کشندۀ لشکر. قائدلشکر. سپه سالار. (آنندراج). سردار لشکر: نترسد از انبوه لشکرکشان گر از ابر باشدبرو سرفشان. فردوسی. چو بندوی خراد لشکرفروز چو نستوه لشکرکش نیوسوز. فردوسی. آنکه چون روی به خوارزم نهاد از فزعش روی لشکرکش خوارزم درآورد آژنگ. فرخی. لشکرکشان ز بهر تقرب به روز جشن شاید اگر که دیده کنندی نثار او. فرخی. سال و مه لشکرکش و لشکرشکن روز شب کشورده و کشورستان. فرخی. شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن سایۀ یزدان شه کشورده کشورستان. عنصری. سزد شاه ایران اگر سرکش است که او را چو تو گرد لشکرکش است. اسدی (گرشاسب نامه ص 258). در معرض موازات بزرگان دولت و لشکرکشان ملک و اصحاب مناصب آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 436). چنان بود پرخاش رستم درست که لشکرکشان را فکندی نخست. نظامی. زشاهان و لشکرکشان عذر خواست که بر جز منی شغل دارید راست. نظامی. چو لشکرکشی باشدش رهشناس ز دشواری ره ندارد هراس. نظامی. نوباوۀ باغ اولین صلب لشکرکش عهد آخرین تلب. نظامی. دیباجۀ مروت و دیوان معرفت لشکرکش فتوت و سردار اتقیا. سعدی. وگر ترک خدمت کند لشکری شود شاه لشکرکش از وی بری. سعدی. کجا رأی پیران لشکرکشش کجا شیده آن ترک خنجرکشش. حافظ. و بانی آن امیراعدل اعظم سپهدار ایران لشکرکش توران... (ترجمه محاسن اصفهان ص 57)
کشندۀ لشکر. قائدلشکر. سپه سالار. (آنندراج). سردار لشکر: نترسد از انبوه لشکرکشان گر از ابر باشدبرو سرفشان. فردوسی. چو بندوی خراد لشکرفروز چو نستوه لشکرکش نیوسوز. فردوسی. آنکه چون روی به خوارزم نهاد از فزعش روی لشکرکش خوارزم درآورد آژنگ. فرخی. لشکرکشان ز بهر تقرب به روز جشن شاید اگر که دیده کنندی نثار او. فرخی. سال و مه لشکرکش و لشکرشکن روز شب کشورده و کشورستان. فرخی. شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن سایۀ یزدان شه کشورده کشورستان. عنصری. سزد شاه ایران اگر سرکش است که او را چو تو گرد لشکرکش است. اسدی (گرشاسب نامه ص 258). در معرض موازات بزرگان دولت و لشکرکشان ملک و اصحاب مناصب آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 436). چنان بود پرخاش رستم درست که لشکرکشان را فکندی نخست. نظامی. زشاهان و لشکرکشان عذر خواست که بر جز منی شغل دارید راست. نظامی. چو لشکرکشی باشدش رهشناس ز دشواری ره ندارد هراس. نظامی. نوباوۀ باغ اولین صلب لشکرکش عهد آخرین تلب. نظامی. دیباجۀ مروت و دیوان معرفت لشکرکش فتوت و سردار اتقیا. سعدی. وگر ترک خدمت کند لشکری شود شاه لشکرکش از وی بری. سعدی. کجا رأی پیران لشکرکشش کجا شیده آن ترک خنجرکشش. حافظ. و بانی آن امیراعدل اعظم سپهدار ایران لشکرکش توران... (ترجمه محاسن اصفهان ص 57)
پرنده ای است سیاه و سفید که آن را عکه می گویند. (از آنندراج) (از انجمن آرا). عقعق. کسک. زاغچه. زاغی. کشک. (یادداشت مؤلف). قشقرک: چندین هزار کوتر و قمری و کشکرک با تا دادیم که برج کس او می پرانسی. صابونی بزبان قزوینی (از آنندراج)
پرنده ای است سیاه و سفید که آن را عکه می گویند. (از آنندراج) (از انجمن آرا). عقعق. کسک. زاغچه. زاغی. کشک. (یادداشت مؤلف). قشقرک: چندین هزار کوتر و قمری و کشکرک با تا دادیم که برج کس او می پرانسی. صابونی بزبان قزوینی (از آنندراج)
شکننده لشکر. لشکرشکر.کنایه است از سخت دلیر و فیروز. شجاع در جنگها. مردشجاع. (آنندراج). لشکرشکاف. (آنندراج) : همه نیزه داران و شمشیرزن همه لشکرآرای و لشکرشکن. دقیقی. سر خوک را بگسلانم ز تن منم بیژن گیو لشکرشکن. فردوسی. شه نوذران طوس لشکرشکن چو خراد و چون بیژن رزمزن. فردوسی. به پیش اندرون قارن رزمزن سپهدار بیدار لشکرشکن. فردوسی. ز پولاد پوشان لشکرشکن تن کوه لرزنده بر خویشتن. فردوسی. چو برداشت افراسیاب از ختن سپاهی برآورد لشکرشکن. فردوسی. کجا نام او قارن رزمزن سپهدار بیدارلشکرشکن. فردوسی. ز توران فریبرز با انجمن چو گودرز و چون گیو لشکرشکن. فردوسی. بخندید خسرو ز گفتار زن بدو گفت کای شوخ لشکرشکن. فردوسی. بگفت این و جانش برآمد ز تن (اسکندر) شد آن نامور شاه لشکرشکن. فردوسی. سه روز اندر آن بود با رای زن چه باپهلوانان لشکرشکن. فردوسی. چو آن خواسته برگرفت از ختن سپاهی برآورد لشکرشکن. فردوسی. توئی شاه پیروز لشکرشکن ترا روی چون لاله اندر سمن. فردوسی. فرستاده آمد به نزدیک من گزین پور او گیو لشکرشکن. فردوسی. فزون تر از او قارن رزمزن به هر کار پیروز و لشکرشکن. فردوسی. چو گودرز و چون رستم پیلتن چو طوس و چو گرگین لشکرشکن. فردوسی. سپهدار گودرز لشکرشکن سپاهش ز گودرزیان انجمن. فردوسی. چو برزین و چون قارن رزمزن چو خراد و کشواد لشکرشکن. فردوسی. به قلب اندرون قارن رزمزن اباگرد کشواد لشکرشکن. فردوسی. چو گیو جهانگیر لشکرشکن که باشد به هر جا سر انجمن. فردوسی. پشوتن دگر گرد شمشیرزن شه نامبردار لشکرشکن. فردوسی. لشکر برفت و آن بت لشکرشکن برفت هرگز مباد کس که دهد دل به لشکری. فرخی. میر ابواحمد محمد خسرو لشکرشکن میر ابواحمد محمد خسرو کشورستان. فرخی. سال و مه لشکرکش و لشکرشکن روز و شب کشورده و کشورستان. فرخی. صاحب سید وزیر خسرو لشکرشکن آنکه سهمش بر عدو هر ساعتی لشکر شود. فرخی. خسرو شیردل پیلتن دریادست شاه گردافکن لشکرشکن دشمن مال. فرخی. فرمان او و امر او طوقهاست بر گردن میران لشکرشکن. فرخی. شاه فرخنده پی و میری آزاده خویی گرد لشکرشکن و شیری لشکرشکری. فرخی. ملک باید که اندر رزمگه لشکرشکن باشد ملک باید که اندر بزمگه گوهرفشان باشد. فرخی. سپهسالار لشکرشان یکی لشکرشکن کاری شکسته شد ازو لشکر ولیکن لشکر ایشان. عنصری. شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن سایۀ یزدان شه کشورده کشورستان. عنصری. سه لشکرشکن بود با ذوالفقار یمین علی با یسار علی. ناصرخسرو. ملک شیردلی خسرو شمشیرزنی شاه لشکرشکنی پادشه کشورگیر. مغزی. این چه دعوی شگرف است بگو ای خرپیر که منم شاعر لشکرشکن کشورگیر. سوزنی. در جهان تا مجلس و لشکر پدیدار آمده ست مجلس آرایی نیامد هم چو لشکرشکن. سوزنی. گر تو لشکرشکنی داری و کشورگیری پادشا از چه دهد گنج به لشکر از خیر. سوزنی. تو گر خواهی و گرنه میدان عشقت ز رندان لشکرشکن درنماند. خاقانی. لشکرشکنی به تیغ و شمشیر در مهر غزال و در غضب شیر. نظامی. جهان از دلیران لشکرشکن کشیده چو انجم بسی انجمن. نظامی. چو دانست سالار آن انجمن ره و رسم آن شاه لشکرشکن. نظامی. بپرسید چون حلقه گشت انجمن از آن سرفرازان لشکرشکن. نظامی. جز او نیست در لشکرش تیغ زن زهی لشکرآرای لشکرشکن. نظامی. بت لشکرشکن بر پشت شبدیز سواری تند بود و مرکبی تیز. نظامی. همه کشورآشوب و لشکرشکن. نظامی. شکرشکنی بهر چه خواهی لشکرشکن از شکر چه خواهی. نظامی. ای کودک لشکری که لشکر شکنی تا کی دل ما چو قلب لشکر شکنی. سعدی. گرم صد لشکر خوبان به قصد دل کمین سازند بحمداﷲ والمنه بتی لشکرشکن دارم. حافظ
شکننده لشکر. لشکرشکر.کنایه است از سخت دلیر و فیروز. شجاع در جنگها. مردشجاع. (آنندراج). لشکرشکاف. (آنندراج) : همه نیزه داران و شمشیرزن همه لشکرآرای و لشکرشکن. دقیقی. سر خوک را بگسلانم ز تن منم بیژن گیو لشکرشکن. فردوسی. شه نوذران طوس لشکرشکن چو خراد و چون بیژن رزمزن. فردوسی. به پیش اندرون قارن رزمزن سپهدار بیدار لشکرشکن. فردوسی. ز پولاد پوشان لشکرشکن تن کوه لرزنده بر خویشتن. فردوسی. چو برداشت افراسیاب از ختن سپاهی برآورد لشکرشکن. فردوسی. کجا نام او قارن رزمزن سپهدار بیدارلشکرشکن. فردوسی. ز توران فریبرز با انجمن چو گودرز و چون گیو لشکرشکن. فردوسی. بخندید خسرو ز گفتار زن بدو گفت کای شوخ لشکرشکن. فردوسی. بگفت این و جانش برآمد ز تن (اسکندر) شد آن نامور شاه لشکرشکن. فردوسی. سه روز اندر آن بود با رای زن چه باپهلوانان لشکرشکن. فردوسی. چو آن خواسته برگرفت از ختن سپاهی برآورد لشکرشکن. فردوسی. توئی شاه پیروز لشکرشکن ترا روی چون لاله اندر سمن. فردوسی. فرستاده آمد به نزدیک من گزین پور او گیو لشکرشکن. فردوسی. فزون تر از او قارن رزمزن به هر کار پیروز و لشکرشکن. فردوسی. چو گودرز و چون رستم پیلتن چو طوس و چو گرگین لشکرشکن. فردوسی. سپهدار گودرز لشکرشکن سپاهش ز گودرزیان انجمن. فردوسی. چو برزین و چون قارن رزمزن چو خراد و کشواد لشکرشکن. فردوسی. به قلب اندرون قارن رزمزن اباگرد کشواد لشکرشکن. فردوسی. چو گیو جهانگیر لشکرشکن که باشد به هر جا سر انجمن. فردوسی. پشوتن دگر گرد شمشیرزن شه نامبردار لشکرشکن. فردوسی. لشکر برفت و آن بت لشکرشکن برفت هرگز مباد کس که دهد دل به لشکری. فرخی. میر ابواحمد محمد خسرو لشکرشکن میر ابواحمد محمد خسرو کشورستان. فرخی. سال و مه لشکرکش و لشکرشکن روز و شب کشورده و کشورستان. فرخی. صاحب سید وزیر خسرو لشکرشکن آنکه سهمش بر عدو هر ساعتی لشکر شود. فرخی. خسرو شیردل پیلتن دریادست شاه گردافکن لشکرشکن دشمن مال. فرخی. فرمان او و امر او طوقهاست بر گردن میران لشکرشکن. فرخی. شاه فرخنده پی و میری آزاده خویی گرد لشکرشکن و شیری لشکرشکری. فرخی. ملک باید که اندر رزمگه لشکرشکن باشد ملک باید که اندر بزمگه گوهرفشان باشد. فرخی. سپهسالار لشکرشان یکی لشکرشکن کاری شکسته شد ازو لشکر ولیکن لشکر ایشان. عنصری. شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن سایۀ یزدان شه کشورده کشورستان. عنصری. سه لشکرشکن بود با ذوالفقار یمین علی با یسار علی. ناصرخسرو. ملک شیردلی خسرو شمشیرزنی شاه لشکرشکنی پادشه کشورگیر. مغزی. این چه دعوی شگرف است بگو ای خرپیر که منم شاعر لشکرشکن کشورگیر. سوزنی. در جهان تا مجلس و لشکر پدیدار آمده ست مجلس آرایی نیامد هم چو لشکرشکن. سوزنی. گر تو لشکرشکنی داری و کشورگیری پادشا از چه دهد گنج به لشکر از خیر. سوزنی. تو گر خواهی و گرنه میدان عشقت ز رندان لشکرشکن درنماند. خاقانی. لشکرشکنی به تیغ و شمشیر در مهر غزال و در غضب شیر. نظامی. جهان از دلیران لشکرشکن کشیده چو انجم بسی انجمن. نظامی. چو دانست سالار آن انجمن ره و رسم آن شاه لشکرشکن. نظامی. بپرسید چون حلقه گشت انجمن از آن سرفرازان لشکرشکن. نظامی. جز او نیست در لشکرش تیغ زن زهی لشکرآرای لشکرشکن. نظامی. بت لشکرشکن بر پشت شبدیز سواری تند بود و مرکبی تیز. نظامی. همه کشورآشوب و لشکرشکن. نظامی. شکرشکنی بهر چه خواهی لشکرشکن از شکر چه خواهی. نظامی. ای کودک لشکری که لشکر شکنی تا کی دل ما چو قلب لشکر شکنی. سعدی. گرم صد لشکر خوبان به قصد دل کمین سازند بحمداﷲ والمنه بتی لشکرشکن دارم. حافظ
لشکرگاه. جای لشکر. معسکر. معرکه. (؟) (نصاب) : به لشکرگه دشمن اندرفتاد چو اندر گیا آتش تیز و باد. دقیقی. چو آمد به لشکرگه خویش باز شبیخون سگالید گردن فراز. فردوسی. ز اسبان گله هر چه بودش به کوه به لشکرگه آورد یکسر گروه. فردوسی. بیاراست لشکرگهی شاهوار به قلب اندرون تیغزن صد هزار. فردوسی. بخارا پر از گرز و کوپال بود که لشکرگه شاه هیتال بود. فردوسی. به آموی لشکرگهی ساختن شب و روز ناسودن از تاختن. فردوسی. به لشکرگه آمد از این رزمگاه که بخشش کند خواسته بر سپاه. فردوسی. به لشکرگهش کس فرستاد زود بفرمودتا خواسته هر چه بود. فردوسی. به لشکرگهش برد خواهم کنون مگر کاید از سنگ خارا برون. فردوسی. به لشکرگه آورد لشکر ز شهر ز گیتی بر این گونه جوینده بهر. فردوسی. پیاده به پیش اندر افکنده خوار به لشکرگه آوردش از کارزار. فردوسی. ز لشکرگه پهلوان تا دو میل کشیده دو رویه رده ژنده پیل. فردوسی. که لشکرگه نامور شاه بود سکندر که با تخت همراه بود. فردوسی. به لشکرگه خویش گشتند باز سپه یکسر از خواسته بی نیاز. فردوسی. ز اسپان گله هر چه شایسته بود ز هر سو به لشکرگه آورد زود. فردوسی. بیامد به لشکرگه خویش باز بدید آن نشان نشیب و فراز. فردوسی. همانگه ز لشکرگه اندرکشید بیامد سپه را همه بنگرید. فردوسی. به لشکرگه آمد سپهدار طوس پر از خون دل و رخ شده آبنوس. فردوسی. به لشکرگه آوردش از پیش صف کشان و ز خون بر لب آورده کف. فردوسی. بیامد به لشکرگه خویش باز دلی پر ز اندیشه های دراز. فردوسی. به لشکرگه خویش بنهاد روی بخشم و پر از غم دل از کار اوی. فردوسی. به لشکرگه خویش تازید زود که اندیشۀ دل بدانگونه بود. فردوسی. سپه را به لشکرگه اندرکشید بزد دست وگرز گران برکشید. فردوسی. سیاوش بدو گفت چون بود دوش ز لشکرگه گشن و چندین خروش. فردوسی. به لشکرگه اندر یکی کوه بود بلند و به یک سو ز انبوه بود. فردوسی. بجایی که بودند اسبان یله به لشکرگه آورد چوپان گله. فردوسی. باغ پنداری لشکرگه میر است که نیست ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم. فرخی. دی ز لشکرگه آمد آن دلبر صدرۀ سبز باز کرد از بر. فرخی. تو گویی این دل من جایگاه عشق شده ست نه جایگاه که لشکرگهی پر از لشکر. فرخی. چون به لشکرگه او آینۀ پیل زنند شاه افریقیه را جامه فرو نیل زنند. منوچهری. جهان پهلوان مست با کام و ناز به لشکرگه خویشتن رفت باز. اسدی (گرشاسب نامه ص 54). مگر لشکرگه غلمان خلدند سرادقشان زده دیبای اخضر. ناصرخسرو. لشکرگه سفاهت من عرض داد دیو من ایستاده همره عارض به عرضگاه. سوزنی. عید ملایک است ز لشکرگه ملک دیوی غلام بوده به دریا معسکرش. خاقانی. محتاج به لشکر نیی ایرا که ز دولت دارندۀ لشکرگه این هفت بنایی. خاقانی. لشکرگهت با حاشیت گوگرد سرخ از خاصیت بر تو ز گنج عافیت عیش مهنا ریخته. خاقانی. باد خضرای فلک لشکرگهش کاعلام او ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش از این. خاقانی. ای سپاه حق بعون رای تو کرده بر لشکرگه باطل کمین. خاقانی. لشکرگه تو سپهر خضرا گیسوی تو چتر و غمزه طغرا. نظامی. یکی زین صد که میگویی رهی را نگوید مطربی لشکرگهی را. نظامی. گرانباری مال چندان مجوی که افتد به لشکرگهت گفتگوی. نظامی. خواجه را بارگه (؟) فتاد از پای دید لشکرگهی و جست از جای. نظامی. شبیخون غم آمد بر ره دل شکست افتاد بر لشکرگه دل. نظامی. چون که به لشکرگه و رایت رسید بوی نوازش به ولایت رسید. نظامی. حذر کار مردان کارآگه است یزک سد رویین لشکرگه است. سعدی. به لشکرگهش برد و بر خیمه دست چو دزدان خونی به گردن ببست. سعدی
لشکرگاه. جای لشکر. معسکر. معرکه. (؟) (نصاب) : به لشکرگه دشمن اندرفتاد چو اندر گیا آتش تیز و باد. دقیقی. چو آمد به لشکرگه خویش باز شبیخون سگالید گردن فراز. فردوسی. ز اسبان گله هر چه بودش به کوه به لشکرگه آورد یکسر گروه. فردوسی. بیاراست لشکرگهی شاهوار به قلب اندرون تیغزن صد هزار. فردوسی. بخارا پر از گرز و کوپال بود که لشکرگه شاه هیتال بود. فردوسی. به آموی لشکرگهی ساختن شب و روز ناسودن از تاختن. فردوسی. به لشکرگه آمد از این رزمگاه که بخشش کند خواسته بر سپاه. فردوسی. به لشکرگهش کس فرستاد زود بفرمودتا خواسته هر چه بود. فردوسی. به لشکرگهش برد خواهم کنون مگر کاید از سنگ خارا برون. فردوسی. به لشکرگه آورد لشکر ز شهر ز گیتی بر این گونه جوینده بهر. فردوسی. پیاده به پیش اندر افکنده خوار به لشکرگه آوردش از کارزار. فردوسی. ز لشکرگه پهلوان تا دو میل کشیده دو رویه رده ژنده پیل. فردوسی. که لشکرگه نامور شاه بود سکندر که با تخت همراه بود. فردوسی. به لشکرگه خویش گشتند باز سپه یکسر از خواسته بی نیاز. فردوسی. ز اسپان گله هر چه شایسته بود ز هر سو به لشکرگه آورد زود. فردوسی. بیامد به لشکرگه خویش باز بدید آن نشان نشیب و فراز. فردوسی. همانگه ز لشکرگه اندرکشید بیامد سپه را همه بنگرید. فردوسی. به لشکرگه آمد سپهدار طوس پر از خون دل و رخ شده آبنوس. فردوسی. به لشکرگه آوردش از پیش صف کشان و ز خون بر لب آورده کف. فردوسی. بیامد به لشکرگه خویش باز دلی پر ز اندیشه های دراز. فردوسی. به لشکرگه خویش بنهاد روی بخشم و پر از غم دل از کار اوی. فردوسی. به لشکرگه خویش تازید زود که اندیشۀ دل بدانگونه بود. فردوسی. سپه را به لشکرگه اندرکشید بزد دست وگرز گران برکشید. فردوسی. سیاوش بدو گفت چون بود دوش ز لشکرگه گشن و چندین خروش. فردوسی. به لشکرگه اندر یکی کوه بود بلند و به یک سو ز انبوه بود. فردوسی. بجایی که بودند اسبان یله به لشکرگه آورد چوپان گله. فردوسی. باغ پنداری لشکرگه میر است که نیست ناخنی خالی از مطرد و منجوق و علم. فرخی. دی ز لشکرگه آمد آن دلبر صدرۀ سبز باز کرد از بر. فرخی. تو گویی این دل من جایگاه عشق شده ست نه جایگاه که لشکرگهی پر از لشکر. فرخی. چون به لشکرگه او آینۀ پیل زنند شاه افریقیه را جامه فرو نیل زنند. منوچهری. جهان پهلوان مست با کام و ناز به لشکرگه خویشتن رفت باز. اسدی (گرشاسب نامه ص 54). مگر لشکرگه غلمان خلدند سرادقشان زده دیبای اخضر. ناصرخسرو. لشکرگه سفاهت من عرض داد دیو من ایستاده همره عارض به عرضگاه. سوزنی. عید ملایک است ز لشکرگه ملک دیوی غلام بوده به دریا معسکرش. خاقانی. محتاج به لشکر نیی ایرا که ز دولت دارندۀ لشکرگه این هفت بنایی. خاقانی. لشکرگهت با حاشیت گوگرد سرخ از خاصیت بر تو ز گنج عافیت عیش مهنا ریخته. خاقانی. باد خضرای فلک لشکرگهش کاعلام او ساحت این هفت غبرا برنتابد بیش از این. خاقانی. ای سپاه حق بعون رای تو کرده بر لشکرگه باطل کمین. خاقانی. لشکرگه تو سپهر خضرا گیسوی تو چتر و غمزه طغرا. نظامی. یکی زین صد که میگویی رهی را نگوید مطربی لشکرگهی را. نظامی. گرانباری مال چندان مجوی که افتد به لشکرگهت گفتگوی. نظامی. خواجه را بارگه (؟) فتاد از پای دید لشکرگهی و جست از جای. نظامی. شبیخون غم آمد بر ره دل شکست افتاد بر لشکرگه دل. نظامی. چون که به لشکرگه و رایت رسید بوی نوازش به ولایت رسید. نظامی. حذر کار مردان کارآگه است یزک سد رویین لشکرگه است. سعدی. به لشکرگهش برد و بر خیمه دست چو دزدان خونی به گردن ببست. سعدی
دهی از دهستان ملکاری بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 5500 گزی شمال باختری سردشت در مسیر راه ارابه رو بیوران به سردشت. کوهستانی و جنگلی. معتدل و سالم دارای 195 تن سکنۀ شیعۀ کردی زبان. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون و مازوج و کتیرا. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان ملکاری بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 5500 گزی شمال باختری سردشت در مسیر راه ارابه رو بیوران به سردشت. کوهستانی و جنگلی. معتدل و سالم دارای 195 تن سکنۀ شیعۀ کردی زبان. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون و مازوج و کتیرا. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان خرم آباد شهرستان تنکابن، واقع در 8 هزارگزی جنوب خاوری تنکابن و چهل هزارگزی خرم آباد. دشت. معتدل، مرطوب، مالاریائی. دارای 400 تن سکنه. شیعه. گیلکی و فارسی زبان. آب آن از رود خانه چشمه کیله. محصول آن برنج و جالیزکاری. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و ماشین برنج کوبی کوچکی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان خرم آباد شهرستان تنکابن، واقع در 8 هزارگزی جنوب خاوری تنکابن و چهل هزارگزی خرم آباد. دشت. معتدل، مرطوب، مالاریائی. دارای 400 تن سکنه. شیعه. گیلکی و فارسی زبان. آب آن از رود خانه چشمه کیله. محصول آن برنج و جالیزکاری. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و ماشین برنج کوبی کوچکی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
عمل لشکرکش. سوق جیش (با فعل کردن صرف شود). قشون کشی. تحشید. سپهسالاری: لشکرکشی خراسان به ابوالحسن سیمجور مقرر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 52). بدستوری و رخصت راستان به لشکرکشی گشت همداستان. نظامی. دلیریست هنجار لشکرکشی. نظامی. جهانستانی و لشکرکشی چه مانندست به کامرانی درویش در سبکباری. سعدی
عمل لشکرکش. سوق جیش (با فعل کردن صرف شود). قشون کشی. تحشید. سپهسالاری: لشکرکشی خراسان به ابوالحسن سیمجور مقرر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 52). بدستوری و رخصت راستان به لشکرکشی گشت همداستان. نظامی. دلیریست هنجار لشکرکشی. نظامی. جهانستانی و لشکرکشی چه مانندست به کامرانی درویش در سبکباری. سعدی
پرنده ایست از راسته سبکبالان جزو دسته دندانی نوکان از تیره کلاغها که در اکثر نقاط کره زمین یافت میشود. این پرنده دارا قدی متوسط است (تقریبا باندازه یک کبوتر)، کشکرک دمی دراز دارد. رنگ پر هایش سیاه و سفید است. پر های سیاهش متمایل به بنفش و ارغوانی است و پرنده ای چابک و موذی و مزور و خوراکش دانه و میوه و حشرات و گوشت و تخم مرغان دیگر است. زیر سینه ماده آن سفید رنگ است. کشکرک بطور کلی پرنده ایست مضر زیرا تخم پرندگان مفید دیگر را میخورد نسل آنها را کم میکند. بنابر این از از دیاد نسل این پرنده باید جلوگیر کرد. بهترین طرز دفع آن شکار با تفنگ یا مسموم کردن طعمه های گوشتی این جانور است. نوک کشکرک نسبه طویل ولی کاملا قوی است. پنجه هایش بلند و منتهی بناخن های خمیده است. وی لانه اش را روی درختان بزرگ نزدک آبادیها بنا میکند. بسیار زود با انسان مانوس میشود و زبان صاحبش را درک مینماید و گاهی هم برخی صدا ها را تقلید میکند زاغی کلاغ راغی قشقره زاغ پیسه زاغ دو رنگ زاغ سیاه سفید عقعق عکعک عکه کراک
پرنده ایست از راسته سبکبالان جزو دسته دندانی نوکان از تیره کلاغها که در اکثر نقاط کره زمین یافت میشود. این پرنده دارا قدی متوسط است (تقریبا باندازه یک کبوتر)، کشکرک دمی دراز دارد. رنگ پر هایش سیاه و سفید است. پر های سیاهش متمایل به بنفش و ارغوانی است و پرنده ای چابک و موذی و مزور و خوراکش دانه و میوه و حشرات و گوشت و تخم مرغان دیگر است. زیر سینه ماده آن سفید رنگ است. کشکرک بطور کلی پرنده ایست مضر زیرا تخم پرندگان مفید دیگر را میخورد نسل آنها را کم میکند. بنابر این از از دیاد نسل این پرنده باید جلوگیر کرد. بهترین طرز دفع آن شکار با تفنگ یا مسموم کردن طعمه های گوشتی این جانور است. نوک کشکرک نسبه طویل ولی کاملا قوی است. پنجه هایش بلند و منتهی بناخن های خمیده است. وی لانه اش را روی درختان بزرگ نزدک آبادیها بنا میکند. بسیار زود با انسان مانوس میشود و زبان صاحبش را درک مینماید و گاهی هم برخی صدا ها را تقلید میکند زاغی کلاغ راغی قشقره زاغ پیسه زاغ دو رنگ زاغ سیاه سفید عقعق عکعک عکه کراک
پرنده ای است از راسته سبکبالان جزو دسته دندانی نوکان از تیره کلاغ ها که در اکثر نقاط کره زمین یافت می شود. کشکرک دمی دراز دارد. رنگ پرهایش سیاه و سفید است. پرنده ای چابک و موذی و مزور است و خوراکش دانه و میوه و حشرات و گوشت و تخم مرغان
پرنده ای است از راسته سبکبالان جزو دسته دندانی نوکان از تیره کلاغ ها که در اکثر نقاط کره زمین یافت می شود. کشکرک دمی دراز دارد. رنگ پرهایش سیاه و سفید است. پرنده ای چابک و موذی و مزور است و خوراکش دانه و میوه و حشرات و گوشت و تخم مرغان