ریزه و خرد شدن. (منتهی الارب). خردی. ریزگی. دقت. صغر. باریک گشتن. (منتهی الارب). باریکی. نازکی. نغزی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ضد کثافت. نرمی. (آنندراج). لطیف شدن. (زوزنی). تری. لطف. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لطافت به فتح لام بر چهار معنی اطلاق شود: اول رقت و روانی قوام، یعنی که پذیرفتن اشکال غریبه یا ترک آن برای شی ٔ به آسانی میسر باشد. بعباره اخری لطافت، عبارت است از کیفیتی برای اجسامی که سهولت قبول اشکال غریبه را مقتضی باشد. بنابراین تفسیر، میتوان لطافت را نفس رطوبتی که از مقولۀ ملموسات است تعبیر کرد. دوم، پذیرفتن جسم است تجزیه شدن را به اجزاء کوچک جدا. سوم، سرعت تأثر جسم از ملاقی. چهارم، شفافیت و بنابراین تفسیر لطافت را از مقولۀ ملموسات نتوان دانست. هکذا فی شرح حکمهالعین و شرح المواقف. و مقابل لطافت، کثافت باشد در مورد هر چهار معنی. پس لطیف بر این معانی اطلاق میگردد: اوّل، رقیق القوام. دوّم، قابل انقسام بر اجزاء کوچک و از این رو پزشکان گفته اند: داروی لطیف آن باشد که از خواص ّ آن، آن است که در موقع فعل حرارت طبیعیۀ اجزائش کوچک شود، مانند دارچینی ومقابل آن کثیف است، مانند کدو که از داروهای کثیف محسوب میشود. کما فی الموجز و غیره. سوم، سریعالتأثراز ملاقی. چهارم، شفاف. و پزشکان گویند: غذاء لطیف، غذائی باشد که از آن خون رقیق تولد کند. و غذاء غلیظ، مخالف آن است و بیان این معنی ضمن معنی غذا بگذشت. و یفهم من الصحاح انه یطلق ایضاً علی الذی یرفق فی العمل و علی العاصم کما فی العلمی -انتهی. صاحب آنندراج گوید: نهان و نهانی و سرشار از صفات اوست و بالفظ تراویدن و دیدن و کردن مستعمل است: اجسام ز اجرام و لطافت ز کثافت تدوین زمین راو تداویر زمان را. ناصرخسرو. کثافت همه سر به سر در زمی است لطافت همه سر به سر در سماست. ناصرخسرو. کس چون زبان او به فصاحت زبان ندید کس چون بیان او به لطافت بیان نداشت. مسعودسعد. لطافت حرکات فلک به گاه سماع طراوت نغمات ملک به گاه ندا. خاقانی. چون دلش ازتوبه لطافت گرفت ملک زمین را به خلافت گرفت. نظامی. هوا از لطافت در او مشکریز. زمین از نداوت در او چشمه خیز. نظامی. چنان در لطف بودش آبدستی که بر آب از لطافت نقش بستی. نظامی. باری ملاطفتش کردم و به لطافتش گفتم. (گلستان). به لطافت چو برنیاید کار سر به بیحرمتی کشد ناچار. سعدی (گلستان). تو جفا کنی و صولت، دگران دعای دولت نه عجب بدین لطافت که تو پادشاه داری. سعدی. این لطافت که تو داری همه دلها بفریبی وین حلاوت که تو داری همه غمها بزداید. سعدی. غلام قامت آن لعبتم که بر قد او بریده اند لطافت چو جامه بر بدنش. سعدی. چه توان گفت در لطافت دوست هرچه گویم از آن لطیف تر است. سعدی. لطافت کن آنجا که بینی ستیز نبرد قز نرم را تیغ تیز. سعدی. باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره زار خس. سعدی. ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت گوی از همه خوبان بربودی به لطافت. سعدی. و رجوع به لطف شود
ریزه و خرد شدن. (منتهی الارب). خردی. ریزگی. دقت. صغر. باریک گشتن. (منتهی الارب). باریکی. نازکی. نغزی. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). ضد کثافت. نرمی. (آنندراج). لطیف شدن. (زوزنی). تری. لطف. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لطافت به فتح لام بر چهار معنی اطلاق شود: اول رقت و روانی قوام، یعنی که پذیرفتن اشکال غریبه یا ترک آن برای شی ٔ به آسانی میسر باشد. بعباره اخری لطافت، عبارت است از کیفیتی برای اجسامی که سهولت قبول اشکال غریبه را مقتضی باشد. بنابراین تفسیر، میتوان لطافت را نفس رطوبتی که از مقولۀ ملموسات است تعبیر کرد. دوم، پذیرفتن جسم است تجزیه شدن را به اجزاء کوچک جدا. سوم، سرعت تأثر جسم از ملاقی. چهارم، شفافیت و بنابراین تفسیر لطافت را از مقولۀ ملموسات نتوان دانست. هکذا فی شرح حکمهالعین و شرح المواقف. و مقابل لطافت، کثافت باشد در مورد هر چهار معنی. پس لطیف بر این معانی اطلاق میگردد: اوّل، رقیق القوام. دوّم، قابل انقسام بر اجزاء کوچک و از این رو پزشکان گفته اند: داروی لطیف آن باشد که از خواص ّ آن، آن است که در موقع فعل حرارت طبیعیۀ اجزائش کوچک شود، مانند دارچینی ومقابل آن کثیف است، مانند کدو که از داروهای کثیف محسوب میشود. کما فی الموجز و غیره. سوم، سریعالتأثراز ملاقی. چهارم، شفاف. و پزشکان گویند: غذاءِ لطیف، غذائی باشد که از آن خون رقیق تولد کند. و غذاءِ غلیظ، مخالف آن است و بیان این معنی ضمن معنی غذا بگذشت. و یفهم من الصحاح انه یطلق ایضاً علی الذی یرفق فی العمل و علی العاصم کما فی العلمی -انتهی. صاحب آنندراج گوید: نهان و نهانی و سرشار از صفات اوست و بالفظ تراویدن و دیدن و کردن مستعمل است: اجسام ز اجرام و لطافت ز کثافت تدوین زمین راو تداویر زمان را. ناصرخسرو. کثافت همه سر به سر در زمی است لطافت همه سر به سر در سماست. ناصرخسرو. کس چون زبان او به فصاحت زبان ندید کس چون بیان او به لطافت بیان نداشت. مسعودسعد. لطافت حرکات فلک به گاه سماع طراوت نغمات ملک به گاه ندا. خاقانی. چون دلش ازتوبه لطافت گرفت ملک زمین را به خلافت گرفت. نظامی. هوا از لطافت در او مشکریز. زمین از نداوت در او چشمه خیز. نظامی. چنان در لطف بودش آبدستی که بر آب از لطافت نقش بستی. نظامی. باری ملاطفتش کردم و به لطافتش گفتم. (گلستان). به لطافت چو برنیاید کار سر به بیحرمتی کشد ناچار. سعدی (گلستان). تو جفا کنی و صولت، دگران دعای دولت نه عجب بدین لطافت که تو پادشاه داری. سعدی. این لطافت که تو داری همه دلها بفریبی وین حلاوت که تو داری همه غمها بزداید. سعدی. غلام قامت آن لعبتم که بر قد او بریده اند لطافت چو جامه بر بدنش. سعدی. چه توان گفت در لطافت دوست هرچه گویم از آن لطیف تر است. سعدی. لطافت کن آنجا که بینی ستیز نبرد قز نرم را تیغ تیز. سعدی. باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره زار خس. سعدی. ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت گوی از همه خوبان بربودی به لطافت. سعدی. و رجوع به لطف شود
جزیره ای است به بحر عمان، میان این دریا و هجر و آن جزیره بنی کاوان باشد که عثمان بن ابی العاصی الثقفی به روزگار عمر بن الخطاب بگشود و ازآنجا به فارس رفت و شهرهای آن فتح کرد. عثمان را بدین جزیره مسجدی است معروف. لافت از آبادترین جزایر بحر و بدان جا قری و چشمه ها و عمارات بوده است. اما بدین روزگار (عهد یاقوت) که من سفر دریا کردم و بارها به کشتی درآمدم از آن چیزی نشنیدم. (معجم البلدان)
جزیره ای است به بحر عمان، میان این دریا و هجر و آن جزیره بنی کاوان باشد که عثمان بن ابی العاصی الثقفی به روزگار عمر بن الخطاب بگشود و ازآنجا به فارس رفت و شهرهای آن فتح کرد. عثمان را بدین جزیره مسجدی است معروف. لافت از آبادترین جزایر بحر و بدان جا قری و چشمه ها و عمارات بوده است. اما بدین روزگار (عهد یاقوت) که من سفر دریا کردم و بارها به کشتی درآمدم از آن چیزی نشنیدم. (معجم البلدان)
نعت فاعلی از لفت به معنی روی گردانیدن از کسی و او را از رأی و ارادۀ وی برگردانیدن. (از منتهی الارب) : ثقاه من الاخوان یصفون ودّه و لیس لما یقضی به اﷲ لافت. ابواحمد یحیی بن علی منجم
نعت فاعلی از لفت به معنی روی گردانیدن از کسی و او را از رأی و ارادۀ وی برگردانیدن. (از منتهی الارب) : ثقاه من الاخوان یصفون ودّه و لیس لما یقضی به اﷲ لافت. ابواحمد یحیی بن علی منجم
از: بی + لطافت، دور از لطافت و نرمی. که لطیف نیست. نامطبوع وزشت و درشت. (ناظم الاطباء). و رجوع به لطافت شود، بدون قصد. (یادداشت مؤلف) : تا آب دهان را از بیرون آمدن بی مراد بازدارد (لب) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عجب ماند شه زان بهشتی سواد که چون آورد خندۀ بی مراد. نظامی. ، بدون مرشد: از مریدان بی مراد مباش در توکل کم اعتقاد مباش. نظامی. و رجوع به مراد شود
از: بی + لطافت، دور از لطافت و نرمی. که لطیف نیست. نامطبوع وزشت و درشت. (ناظم الاطباء). و رجوع به لطافت شود، بدون قصد. (یادداشت مؤلف) : تا آب دهان را از بیرون آمدن بی مراد بازدارد (لب) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). عجب ماند شه زان بهشتی سواد که چون آورد خندۀ بی مراد. نظامی. ، بدون مرشد: از مریدان بی مراد مباش در توکل کم اعتقاد مباش. نظامی. و رجوع به مراد شود