جدول جو
جدول جو

معنی لشکرکش - جستجوی لغت در جدول جو

لشکرکش
آنکه لشکر را به جنگ ببرد، فرمانده لشکر، لشکرگرا، لشکرگذار، سپه کش
تصویری از لشکرکش
تصویر لشکرکش
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لشکرکشی
تصویر لشکرکشی
شغل و عمل لشکرکش، فرماندهی لشکر، فرستادن لشکر، آدات و ادوات جنگی به جایی
فرهنگ فارسی عمید
آنکه لشکر را تجهیز کند و بجایی سوق دهد قاید لشکر سپهسالار فرمانده لشکر: کجا رای پیران لشکر کشش کجا شیده آن ترک خنجر کشش. (حافظ. 357)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشترکش
تصویر اشترکش
کسی که شتر را نحر کند نحار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشکرگشا
تصویر لشکرگشا
لشکرگشاینده، لشکرشکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشکرشکر
تصویر لشکرشکر
لشکرشکرنده، درهم شکنندۀ لشکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشکرشکن
تصویر لشکرشکن
لشکرش کننده، شکست دهندۀ لشکر، کنایه از بسیار دلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشکرگه
تصویر لشکرگه
لشکرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشکر کشی
تصویر لشکر کشی
قشون کشی، سپهسالاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشکرگشا
تصویر لشکرگشا
((~. گُ) )
فاتح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرچش
تصویر شکرچش
چیزی شیرین که به طور نمونه بچشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لش کش
تصویر لش کش
وسیله ای که با آن لاشۀ گاو و گوسفند را به قصابی می برند، آنکه لاشۀ گاو و گوسفند را به قصابی می برد، وسیله ای که در آن جسد مرده را حمل کنند
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ایست از راسته سبکبالان جزو دسته دندانی نوکان از تیره کلاغها که در اکثر نقاط کره زمین یافت میشود. این پرنده دارا قدی متوسط است (تقریبا باندازه یک کبوتر)، کشکرک دمی دراز دارد. رنگ پر هایش سیاه و سفید است. پر های سیاهش متمایل به بنفش و ارغوانی است و پرنده ای چابک و موذی و مزور و خوراکش دانه و میوه و حشرات و گوشت و تخم مرغان دیگر است. زیر سینه ماده آن سفید رنگ است. کشکرک بطور کلی پرنده ایست مضر زیرا تخم پرندگان مفید دیگر را میخورد نسل آنها را کم میکند. بنابر این از از دیاد نسل این پرنده باید جلوگیر کرد. بهترین طرز دفع آن شکار با تفنگ یا مسموم کردن طعمه های گوشتی این جانور است. نوک کشکرک نسبه طویل ولی کاملا قوی است. پنجه هایش بلند و منتهی بناخن های خمیده است. وی لانه اش را روی درختان بزرگ نزدک آبادیها بنا میکند. بسیار زود با انسان مانوس میشود و زبان صاحبش را درک مینماید و گاهی هم برخی صدا ها را تقلید میکند زاغی کلاغ راغی قشقره زاغ پیسه زاغ دو رنگ زاغ سیاه سفید عقعق عکعک عکه کراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لشکری
تصویر لشکری
مرد سپاهی، مرد جنگ، مقابل کشوری
فرهنگ لغت هوشیار
ارابه و جز آن که با آن لش گوسفند را بدکانهای قصابی برند، مردی که لش گوسفند را به دوش درلش کش نهد یا از آن برگیردو بدکان قصابی برد
فرهنگ لغت هوشیار
((کَ کَ رَ))
پرنده ای است از راسته سبکبالان جزو دسته دندانی نوکان از تیره کلاغ ها که در اکثر نقاط کره زمین یافت می شود. کشکرک دمی دراز دارد. رنگ پرهایش سیاه و سفید است. پرنده ای چابک و موذی و مزور است و خوراکش دانه و میوه و حشرات و گوشت و تخم مرغان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لش کش
تصویر لش کش
((لَ کِ یا کَ))
ارابه و جز آن که با آن لش گوسفند را به دکان های قصابی برند، مردی که لش گوسفند را به دوش در لش کش نهد یا از آن برگیرد و به دکان قصابی برد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لشکری
تصویر لشکری
سپاهی، سرباز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لشکری
تصویر لشکری
مربوط به لشکر، مقابل کشوری، فردی از لشکر، سرباز، نظامی، سپاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرش
تصویر شکرش
بد نام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرک
تصویر شکرک
هر چیز مانند شکر، چیزی که به شکل شکر باشد، آنچه مانند شکر شیرین باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشکر
تصویر لشکر
قسمتی از ارتش که عدۀ افراد آن در حدود دوازده هزار نفر است، گروه بسیار از سپاهیان، سپاه
لشکر انگیختن: حرکت دادن لشکر، برانگیختن لشکر به جنگ
لشکر جرار: لشکر آراسته و انبوه و بسیار
لشکر کشیدن: حرکت دادن لشکر به سوی دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرکش
تصویر لرکش
آنکه یا آنچه لر را بکشد، قسمی کشمش پست دارای هسته های درشت و سخت
فرهنگ لغت هوشیار
سپاه، جیش، حشم، رجل، قسمتی از ارتش که عده افراد آن در حدود دوازده نفر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرک
تصویر شکرک
((ش کَ رَ))
لایه نازک شکر بر روی بعضی از تنقلات شیرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لرکش
تصویر لرکش
((لُ. کُ))
قسمی کشمش پست دارای هسته های درشت و سخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لشکر
تصویر لشکر
((لَ کَ))
سپاه، واحد نظامی که به طور متوسط شامل سه تیپ است
فرهنگ فارسی معین