قاموس الاعلام ترکی) از شعرای قرن نهم عثمانی از مردم اسکوب. این بیت او راست: زاهدک گو گلنده جنت، عاشقک دیدار یار لاجرم هر کیشینک باشنده بر سوداسی وار. (قاموس الاعلام ترکی)
از شعرا و علمای عثمانی در قرن نهم و از مردم استانبول. این بیت او راست: ای کو کل اولمغه سر دفتر ارباب نظر دقت ایت هر ورق او ستنه قدک دال اولسون. (قاموس الاعلام ترکی) از شعرای قرن نهم عثمانی از مردم اسکوب. این بیت او راست: زاهدک گو گلنده جنت، عاشقک دیدار یار لاجرم هر کیشینک باشنده بر سوداسی وار. (قاموس الاعلام ترکی)
منسوب به لعل، به رنگ لعل. به سرخی لعل. سرخ. همیشه باد دو دست تو تاجهان باشد یکی به مشکین زلف و یکی به لعلی شیر. مسعودسعد. به مرز بی رز تو مرغکی درون بپرید سرش به لعلی همچون عروس در پرده. سوزنی. از آن لبی که به خوشی چنو نباشد شهد در آن رخی که به لعلی چنو شقایق نیست. سوزنی. تلقین لب لعلی جان پرور ساقی است گر ذکر دوام است وگر شرب مدام است. سعدی. - بادۀ لعلی، شراب سرخ: صائب در این دو هفته که گل جوش میزند چون داغ لاله بادۀ لعلی مده ز چنگ. صائب (از آنندراج). ، قسمی انگور، رنگی که مصوران و نقاشان بکار برند. (آنندراج)
منسوب به لعل، به رنگ لعل. به سرخی لعل. سرخ. همیشه باد دو دست تو تاجهان باشد یکی به مشکین زلف و یکی به لعلی شیر. مسعودسعد. به مرز بی رز تو مرغکی درون بپرید سرش به لعلی همچون عروس در پرده. سوزنی. از آن لبی که به خوشی چنو نباشد شهد در آن رخی که به لعلی چنو شقایق نیست. سوزنی. تلقین لب لعلی جان پرور ساقی است گر ذکر دوام است وگر شرب مدام است. سعدی. - بادۀ لعلی، شراب سرخ: صائب در این دو هفته که گل جوش میزند چون داغ لاله بادۀ لعلی مده ز چنگ. صائب (از آنندراج). ، قسمی انگور، رنگی که مصوران و نقاشان بکار برند. (آنندراج)
شیرازی. از مجردان زمان و از سیاحان اوان خود بوده و سیاحت ممالک ایران و هندوستان کرده و در هندوستان وفات یافته. این رباعی از اوست: شد عارف و عامی همه را عار از من بدنامی بت پرست و دیندار از من بیقدری سبحه ننگ زنار از من هفتادودو ملتند بیزار از من. (ریاض العارفین ص 231) نوائی. او را دیوانی است به ترکی
شیرازی. از مجردان زمان و از سیاحان اوان خود بوده و سیاحت ممالک ایران و هندوستان کرده و در هندوستان وفات یافته. این رباعی از اوست: شد عارف و عامی همه را عار از من بدنامی بت پرست و دیندار از من بیقدری سبحه ننگ زنار از من هفتادودو ملتند بیزار از من. (ریاض العارفین ص 231) نوائی. او را دیوانی است به ترکی
دهی جزء دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع در 40 هزارگزی شمال خاوری گرمی و سه هزارگزی شوسۀ گرمی به بیله سوار. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و گرمسیر است. این ده سکنه ندارد، و اهالی دهات اطراف در آن زراعت میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان اجارود بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع در 40 هزارگزی شمال خاوری گرمی و سه هزارگزی شوسۀ گرمی به بیله سوار. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و گرمسیر است. این ده سکنه ندارد، و اهالی دهات اطراف در آن زراعت میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
حاج لطفعلی بیک، آذر بیگدلی شاملو. برادرزادۀ ولی محمدخان، متخلص به سرور مستوفی و نویسندۀ عادلشاه افشار، معاصر زندیه است و تذکره ای به نام کریمخان زند موسوم به آتشکده نوشته و یوسف زلیخائی نیز به نظم آورده و صاحب دیوان است. تولد وی به سال 1134 و وفات به سال 1195 هجری قمری است. فصل آخر کتاب فوق یعنی آتشکده در ذکر احوال و اقوال خود مؤلف است بدین شرح: مخفی نماناد که فقیر در یک و کسری صبح شنبۀ بیستم شهر ربیع الثانی سنۀ 1134 هجری قمری در دارالسلطنۀ اصفهان به طالع جودت متولد و مقارن این حال ف تنه محمود غلیجائی افغان روی داده ناچار تمام خانواده به دارالمؤمنین قم هجرت کرده و چهارده سال عمر را در آنجا گذرانیده در اول جلوس نادری که مرحوم والد ماجدم به حکومت خطۀ لار و سواحل فارس سربلند بوده به دارالعلم شیراز حرکت و بعد از دو سال طایرروح پرفتوحش به ریاض جنان آشیان ساخت. حاجی محمدبیک عم خود را احرام طواف بیت الله الحرام به میان جان بسته از راه عراق عرب و شام روانه و الحمدﷲ بعد از ادراک شرف درگاه حضرت ختمی پناه و حضرات ائمۀ بقیع علیهم الصلوه و السلام به طواف بیت الله مشرف و بعد از ادای مناسک حج در مراجعت شرف اندوز زیارت آستان ملائک پاسبان مشهد مقدس مطهر جناب علی بن ابیطالب و جناب حسین بن علی علیه الصلوه و السلام و مرقد مطهر کاظمین و عسکری علیهم االسلام گردیده عزیمت عراق عجم و فارس کرده بعد از یک سال شوق زیارت ثامن الائمه و ضامن الامه کرده با برادران و جمعی از دوستان به این فوز فایز شده و در آن وقت اردوی نادری بعد از تسخیر هندوستان و ترکستان وارد آن ارض اقدس شده، عازم تسخیر جبال لکزیه بود به اتفاق اردو از راه مازندران بهشت نشان حرکت و به آذربایجان رفته از آنجا عزیمت عراق کرده بنای سکنی ̍ را در اصفهان که وطن آبا و اجداد او بود گذاشت و بعد ازقتل نادرشاه چندی در سلک ملازمان رکاب علیشاه و ابراهیم شاه و اسماعیل شاه و شاه سلیمان بوده و از انقلاب زمانه دید آنچه دید و کشید آنچه کشید و به مصداق البلیه اذا عمت طابت خود را به شرکت مسلمین راضی ساخت اعاذنالله و جمیع اهل الایمان من نوائب الزمان و در سنه (؟) به کسوت فقر متلبس گشته و در این عرض مدت به خدمت جمعی از افاضل علما و عرفا و اعاظم شعرا و ظرفا رسیده و به قدر استعداد از فیض صحبت هر یک بهره مند و سبب ذوق فطری و شوق جبلی مایل به گفتن شعر نیز بوده و بیشتر قواعد نظم را از یگانه آفاق میر سیدعلی مشتاق استفاده کرده و بعد از هفت هزار بیت خیالات فاتر را تدوین کرده بود که در نهب و تاراج اصفهان مفقود گشته و مدتی نیز از این رهگذر طوطی ناطقه لال و بلبل طبع شکسته بال بود تا باز به تکلیف احباب گاهی به آرایش گلشن خیال می پرداخت و در این وقت که خیالات متین فصحای متقدمین و متأخرین را جمعآوری و در این کتاب رقم زد خامۀ عنبرین شمامه ساخت به منطوقۀ همین شعر که نظم: می پذیرند بدان را به طفیل نیکان رشته واپس ندهد آنکه گهر میگردد. به خاطر رسید که قدری از افکار خود نیز به عرض مستعمان رساند. مستدعی است که چشم از عیوب آن پوشند و به قدر وسع در اصلاح آن کوشند و در حال حیات و در صورت ممات جامع را به دعای خیر یاد فرمایند. العذر عند کرام الناس مقبول و در منتخب مثنوی که به عرض میرسد هرگاه سلسلۀ کلام آشفتگی داشته باشد معذور است که چون غرض کلی این بود که شعری مجمل امتیازی داشته باشد نوشته شود، لهذا حمل بر کم ربطی فقیر نفرمایند... - انتهی. (لطفعلی بیک) در دنبال این مقال منتخب مثنوی یوسف و زلیخا و سپس منتخبی از اشعار خویش را آورده است افشار، متخلص به لطف. داماد قاسم خان بود. این بیت او راست: کمرش را میان نمی باید بی نشان را نشان نمی باید. (قاموس الاعلام ترکی)
حاج لطفعلی بیک، آذر بیگدلی شاملو. برادرزادۀ ولی محمدخان، متخلص به سرور مستوفی و نویسندۀ عادلشاه افشار، معاصر زندیه است و تذکره ای به نام کریمخان زند موسوم به آتشکده نوشته و یوسف زلیخائی نیز به نظم آورده و صاحب دیوان است. تولد وی به سال 1134 و وفات به سال 1195 هجری قمری است. فصل آخر کتاب فوق یعنی آتشکده در ذکر احوال و اقوال خود مؤلف است بدین شرح: مخفی نماناد که فقیر در یک و کسری صبح شنبۀ بیستم شهر ربیع الثانی سنۀ 1134 هجری قمری در دارالسلطنۀ اصفهان به طالع جودت متولد و مقارن این حال ف تنه محمود غلیجائی افغان روی داده ناچار تمام خانواده به دارالمؤمنین قم هجرت کرده و چهارده سال عمر را در آنجا گذرانیده در اول جلوس نادری که مرحوم والد ماجدم به حکومت خطۀ لار و سواحل فارس سربلند بوده به دارالعلم شیراز حرکت و بعد از دو سال طایرروح پرفتوحش به ریاض جنان آشیان ساخت. حاجی محمدبیک عم خود را احرام طواف بیت الله الحرام به میان جان بسته از راه عراق عرب و شام روانه و الحمدﷲ بعد از ادراک شرف درگاه حضرت ختمی پناه و حضرات ائمۀ بقیع علیهم الصلوه و السلام به طواف بیت الله مشرف و بعد از ادای مناسک حج در مراجعت شرف اندوز زیارت آستان ملائک پاسبان مشهد مقدس مطهر جناب علی بن ابیطالب و جناب حسین بن علی علیه الصلوه و السلام و مرقد مطهر کاظمین و عسکری علیهم االسلام گردیده عزیمت عراق عجم و فارس کرده بعد از یک سال شوق زیارت ثامن الائمه و ضامن الامه کرده با برادران و جمعی از دوستان به این فوز فایز شده و در آن وقت اردوی نادری بعد از تسخیر هندوستان و ترکستان وارد آن ارض اقدس شده، عازم تسخیر جبال لکزیه بود به اتفاق اردو از راه مازندران بهشت نشان حرکت و به آذربایجان رفته از آنجا عزیمت عراق کرده بنای سکنی ̍ را در اصفهان که وطن آبا و اجداد او بود گذاشت و بعد ازقتل نادرشاه چندی در سلک ملازمان رکاب علیشاه و ابراهیم شاه و اسماعیل شاه و شاه سلیمان بوده و از انقلاب زمانه دید آنچه دید و کشید آنچه کشید و به مصداق البلیه اذا عمت طابت خود را به شرکت مسلمین راضی ساخت اعاذنالله و جمیع اهل الایمان من نوائب الزمان و در سنه (؟) به کسوت فقر متلبس گشته و در این عرض مدت به خدمت جمعی از افاضل علما و عرفا و اعاظم شعرا و ظرفا رسیده و به قدر استعداد از فیض صحبت هر یک بهره مند و سبب ذوق فطری و شوق جبلی مایل به گفتن شعر نیز بوده و بیشتر قواعد نظم را از یگانه آفاق میر سیدعلی مشتاق استفاده کرده و بعد از هفت هزار بیت خیالات فاتر را تدوین کرده بود که در نهب و تاراج اصفهان مفقود گشته و مدتی نیز از این رهگذر طوطی ناطقه لال و بلبل طبع شکسته بال بود تا باز به تکلیف احباب گاهی به آرایش گلشن خیال می پرداخت و در این وقت که خیالات متین فصحای متقدمین و متأخرین را جمعآوری و در این کتاب رقم زد خامۀ عنبرین شمامه ساخت به منطوقۀ همین شعر که نظم: می پذیرند بدان را به طفیل نیکان رشته واپس ندهد آنکه گهر میگردد. به خاطر رسید که قدری از افکار خود نیز به عرض مستعمان رساند. مستدعی است که چشم از عیوب آن پوشند و به قدر وسع در اصلاح آن کوشند و در حال حیات و در صورت ممات جامع را به دعای خیر یاد فرمایند. العذر عند کرام الناس مقبول و در منتخب مثنوی که به عرض میرسد هرگاه سلسلۀ کلام آشفتگی داشته باشد معذور است که چون غرض کلی این بود که شعری مجمل امتیازی داشته باشد نوشته شود، لهذا حمل بر کم ربطی فقیر نفرمایند... - انتهی. (لطفعلی بیک) در دنبال این مقال منتخب مثنوی یوسف و زلیخا و سپس منتخبی از اشعار خویش را آورده است افشار، متخلص به لطف. داماد قاسم خان بود. این بیت او راست: کمرش را میان نمی باید بی نشان را نشان نمی باید. (قاموس الاعلام ترکی)
مهمان ناخوانده. (دهار). ناخوانده ای که به همراه به مهمان خوانده درآید. آنکه بی دعوت همراه میهمانان درآید. آنکه ناخوانده به مهمانی رود. (منتخب اللغات). منسوب به طفیل الاعراس یا طفیل العرائس یعنی طفیل بن زلال کوفی که به مهمانیها ناخوانده رفتی. انگل. سورچران. ضیفن. (دهار) (منتخب اللغات). کاسه لیس. شولقی. قرواش. ابوصفر. مفت خوار: بانوی شرق و غرب که چون خوان نهد به بزم عنقا مگس مثال طفیلی ّ خوان اوست. خاقانی. ما زله خوار مائدۀ میر حاجبیم نعمان روزگار طفیلی خوان ماست. خاقانی. کریمان دوست تر دارند مهمان طفیلی را. صائب. - طفیلی شراب، واغل. - طفیلی طعام، وارش
مهمان ناخوانده. (دهار). ناخوانده ای که به همراه به مهمان خوانده درآید. آنکه بی دعوت همراه میهمانان درآید. آنکه ناخوانده به مهمانی رود. (منتخب اللغات). منسوب به طفیل الاعراس یا طفیل العرائس یعنی طفیل بن زلال کوفی که به مهمانیها ناخوانده رفتی. انگل. سورچران. ضیفن. (دهار) (منتخب اللغات). کاسه لیس. شولقی. قرواش. ابوصفر. مفت خوار: بانوی شرق و غرب که چون خوان نهد به بزم عنقا مگس مثال طفیلی ّ خوان اوست. خاقانی. ما زله خوار مائدۀ میر حاجبیم نعمان روزگار طفیلی خوان ماست. خاقانی. کریمان دوست تر دارند مهمان طفیلی را. صائب. - طفیلی شراب، واغِل. - طفیلی طعام، وارِش
اصلش از ملوکان جهانشاه پادشاه است. اوقات به بنائی میگذرانید. این بیت از اوست: در باغ نوشکفته نه آن غنچۀ گل است بر چوب کرده گل سر خونین بلبل است. (تحفۀسامی ص 139)
اصلش از ملوکان جهانشاه پادشاه است. اوقات به بنائی میگذرانید. این بیت از اوست: در باغ نوشکفته نه آن غنچۀ گل است بر چوب کرده گل سر خونین بلبل است. (تحفۀسامی ص 139)
دهی از بخش هویزۀ شهرستان دشت میشان. آب آن از نهر سابله است. سکنۀ آن 650 تن و محصول آنجا لبنیات و صنایع دستی زنان حصیربافی می باشد. راه آن اتومبیل رو است. در نزدیکی این آبادی امام زاده ابوالخفار واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از بخش هویزۀ شهرستان دشت میشان. آب آن از نهر سابله است. سکنۀ آن 650 تن و محصول آنجا لبنیات و صنایع دستی زنان حصیربافی می باشد. راه آن اتومبیل رو است. در نزدیکی این آبادی امام زاده ابوالخفار واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
داغستانی، متخلص به لطف. عم علیقلیخان و صاحب ثروت و سامان. این بیت او راست: خانه جانم ز غم کردی خراب خوب کردی خانه ات آباد باد. (قاموس الاعلام ترکی) فرزند باباعلی بیگ کوسۀ احمدلوی افشار. که به امر علیقلیخان برادرزادۀ نادرشاه کشته شد. (مجمل التواریخ گلستانه صص 292-293)
داغستانی، متخلص به لطف. عم علیقلیخان و صاحب ثروت و سامان. این بیت او راست: خانه جانم ز غم کردی خراب خوب کردی خانه ات آباد باد. (قاموس الاعلام ترکی) فرزند باباعلی بیگ کوسۀ احمدلوی افشار. که به امر علیقلیخان برادرزادۀ نادرشاه کشته شد. (مجمل التواریخ گلستانه صص 292-293)
زند، پسر جعفرخان بن صادق خان یعنی نوادۀ برادری کریمخان زند و هشتمین (و آخرین پادشاه) از سلاطین زندیه که از 1203 تا 1209 ملک رانده است. وی در آغاز کار غالباً در رکاب پدر با وجود جوانی شمشیر میزد و در مدت کمی که پادشاهی کرد با وجود کمی سن به فتوحاتی مهم نایل آمد و از خود رشادتها و شجاعتها بسیار بروز داد و تا زنده بود آغا محمدخان قاجار از او بر جان و دولت خویش بیمناک بود. اما دولت زندیه به علت جوانی و غرور لطفعلیخان و بی تجربگی و خالی بودن وی از سیاست و مردم داری و غیره به زودی از پای درآمد و دولت زندیه قاجاریه را مسلم گشت. در سال 1203 که جعفرخان به توطئۀ بعضی از امیران زندیه مسموم و مقتول گشت، لطفعلی خان مأمور بنادر و سواحل خلیج فارس بود و چون از قتل پدر آگاهی یافت به سرعت خود را به شیراز رسانید و پایتخت را از صید مرادخان که جانشین جعفرخان شده بود گرفت و توطئه کنندگان قتل پدر را کشت و خود در سال 1203 به تخت پادشاهی جلوس کرد. در همین سال آغا محمدخان قاجار برادر خود جعفرخان و سردار خود مصطفی خان دولو را به شیراز فرستاد و خود نیز در عقب ایشان به فارس آمد و شیراز در محاصره افتاد و چون مقاومت لطفعلی خان سخت شد آغا محمدخان به طهران برگشت. در اوایل سال 1204 لطفعلی خان که سپاهیان خود را برای مقاومت کافی نمی دید برای جمعآوری استعدادلشکری به طرف دشتی و دشتستان روانه گردید و اعیان شیراز آغا محمدخان را به ضبط آن شهر دعوت کردند. لطفعلی خان پس از مراجعت از دشتستان بار دیگر شیراز را مسلم خود کرد و این بار به قصد جنگ با خان قاجار روانۀ اصفهان شد و شیراز را به حاجی ابراهیم کلانتر سپرد و برای آنکه از او در غیاب خود حرکت خلافی سر نزند پسر او را نیز برسم گروگان با خود برد اما همین که اختیار شیراز به دست حاجی ابراهیم کلانتر افتاد، چون میدانست که لطفعی خان بر نیات باطنی او آگاهی یافته از یک طرف در شیراز به دستگیری بزرگان خاندان زند پرداخت و از طرف دیگر عبدالرحیم خان برادر خود را که در اردوی لطفعلی خان بود به شوراندن لشکریان او واداشت. به این ترتیب، بیشتر همراهان لطفعلی خان که کسانشان در شیراز مورد تهدید و تعرض کلانتر بودند شبانه از قمشه محل اردو پراکنده شدند و لطفعلی خان به همین علت از جلوی آغا محمدخان منهزم گردید و به شیراز برگشت، اما کلانتر و یاران او جوان رشید زند را به شهر راه ندادندو او چاره ای ندید جز اینکه به جانب بوشهر رهسپار گردد. مصطفی خان دولو به شیراز آمد و از جانب آغا محمدخان حکومت آنجا را به کلانتر سپرد. لطفعلی خان در تمام مدت سال 1205 با قوای مختصری که جمع آورده بود در حدود کازرون و شیراز با اتباع مصطفی خان قاجار و حاجی ابراهیم کلانتر زد و خورد میکرد، ولی به علت کمی استعداد لشکری به غلبۀ بر ایشان توفیق نمی یافت. در بهار سال 1206 آغا محمدخان تصمیم کرد که خود شخصاً به دفعلطفعلی خان عازم فارس شود به همین نیت با لشکری مستعد به اصفهان آمد و پس از سپردن این شهر به حسینقلی خان پسر دیگر حسنقلیخان جهانسوز با نهایت احتیاط راه زرقان را که لطفعلی خان در آنجا بود در پیش گرفت. لطفعلی خان که از حرکت آغا محمدخان از اصفهان اطلاع یافته بود پیش دستی کرده به جلو او شتافت و در نزدیکی ابرج پانزده فرسخی شمال شیراز بر اردوی آغا محمدخان دلیرانه حمله برد و پس از متفرق ساختن ایشان تا سراپردۀ آغا محمدخان پیش تاخت و چیزی نمانده بود که کار او را بسازد، اما یکی از حاضران به لطفعلی خان چنین فهماند که آغا محمدخان گریخته و فتح میسر شده است. و بهترآن است که برای تصرف سراپردۀ آغا محمدخان تا صبح صبر کند و به این وسیله از افتادن نفایس آن به دست لشکریان احتراز کند. چون صبح شد و لطفعلی خان دانست که آغامحمدخان در سراپردۀ خویش است و نظم سپاهیان متعدد او نیز برقرار شده، دریافت که با همراهان معدود تاب مقاومت ندارد، ناچار به سمت خراسان گریخت آغامحمدخان به راحت وارد شیراز شد و پس از کور کردن عده ای از بزرگان زندیه و تصرف اموال ایشان حسینقلی خان را از اصفهان به آنجا خواست و او را با نیابت کلانتر به حکومت فارس برگزید و قلعۀ شیراز را خراب کرد. پس از فرار از ابرج لطفعلی خان به یاری عده ای سوار که حکمران طبس باو داده بود باز مدتی در حدود یزد و ابرقو و نیریز با طرفداران قاجاریه زد و خورد میکرد تا در سال 1208 به دعوت مردم کرمان به آنجا رفت و آن شهر را مرکز اقامت و پایتخت خود قرار داد. رسیدن خبر استیلای لطفعلی خان بر کرمان آغا محمدخان را که عازم تسخیر خراسان بود بر آن داشت که از این قصد منصرف شود و رهسپارکرمان گردد. پس از وصول آغا محمدخان به نزدیکی کرمان لطفعلی خان بعد از یک زد و خورد و شکست در شهر متحصن گردید و خان قاجار آنجا را در محاصره گرفت و تا چهار ماه سرگرم این کار بود. عاقبت چون نتوانست به شهرراه یابد و سرما نیز لشکریان او را بیطاقت کرده بود، مصمم شد که از این کار دست بردارد. اما در همین اوان محافظین یکی از دروازه های شهر بر لطفعلی خان خیانت کردند و راه را برای ورود قاجاریه به کرمان باز کردند. لطفعلی خان مهاجمین را شکست داد و راه باز شده رابست و اما بار دیگر گرفتار خیانتی از این قبیل شد واین مرتبه دوازده هزار تن از سپاهیان آغا محمدخان به شهر ریختند لطفعلی خان تا قدرت داشت با ایشان جنگید، لیکن همین که دید دیگر همراهی برای او نمانده است اسب خود را از یکی از خندقهای شهر از میان محاصره کنندگان گذراند و به شهر بم پناه برد. پس از تسخیر کرمان آغا محمدخان حکم به ویرانی و قتل عام و تنبیه مردم آنجا داد و امر کرد که از اهالی آنجا بیست هزار جفت چشم بکنند و به او تحویل دهند و به قدری از او و از سپاهیان او به شهر صدمه رسید که از حد وصف خارج است وکرمان را شهر کوران نامیدند. حاکم بم چون برادر خودرا که از یاران لطفعلی بود همراه او ندید به تصور اینکه اسیر آغا محمدخان شده است، مصمم گردید که لطفعلی خان را دستگیر کند و با سپردن او به آغا محمدخان برادر خود را رها سازد. لطفعلی خان از این معنی آگاه شدو خواست بگریزد، لیکن در حین فرار از دست یاران حاکم بم زخم برداشت و اسیر شد و به آغا محمدخان تسلیمش کردند. آغا محمدخان ابتدا به دست خود دو چشم جوان زیبای رشید زند را از حدقه بیرون آورد و بعد از تصرف دو قطعه الماس دریای نور و تاج ماه که به بازوی لطفعلی خان بسته بود او را در ربیع الاول 1209 به این وضع زار به طهران فرستاد و خود به شیراز رفت و سپس از شیراز به حاکم طهران دستور داد که لطفعلی خان را به قتل رساند و ظاهراً این کار به اغوای حاج ابراهیم کلانتر صورت گرفت. این رباعی منسوب به لطفعلی خان و یا وصف حال اوست که در شکست خویش و غلبۀ آغا محمدخان گفته: یارب ستدی ملک ز دست چو منی دادی به مخنثی نه مردی نه زنی از گردش روزگار معلومم شد پیش تو چه دف زنی چه شمشیر زنی
زند، پسر جعفرخان بن صادق خان یعنی نوادۀ برادری کریمخان زند و هشتمین (و آخرین پادشاه) از سلاطین زندیه که از 1203 تا 1209 ملک رانده است. وی در آغاز کار غالباً در رکاب پدر با وجود جوانی شمشیر میزد و در مدت کمی که پادشاهی کرد با وجود کمی سن به فتوحاتی مهم نایل آمد و از خود رشادتها و شجاعتها بسیار بروز داد و تا زنده بود آغا محمدخان قاجار از او بر جان و دولت خویش بیمناک بود. اما دولت زندیه به علت جوانی و غرور لطفعلیخان و بی تجربگی و خالی بودن وی از سیاست و مردم داری و غیره به زودی از پای درآمد و دولت زندیه قاجاریه را مسلم گشت. در سال 1203 که جعفرخان به توطئۀ بعضی از امیران زندیه مسموم و مقتول گشت، لطفعلی خان مأمور بنادر و سواحل خلیج فارس بود و چون از قتل پدر آگاهی یافت به سرعت خود را به شیراز رسانید و پایتخت را از صید مرادخان که جانشین جعفرخان شده بود گرفت و توطئه کنندگان قتل پدر را کشت و خود در سال 1203 به تخت پادشاهی جلوس کرد. در همین سال آغا محمدخان قاجار برادر خود جعفرخان و سردار خود مصطفی خان دولو را به شیراز فرستاد و خود نیز در عقب ایشان به فارس آمد و شیراز در محاصره افتاد و چون مقاومت لطفعلی خان سخت شد آغا محمدخان به طهران برگشت. در اوایل سال 1204 لطفعلی خان که سپاهیان خود را برای مقاومت کافی نمی دید برای جمعآوری استعدادلشکری به طرف دشتی و دشتستان روانه گردید و اعیان شیراز آغا محمدخان را به ضبط آن شهر دعوت کردند. لطفعلی خان پس از مراجعت از دشتستان بار دیگر شیراز را مسلم خود کرد و این بار به قصد جنگ با خان قاجار روانۀ اصفهان شد و شیراز را به حاجی ابراهیم کلانتر سپرد و برای آنکه از او در غیاب خود حرکت خلافی سر نزند پسر او را نیز برسم گروگان با خود برد اما همین که اختیار شیراز به دست حاجی ابراهیم کلانتر افتاد، چون میدانست که لطفعی خان بر نیات باطنی او آگاهی یافته از یک طرف در شیراز به دستگیری بزرگان خاندان زند پرداخت و از طرف دیگر عبدالرحیم خان برادر خود را که در اردوی لطفعلی خان بود به شوراندن لشکریان او واداشت. به این ترتیب، بیشتر همراهان لطفعلی خان که کسانشان در شیراز مورد تهدید و تعرض کلانتر بودند شبانه از قمشه محل اردو پراکنده شدند و لطفعلی خان به همین علت از جلوی آغا محمدخان منهزم گردید و به شیراز برگشت، اما کلانتر و یاران او جوان رشید زند را به شهر راه ندادندو او چاره ای ندید جز اینکه به جانب بوشهر رهسپار گردد. مصطفی خان دولو به شیراز آمد و از جانب آغا محمدخان حکومت آنجا را به کلانتر سپرد. لطفعلی خان در تمام مدت سال 1205 با قوای مختصری که جمع آورده بود در حدود کازرون و شیراز با اتباع مصطفی خان قاجار و حاجی ابراهیم کلانتر زد و خورد میکرد، ولی به علت کمی استعداد لشکری به غلبۀ بر ایشان توفیق نمی یافت. در بهار سال 1206 آغا محمدخان تصمیم کرد که خود شخصاً به دفعلطفعلی خان عازم فارس شود به همین نیت با لشکری مستعد به اصفهان آمد و پس از سپردن این شهر به حسینقلی خان پسر دیگر حسنقلیخان جهانسوز با نهایت احتیاط راه زرقان را که لطفعلی خان در آنجا بود در پیش گرفت. لطفعلی خان که از حرکت آغا محمدخان از اصفهان اطلاع یافته بود پیش دستی کرده به جلو او شتافت و در نزدیکی اَبرج پانزده فرسخی شمال شیراز بر اردوی آغا محمدخان دلیرانه حمله برد و پس از متفرق ساختن ایشان تا سراپردۀ آغا محمدخان پیش تاخت و چیزی نمانده بود که کار او را بسازد، اما یکی از حاضران به لطفعلی خان چنین فهماند که آغا محمدخان گریخته و فتح میسر شده است. و بهترآن است که برای تصرف سراپردۀ آغا محمدخان تا صبح صبر کند و به این وسیله از افتادن نفایس آن به دست لشکریان احتراز کند. چون صبح شد و لطفعلی خان دانست که آغامحمدخان در سراپردۀ خویش است و نظم سپاهیان متعدد او نیز برقرار شده، دریافت که با همراهان معدود تاب مقاومت ندارد، ناچار به سمت خراسان گریخت آغامحمدخان به راحت وارد شیراز شد و پس از کور کردن عده ای از بزرگان زندیه و تصرف اموال ایشان حسینقلی خان را از اصفهان به آنجا خواست و او را با نیابت کلانتر به حکومت فارس برگزید و قلعۀ شیراز را خراب کرد. پس از فرار از ابرج لطفعلی خان به یاری عده ای سوار که حکمران طبس باو داده بود باز مدتی در حدود یزد و ابرقو و نیریز با طرفداران قاجاریه زد و خورد میکرد تا در سال 1208 به دعوت مردم کرمان به آنجا رفت و آن شهر را مرکز اقامت و پایتخت خود قرار داد. رسیدن خبر استیلای لطفعلی خان بر کرمان آغا محمدخان را که عازم تسخیر خراسان بود بر آن داشت که از این قصد منصرف شود و رهسپارکرمان گردد. پس از وصول آغا محمدخان به نزدیکی کرمان لطفعلی خان بعد از یک زد و خورد و شکست در شهر متحصن گردید و خان قاجار آنجا را در محاصره گرفت و تا چهار ماه سرگرم این کار بود. عاقبت چون نتوانست به شهرراه یابد و سرما نیز لشکریان او را بیطاقت کرده بود، مصمم شد که از این کار دست بردارد. اما در همین اوان محافظین یکی از دروازه های شهر بر لطفعلی خان خیانت کردند و راه را برای ورود قاجاریه به کرمان باز کردند. لطفعلی خان مهاجمین را شکست داد و راه باز شده رابست و اما بار دیگر گرفتار خیانتی از این قبیل شد واین مرتبه دوازده هزار تن از سپاهیان آغا محمدخان به شهر ریختند لطفعلی خان تا قدرت داشت با ایشان جنگید، لیکن همین که دید دیگر همراهی برای او نمانده است اسب خود را از یکی از خندقهای شهر از میان محاصره کنندگان گذراند و به شهر بم پناه برد. پس از تسخیر کرمان آغا محمدخان حکم به ویرانی و قتل عام و تنبیه مردم آنجا داد و امر کرد که از اهالی آنجا بیست هزار جفت چشم بکنند و به او تحویل دهند و به قدری از او و از سپاهیان او به شهر صدمه رسید که از حد وصف خارج است وکرمان را شهر کوران نامیدند. حاکم بم چون برادر خودرا که از یاران لطفعلی بود همراه او ندید به تصور اینکه اسیر آغا محمدخان شده است، مصمم گردید که لطفعلی خان را دستگیر کند و با سپردن او به آغا محمدخان برادر خود را رها سازد. لطفعلی خان از این معنی آگاه شدو خواست بگریزد، لیکن در حین فرار از دست یاران حاکم بم زخم برداشت و اسیر شد و به آغا محمدخان تسلیمش کردند. آغا محمدخان ابتدا به دست خود دو چشم جوان زیبای رشید زند را از حدقه بیرون آورد و بعد از تصرف دو قطعه الماس دریای نور و تاج ماه که به بازوی لطفعلی خان بسته بود او را در ربیع الاول 1209 به این وضع زار به طهران فرستاد و خود به شیراز رفت و سپس از شیراز به حاکم طهران دستور داد که لطفعلی خان را به قتل رساند و ظاهراً این کار به اغوای حاج ابراهیم کلانتر صورت گرفت. این رباعی منسوب به لطفعلی خان و یا وصف حال اوست که در شکست خویش و غلبۀ آغا محمدخان گفته: یارب ستدی ملک ز دست چو منی دادی به مخنثی نه مردی نه زنی از گردش روزگار معلومم شد پیش تو چه دف زنی چه شمشیر زنی