جدول جو
جدول جو

معنی لصوق - جستجوی لغت در جدول جو

لصوق
(زَ)
برچفسیدن. (منتهی الارب). لزوب. دوسیده شدن. (تاج المصادر) (زوزنی). چسبیدن. چسبندگی. لزوق
لغت نامه دهخدا
لصوق
برچفسیدن
تصویری از لصوق
تصویر لصوق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لعوق
تصویر لعوق
آنچه با زبان لیسیده شود، در طب قدیم داروی لیسیدنی، کمترین مقدار غذا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحوق
تصویر لحوق
به هم پیوستن، به دنبال چیزی پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لصوص
تصویر لصوص
دزدان، آنکه مال دیگران را بی خبر و پنهانی ببرد، آنکه چیزی از دیگران بدزدد
فرهنگ فارسی عمید
(زِ)
برچفسیدن. (منتهی الارب). بچسبیدن. چسبندگی. لصوق. چسبیدن. دوسیده شدن. (زوزنی) (تاج المصادر). دوسیدن
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شهری است نزدیک بردعه از سرزمین ارّان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
خشک گردیدن پوست بر استخوان از لاغری. (منتهی الارب). لصغ
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لص. (منتهی الارب).
- اشعاراللصوص، اشعار دزدان شاعر عرب چون شنفری و غیره.
- قصراللصوص، بقایای قصری به کنگاور. رجوع به مدخل قصراللصوص شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ هََ)
لصوصه. لصوصیه. لصص. لصاص. دزدیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دزدان. لغه فی اللصوص. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لصت. (منتهی الارب). رجوع به لصت شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ قَ)
دوسنده شدن. (زوزنی). لصب. چفسیده شدن. چسبان گردیدن
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لصب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
چسبیدن به چیزی. (منتهی الارب). برچسبیدن. (منتخب اللغات). دوسیده شدن. (تاج المصادر) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
چسبندگی
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام گیاهی است. (از کازیمیرسکی)
لغت نامه دهخدا
(لَصْ صا)
نیک چسبنده. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرهمی است که تا به شدن جراحت چسبان باشد. لازوق. (منتهی الارب). و قد یهیاء منه (من جلنار) لزوق للفتق الذی یصیر فیه الامعاء الی الانثیین. (ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
فلان لصیقی، یعنی اوملاصق و در جنب من است. فلان لصقی و بلصقی، کذلک. (منتهی الارب). چسبیده. متصل: و کانت دارالطیفوری فی دارالروم من الجانب الشرقی بمدینه السلام، لصیقه دار یوحنابن ماسویه. (عیون الانباء ج 1 ص 177) ، اللصیق بنفسه، الخفیف علیها. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کم شیرترین گوسپندان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
باریک میان گردیدن. (منتهی الارب). باریک میان شدن. (تاج المصادر) ، بهم شدن دو چیز. بهم شدن دو چیز یا بیشتر. (منتخب اللغات). پیوستن چیزی به چیزی. به دنبال چیزی پیوستن. پیوستن. رسیدن. دررسیدن. (زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی). لزوم
لغت نامه دهخدا
آلوده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تصوق بعذرته، یعنی آلوده گردیدبه پلیدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برچفسیده شده. (آنندراج). برچسبیده و پیوسته. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لسوق
تصویر لسوق
چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصوب
تصویر لصوب
جمع لصب، خرد شکاف ها تنگه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصوص
تصویر لصوص
جمع لص، دزدان، دزدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصیق
تصویر لصیق
پیوسته، چسبیده، ستاره کوره
فرهنگ لغت هوشیار
کم خرد لیسیدنی داروی مکیدنی لیسیدنی، دارویی که آنرا بلیسند جمع لعوقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزوق
تصویر لزوق
چسبدارو چسبدگی دوسندگی چسبیدن دوسیدن، چسبندگی دوسندگی
فرهنگ لغت هوشیار
باریک میان شدن، به هم رسیدن، جوش خوردن چسبیدن به چیزی پیوستن چیزی بچیزی و آنک تلف نفس پادشاه اندیشدو بذات کریم او لحوق ضرری جانی خواهد، باریک میان گردیدن، لحوم، جمع لحم گوشتها: پوشش (مغول) از جلود کلاب و فارات وخورش از لحوم آن و میته های دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصوق
تصویر تصوق
آلوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملصوق
تصویر ملصوق
بر چسبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعوق
تصویر لعوق
((لَ))
لیسیدنی، دارویی که آن را بلیسند، جمع لعوقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لحوق
تصویر لحوق
((لُ))
پیوستن چیزی به چیزی، به هم رسیدن، باریک میان گردیدن
فرهنگ فارسی معین