جدول جو
جدول جو

معنی لشکرگشایی - جستجوی لغت در جدول جو

لشکرگشایی
(لَ کَ گُ)
عمل لشکرگشای
لغت نامه دهخدا
لشکرگشایی
عمل لشکرگشای
تصویری از لشکرگشایی
تصویر لشکرگشایی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لشکرگشا
تصویر لشکرگشا
لشکرگشاینده، لشکرشکن
فرهنگ فارسی عمید
لشکرگشا:
به تنها عدوبند و لشکرگشای.
نظامی.
امیر عدوبند لشکرگشای
جوابش بداد از سرعقل و رای.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ گُ)
فتح. کشورگیری. غلبه برمملکت دیگری. (ناظم الاطباء) :
سریرش باد در کشورگشایی
وثیقت نامۀ کشورخدایی.
نظامی.
نخستین در از پادشایی زنم
دم از کار کشورگشایی زنم.
نظامی.
ز شمشیر پولاد چون شیر مست
به کشورگشایی کلیدی به دست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ / جِ پَ رَ)
لشکرگشای. فاتح در مقابل لشکر خصم
لغت نامه دهخدا
لشکر کشی: بلشکرگاه ماند دشت و گلها اندر او لشکر بود بر دشت به لشکر گرایی چون بهار آید. (لامعی. مهر 11: 4 ص 1082)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشکرآرایی
تصویر لشکرآرایی
آماده کردن سپاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لشکرگشا
تصویر لشکرگشا
((~. گُ) )
فاتح
فرهنگ فارسی معین
جهانگشایی، کشورگیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد