جدول جو
جدول جو

معنی لطائف - جستجوی لغت در جدول جو

لطائف
(لَ ءِ)
جمع واژۀ لطیفه. لطایف:
این لطائف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید.
حافظ.
- لطائف سته، صاحب آنندراج گوید: مقرر است که سالک به مراتب علیا و معرفت واصل نمیگردد تا این شش لطیفه او راروشن نگردد اول لطیفۀ نفس است، محل آن ناف باشد، دوم لطیفۀ قلب است و محل آن دل است که جانب یسار است، سوم لطیفۀ روح است که محل آن در سینه جانب یمین است، چهارم لطیفۀ سر است، محل آن فم معده که مابین یمین و یسار سینه است، پنجم لطیفۀ خفیه است که محل آن در پیشانی باشد، ششم لطیفۀ اخفی است که محل آن درقحف است و اینها را اطوار سته نیز گویند
لغت نامه دهخدا
لطائف
جمع لطیفه، لطایف
تصویری از لطائف
تصویر لطائف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لطایف
تصویر لطایف
لطیفه ها، سخنان نیکو و پسندیده که باعث شادی و انبساط می شود، در فلسفه لطیف ها، کنایه از نکته های نغز، کنایه از امر بسیار دقیق که قابل درک است و قابل بیان نیست، جمع واژۀ لطیفه
فرهنگ فارسی عمید
(سَیْ یِ دُطْطا ءِ فَ)
لقب ابوالقاسم جنید بغدادی است
لغت نامه دهخدا
عبدالله بن عبدالرحمن الطائفی. محدث است. محدثان در جهان اسلام نه تنها در حفظ سنت های نبوی نقش اساسی داشتند، بلکه با تحلیل علمی و آگاهی عمیق از منابع حدیثی، به ایجاد قواعد علمی برای بررسی صحت روایت ها پرداختند. تلاش های محدثان سبب شد تا احادیث معتبر از غیرمعتبر جدا شوند و منابع حدیثی معتبر در قالب کتاب های مشهور همچون ’صحیح مسلم’ و ’صحیح بخاری’ به نسل های بعدی منتقل شود.
لغت نامه دهخدا
یحیی بن سلیم الطائفی. محدث است
لغت نامه دهخدا
الطائفی. صحابی است. صحابه کسانی بودند که در روزگار سختی و هجرت، شانه به شانه پیامبر اسلام (ص) ایستادند و از او حمایت کردند. هر فردی که پیامبر را دیده و به او ایمان آورده، در زمره ی صحابه قرار می گیرد. واژه ی «صحابی» در منابع اهل سنت و تشیع بسیار مورد بحث و پژوهش قرار گرفته است. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(حِ نُطْ طا ءِ)
حصنی است بطائف. و در غزوۀ طائف سلمان فارسی به دست خویش منجنیق ساخت و با آن منجنیق حصن طائف را هدف کردند. رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 416، 417 و 420 شود
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ ءِ فِلْ یَ)
مرکّب از: ب + لطائف + ال + حیل، با حیله های لطیف. با تدبیرهای نیکو. (فرهنگ فارسی معین) : بلطائف الحیل می کوشید محبت او را بخود جلب کند
لغت نامه دهخدا
(لَ ءِ فُلْ یَ)
لطایف الحیل. حیله های نیک
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لطیف:
جرعه ای بر روی خوبان لطاف
تا چگونه باشد آن را واق صاف.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
نام شهر و بلاد ثقیف در وادئی که ابتداء آن از لقیم و انتهاء آن تا وهط که دو ده اند باشد. وجه تسمیۀ آن بطائف آن است که طواف کرده است بر آب در طوفان. یا آنکه جبرئیل علیه السلام آن را طواف داده است بر خانه کعبه. یا آنکه طائف قبلاً در ناحیۀ شامات بوده و بعداً به مشیت الهی به حجاز نقل شد بر حسب دعای حضرت ابراهیم علیه السلام. یا برای آنکه مردی از طایفۀ صدف خونی کرد در حضرموت و به وج فرار کردو با مسعودتن معتب هم عهد گردید و چون مالدار بود، گفت آیا مایل هستید برای شما طوفی بنا کنم که شما را از زیان تازیان پناه باشد. گفتند آری. سپس طوف را بنا کرد و آن عبارت است از دیواری که محیط به اوست. (نقل به معنی از منتهی الارب). شهرکی است خرد بعربستان بر دامن کوه. و از وی ادیم خیزد. (حدود العالم). نام محل و شهری در حجاز، در قسمت شرقی مکه:
ز پرمایه چیزی که آید به دست
ز روم و ز طائف همه هرچه هست.
فردوسی.
و رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 7240، 246، 254، 261، 295، 305، 479 و تاریخ سیستان ص 71 شود. از بلاد حجاز. و مقام عشیرۀ ثقیف و دوازده فرسنگ تا مکۀ معظمه فاصله دارد. این شهر عبارت است از دو محله. یکی بنام طائف ثقیف و دیگری بنام وهط. ما بین دو محلۀ نامبرده رودی جاری است که محل شست و شوی چرم است. در قدیم این شهر را وج ّ می نامیدند. پس از آنکه در اطراف آن حصار کشیدند طائف نامیده شد. ناحیه ای است دارای خرمابن و رز و مزارع ورودها. در پشت کوه غزوان و این ناحیت را پشته ای است بمسافت یکروزه راه برای کسی که عازم مکه باشد و برای بازگردندگان از مکه نصف روز. فراخنای این پشته طوری است که سه شتر با بار از آن گذرد. (مراصد الاطلاع) :
سیاره درآهنگ او حیران ز بس نیرنگ او
در تاختن فرسنگ او از حد طائف تاختن.
امیر معزی.
مدار مکه بر ارتفاعات طائف است و طائف نزدیک کوه غزوان افتاده است و بر آن کوه برف و یخ میباشد و در ملک عرب (برف در) غیر آنجا نبود. و هوای طائف بسبب آن کوه خوش است. و اثمارش نیکوو بسیار است. (نزهه القلوب ص 2)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
پاسبان شب. عسس. شبگرد. (منتهی الارب) ، خانه کمان که مابین گوشه و ابهر است و یا نزدیک عظم ذراع از کبد قوس. (تاج العروس) (منتهی الارب) ، گاو نر که نزدیک طرف خرمن باشد، سنگ از کوه بیرون جسته، خادم که بنرمی و عنایت خدمت کند. (منتهی الارب) ، طوف کننده. (آنندراج) ، خیال که در خواب کنند، وسوسه، خشم. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ ءِ)
جمع واژۀ لفیف، جمع واژۀ لفافه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ یِ)
جمع واژۀ لطیفه. لطائف. لطیفه ها. رجوع به لطیفه شود: ابوالمظفر رئیس غزنین نایب پدرش خواجه علی به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب و لطایف. (تاریخ بیهقی ص 247). رسول آنجا رسید و پیغامها بر وجه نیک بگذارد و لطایف به حدی به کار آورد تا آن قوم رابه خوابی فروکرد. (تاریخ بیهقی ص 691). و آن اطناب ومبالغت مقرون به لطایف و ارادات از داستان شیر و گاو اتفاق افتاده است. (کلیله و دمنه). ابوالفضل در لطایف ادب بارع تر بود. (ترجمه تاریخ یمینی). سلطان برلطایف صنع باری و عواید کرم او شکر میگفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419). آن صحایف لطایف نگار و منشآت غرابت آثار. (حبیب السیر ص 123). و رجوع به لطائف شود
لغت نامه دهخدا
(لَ ءِ)
جمع واژۀ لطیمه
لغت نامه دهخدا
(قَ ءِ)
نان گوزینه ولوزینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، رشته ای که از میدۀ گندم سازند و آن را رشتۀ قطائف خوانند. (آنندراج از منتخب). و در لطائف نوشته که حلوائی است نفیس، و عرب آن را کنافه گویند و قطائف نگویند. (آنندراج) ، نوعی از خرما که سرخ سپیدی آمیز و باریک میان باشد، جمع واژۀ قطیفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطیفه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طائف
تصویر طائف
پیرا گرد، پندار شبانه طواف کننده، شبگرد عسس
فرهنگ لغت هوشیار
نغزک های ششگانه در سوفیگری گفته می شود که رهرو به شناخت نرسد مگر آنکه این شش نغزک بر او روشن گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطائف الحیل
تصویر لطائف الحیل
لطایف الحیل در فارسی: ترفنده های نغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلطائف الحیل
تصویر بلطائف الحیل
با فریبندگی به ترفند خوش با حیله های لطیف با تدبیر های نیکو: (بلطائف الحیل میکوشید محبت او را بخود جلب کند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لطیفه: چیزهای نیکو و نغز: ابوالمظفر رئیس غزنین - نایب پدرش خواجه علی - به پروان پیش آمد با بسیار خوردنیهای غریب و لطایف، گفتارهای نرم و مطبوع: رسول آنجا رسید و پیغامها بر وجه نیک بگزارد و لطایف بحدی بکار آورد تا آن قوم را بخوابی فرو کرد، دقایق نکات باریک: ابوالفضل در لطایف ادب بارع تر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطائم
تصویر لطائم
لطایم در فارسی مشک ها، بوهای خوش جمع لطیمه مشک ها، بویهای خوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطائف
تصویر قطائف
نوعی شیرینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لطایف
تصویر لطایف
((لَ یِ))
جمع لطیفه
فرهنگ فارسی معین