جدول جو
جدول جو

معنی لطس - جستجوی لغت در جدول جو

لطس
(زَی ی)
کوفتن، سپردن سخت. (منتهی الارب). سخت به پای سپردن. (منتخب اللغات) ، چیزی را به چیزی پهن زدن، سنگ و جز آن انداختن، سنگ را به سنگ زدن، طپانچه زدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لطف
تصویر لطف
نرمی، مهربانی، نیکویی، ظرافت، زیبایی، عفو و بخشش، بذل کردن، بخشیدن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاس
تصویر لاس
مادۀ هر حیوان، سگ ماده
نوازش عاشقانه
نوعی ابریشم پست، ابریشم نخاله، کژ، لاه، برای مثال از چه خیزد در سخن حشو؟ از خطابینیّ طبع / وازچه خیزد پرزه بر دیبا؟ ز ناجنسیّ لاس (انوری - ۲۶۳)
لاس زدن: از پی ماده رفتن حیوان نر، دست به گونۀ زن یا دختری کشیدن، لاسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیس
تصویر لیس
لیسیدن، پسوند متصل به واژه به معنای لیسنده مثلاً کاسه لیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبس
تصویر لبس
جامه، پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لمس
تصویر لمس
سست، بی حال، شل، افتاده، لس
دست مالیدن به چیزی، سودن، بساویدن
لمس شدن: بی حس شدن، سست و بی حال شدن
لمس کردن: چیزی را با دست بسودن، دست مالیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لطم
تصویر لطم
تپانچه، سلاح گرم کوچک دستی، سیلی، لطمه، تس، چپله، توانچه، طپانچه، چپّات، لطام
فرهنگ فارسی عمید
(مِ طَ)
میتین سطبر و بزرگ که بدان سنگ شکنند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به ملطاس شود، سنگی که بدان خستۀ خرما کوبند. ملطاس. ج، ملاطس. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). سنگی که با آن هسته کوبند. (از اقرب الموارد) ، آنچه بدان آسیاها را سوراخ کنند. (از اقرب الموارد) ، سپل شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سم اسب شوخ گرفتۀ سخت شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سم سخت راه سپرنده. ج، ملاطس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تملق و فروتنی و چرب زبانی و مردم را بزبان خوش فریفتن و بازی دادن، گفتار خوش، فروتنی بیش از حد و اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطم
تصویر لطم
سیلی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته تادار تاغران (گویش گیلکی) تاقوت، یکی از گونه های نیلوفر آبی که به نیلوفر آبی سفید مصری مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیس
تصویر لیس
قسمی بازی و قمار با پول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعس
تصویر لعس
گزیدن به دندان سیاهی لب که نیکو نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرس
تصویر لرس
سیلی، تپانچه ترحم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لسس
تصویر لسس
شتربانان کاردان باربران کاردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطخ
تصویر لطخ
آلودگی تباهیدگی، اندک بد خور بد خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطع
تصویر لطع
کام تاک دهان پست فرومایه لفتره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهس
تصویر لهس
لیسیدن، آز برای خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
نرمی در کار و کردار، مدارات، خوشرفتاری، مودت، نیکویی، نیکوکاری نیکویی، احسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکس
تصویر لکس
دشوار خوی، سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقس
تصویر لقس
گری، آک نهادن تند خوی، دو به هم زن، دانا باهوش، آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
بسودن بدست چیزی را، سائیدن سست، بیحال، شل، خم پذیر، قابل انعطاف، بی حس، فلج پدید آمدن در عضو یا همه اعضا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدس
تصویر لدس
سست نرم انداختن، لیسیدن، دست زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحس
تصویر لحس
لیسیدن: با زبان لیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبس
تصویر لبس
پوشیدنی، پوشاک
فرهنگ لغت هوشیار
ماده هر حیوان عموماً و ماده سگ خصوصاً، و نیز نوعی از ابریشم پست، ابریشم نخاله هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطس
تصویر فطس
کوبیدن و پهن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطس
تصویر عطس
عطسه آمدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
چادرسیاه، پاک کردن نوشته را، زدودن، به زندان افتادن، کور گردیدن، تیز دادن گوزیدن نوشته زدوده، جامه ریمناک، کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شطس
تصویر شطس
دلیر بی پروا زیرکی دانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاس
تصویر لاس
چاه آب ده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاس
تصویر لاس
نوعی ابریشم ارزان، ماده هر حیوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاس
تصویر لاس
عشقبازی از طریق لمس کردن و بوسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاس
تصویر لاس
دو چوب یا دو آهن یا دو سنگ و مانند آن ها را که در نجاری و فلزکاری یا حجاری طوری قرار دهند که دندانه های یکی در فرورفتگی های دیگری جای گیرد. آن را که در دیگری فرو رفته نر و زبانه و دیگری را لاس و کم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لطف
تصویر لطف
مهربانی
فرهنگ واژه فارسی سره