ملجاء سپاه: شماساس کین توز لشکرپناه که قارن بکشتش به آوردگاه. فردوسی. گزین کیانی و پشت سپاه نگهدار ایران و لشکرپناه. فردوسی. پدر جستی ای گرد لشکرپناه بجای پدر گورت آمد براه. فردوسی. سبک شیردل گرد لشکرپناه نگونسار کرد آن درفش سیاه. فردوسی. چو نزدیک شهر جهاندار شاه فراز آمد آن گرد لشکرپناه. فردوسی. سر پهلوانان لشکرپناه بنزدیک شاهان ترا دستگاه. فردوسی. گریزان برفتند یکسر سپاه ز گیو سرافراز لشکرپناه. فردوسی. بفرمود تا شد ز پشت سپاه بر گیو گودرز لشکرپناه. فردوسی. تو با کاویانی درفش و سپاه بپشت سپه باش لشکرپناه. فردوسی. بجنبید با رستم از قلبگاه خروشان و جوشان و لشکرپناه. فردوسی. وزان سو یکی گرد لشکرپناه بیامد که بد سرفراز سپاه. فردوسی. فرستاده آمد به توران سپاه گزین پور تو گیو لشکرپناه. فردوسی. خروش آمد از بوق ایران سپاه چو پیروز شد گرد لشکرپناه. فردوسی. میان دو بیشه به یک روز راه فرود آمد آن گرد لشکرپناه. فردوسی. بشد زان دژم، گرد لشکرپناه همانجا به شب خیمه زد با سپاه. (گرشاسب نامه ص 131). بدان آمدن شادمان گشت شاه از آن پهلوانان لشکرپناه. نظامی
ملجاء سپاه: شماساس کین توز لشکرپناه که قارن بکشتش به آوردگاه. فردوسی. گزین کیانی و پشت سپاه نگهدار ایران و لشکرپناه. فردوسی. پدر جستی ای گرد لشکرپناه بجای پدر گورت آمد براه. فردوسی. سبک شیردل گرد لشکرپناه نگونسار کرد آن درفش سیاه. فردوسی. چو نزدیک شهر جهاندار شاه فراز آمد آن گرد لشکرپناه. فردوسی. سر پهلوانان لشکرپناه بنزدیک شاهان ترا دستگاه. فردوسی. گریزان برفتند یکسر سپاه ز گیو سرافراز لشکرپناه. فردوسی. بفرمود تا شد ز پشت سپاه بر گیو گودرز لشکرپناه. فردوسی. تو با کاویانی درفش و سپاه بپشت سپه باش لشکرپناه. فردوسی. بجنبید با رستم از قلبگاه خروشان و جوشان و لشکرپناه. فردوسی. وزان سو یکی گرد لشکرپناه بیامد که بد سرفراز سپاه. فردوسی. فرستاده آمد به توران سپاه گزین پور تو گیو لشکرپناه. فردوسی. خروش آمد از بوق ایران سپاه چو پیروز شد گرد لشکرپناه. فردوسی. میان دو بیشه به یک روز راه فرود آمد آن گرد لشکرپناه. فردوسی. بشد زان دژم، گرد لشکرپناه همانجا به شب خیمه زد با سپاه. (گرشاسب نامه ص 131). بدان آمدن شادمان گشت شاه از آن پهلوانان لشکرپناه. نظامی
عارض یا نقیب که شمار فوج مردم میکند بتخمین و قیاس و گوید که این فوج چندین هزار سوار است. (آنندراج) : سپاهی نه چندان که لشکرشناس به اندازۀ آن رساند قیاس. نظامی. که آن را شمردن توان در قیاس کسانی که هستند لشکرشناس. نظامی. بدانست سالار لشکرشناس که در رومی از زنگی آمد هراس. نظامی
عارض یا نقیب که شمار فوج مردم میکند بتخمین و قیاس و گوید که این فوج چندین هزار سوار است. (آنندراج) : سپاهی نه چندان که لشکرشناس به اندازۀ آن رساند قیاس. نظامی. که آن را شمردن توان در قیاس کسانی که هستند لشکرشناس. نظامی. بدانست سالار لشکرشناس که در رومی از زنگی آمد هراس. نظامی
حصار. بارو و حصاری که دور شهر برای محافظت آن بنا کنند. (ناظم الاطباء). شهربند. (آنندراج) ، استحکاماتی که در اطراف حصار قلعه برپا نمایند. (ناظم الاطباء)
حصار. بارو و حصاری که دور شهر برای محافظت آن بنا کنند. (ناظم الاطباء). شهربند. (آنندراج) ، استحکاماتی که در اطراف حصار قلعه برپا نمایند. (ناظم الاطباء)
معسکر. (منتهی الارب). لشکرگه. جای لشکر. لشکرجای. اردو. رجوع به در اندره شود: چون خوشنواز (پادشاه هیاطله) این سخن بشنید به سرحدّ بلخ آمد و طخارستان و سپاه گرد کرد و لشکرگاه بزد و دانست که با فیروز برنیاید و سپاه او با سپاه عجم طاقت ندارد. (ترجمه طبری بلعمی). و خالد سپاه به حرب فراز کرد (در یمامه) و خود به تخت بنشست، اندر لشکرگاه. (ترجمه طبری بلعمی). و لشکرگاه روسیان آنجا بود آنگاه که بیامدند و بردع بستدند. (حدود العالم). جبغوکت، شهرکی خرم است و لشکرگاه چاچ بودی اندر قدیم. (حدودالعالم). پس آنجا فرمود که فرود آمدند و لشکرگاه بزدند. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی). سخا بزرگ امیریست لشکرش بسیار دل تو لشکر او را فراخ لشکرگاه. فرخی. ای مه و سال نگه کردن تو سوی سلیح ای شب و روز تماشاگه تو لشکرگاه. فرخی. چون سواران سپه را بهم آورده بود بیست فرسنگ زمین بیش بود لشکرگاه. منوچهری. ای خداوندی که نصرت گرد لشکرگاه تست چترت ایوان است و پیلت منظر و فحلت (؟) رواق. منوچهری. چون عبدوس به لشکرگاه رسید. (تاریخ بیهقی). فرمود تابوق و دهل بزدند و آواز از لشکرگاه برخاست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 465). دهل و بوق بزدند و مبشران را خلعت و صلت دادند و در لشکرگاه بگردانیدند. (تاریخ بیهقی ص 441). با تعبیۀ تمام براند و لشکرگاهی کردند برابر خصم. (تاریخ بیهقی ص 350). رسول سلجوقیان را به لشکرگاه آوردند و منزل نیکو دادند. (تاریخ بیهقی ص 513). طلیعۀ لشکر دمادم کنید تا لشکرگاه مخالفان. (تاریخ بیهقی ص 354). پس کوتوال را گفت بر اثر ما به لشکرگاه آی با جملۀ سرهنگان. (تاریخ بیهقی ص 240) .امیر از پیل بر اسب شد و براندند و یوسف در دست چپش و حدیث میکردند تا به لشکرگاه رسیدند. (تاریخ بیهقی ص 252). به نشابور در جنگ خویشتن را به شبه رسولی به لشکرگاه دارا برد. (تاریخ بیهقی ص 90). و از آن جانب بهرام چوبین فرودآمد و لشکرگاه زد و چند روز میان ایشان رسول می آمد و میرفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). اتفاق را باد مخالف برخاست و آن کشتی ها را به کنار لشکرگاه شهربراز افکند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 104). تا او از آنجا بگریخت و با لشکرگاه خود رفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 70). و از جای خویش نجنبند الاآنک ترکان را که از لشکرگاه بیرون می آیند بهزیمت ایشان را می کشند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 80). لشکرگاه با خزاین جهان و رغائب بسیار و رقایق بیشمار و ممالیک و مواشی ماسوی انواع غلات و حبوبات بازگذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 71). چون به لشکرگاه بیرون آمدند خدا آن پیغمبران را اعلام کرد. (قصص الانبیاء ص 147). پس عقد امیر دیگر بر اسامه بست و بفرمود که لشکرگاه بیرون زند. (قصص الانبیاء ص 134). و طلحه به زمین شامیان بقوت شد و سپاه گرد وی رو در بیابان نهاده دربادیه ای که سمیر خوانند آنجا لشکرگاه بزد. (قصص الانبیاء ص 234). طالوت برخاست و با لشکر به زیر آن کوه آمدند و لشکرگاه بزدند. (قصص الانبیاء ص 149). دعوتم کردی به لشکرگاه خاقان کبیر حبذا لشکرگه خاقان اکبر حبذا. خاقانی. وز طناب خیمه ها برگرد لشکرگاه حاج صد هزار اشکال اقلیدس به برهان دیده اند. خاقانی. گشته داود نبی زرّاد لشکرگاه او باز صاحب جیش آن لشکر سلیمان آمده. خاقانی. شاه ریاحین بساخت لشکرگاه از چمن نیسان کان دید کرد لشکری از ضیمران. خاقانی. به لشکرگاه دارم روی و بر سلطان فشانم جان گران دریاست وین خورشید من نیلوفرم باری. خاقانی. گر یک دو نفس بدزدم اندرماهی تا داددلی بخواهم از دلخواهی بینی فلک انگیخته لشکرگاهی از غم رصدی نشانده بر هر راهی. خاقانی. سپیده دم ز لشکرگاه خسرو سوی باغ سپید آمد روارو. نظامی. چو آمد سوی لشکرگاه نومید دلش میسوخت از گرمی چو خورشید. نظامی. از شیر و گوزن و گرگ و روباه لشکرگاهی کشید بر راه. نظامی. یزک داری ز لشکرگاه خورشید عنان افکند بر برجیس و ناهید. نظامی. نزد شاهنشه چه کار اوباش لشکرگاه را. مولوی. ای سلیمان بهر لشکرگاه را در سفر میدار این آگاه را. مولوی
معسکر. (منتهی الارب). لشکرگه. جای لشکر. لشکرجای. اردو. رجوع به در اندره شود: چون خوشنواز (پادشاه هیاطله) این سخن بشنید به سرحدّ بلخ آمد و طخارستان و سپاه گرد کرد و لشکرگاه بزد و دانست که با فیروز برنیاید و سپاه او با سپاه عجم طاقت ندارد. (ترجمه طبری بلعمی). و خالد سپاه به حرب فراز کرد (در یمامه) و خود به تخت بنشست، اندر لشکرگاه. (ترجمه طبری بلعمی). و لشکرگاه روسیان آنجا بود آنگاه که بیامدند و بردع بستدند. (حدود العالم). جبغوکت، شهرکی خرم است و لشکرگاه چاچ بودی اندر قدیم. (حدودالعالم). پس آنجا فرمود که فرود آمدند و لشکرگاه بزدند. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی). سخا بزرگ امیریست لشکرش بسیار دل تو لشکر او را فراخ لشکرگاه. فرخی. ای مه و سال نگه کردن تو سوی سلیح ای شب و روز تماشاگه تو لشکرگاه. فرخی. چون سواران سپه را بهم آورده بود بیست فرسنگ زمین بیش بود لشکرگاه. منوچهری. ای خداوندی که نصرت گرد لشکرگاه تست چترت ایوان است و پیلت منظر و فحلت (؟) رواق. منوچهری. چون عبدوس به لشکرگاه رسید. (تاریخ بیهقی). فرمود تابوق و دهل بزدند و آواز از لشکرگاه برخاست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 465). دهل و بوق بزدند و مبشران را خلعت و صلت دادند و در لشکرگاه بگردانیدند. (تاریخ بیهقی ص 441). با تعبیۀ تمام براند و لشکرگاهی کردند برابر خصم. (تاریخ بیهقی ص 350). رسول سلجوقیان را به لشکرگاه آوردند و منزل نیکو دادند. (تاریخ بیهقی ص 513). طلیعۀ لشکر دمادم کنید تا لشکرگاه مخالفان. (تاریخ بیهقی ص 354). پس کوتوال را گفت بر اثر ما به لشکرگاه آی با جملۀ سرهنگان. (تاریخ بیهقی ص 240) .امیر از پیل بر اسب شد و براندند و یوسف در دست چپش و حدیث میکردند تا به لشکرگاه رسیدند. (تاریخ بیهقی ص 252). به نشابور در جنگ خویشتن را به شبه رسولی به لشکرگاه دارا برد. (تاریخ بیهقی ص 90). و از آن جانب بهرام چوبین فرودآمد و لشکرگاه زد و چند روز میان ایشان رسول می آمد و میرفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100). اتفاق را باد مخالف برخاست و آن کشتی ها را به کنار لشکرگاه شهربراز افکند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 104). تا او از آنجا بگریخت و با لشکرگاه خود رفت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 70). و از جای خویش نجنبند الاآنک ترکان را که از لشکرگاه بیرون می آیند بهزیمت ایشان را می کشند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 80). لشکرگاه با خزاین جهان و رغائب بسیار و رقایق بیشمار و ممالیک و مواشی ماسوی انواع غلات و حبوبات بازگذاشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 71). چون به لشکرگاه بیرون آمدند خدا آن پیغمبران را اعلام کرد. (قصص الانبیاء ص 147). پس عقد امیر دیگر بر اسامه بست و بفرمود که لشکرگاه بیرون زند. (قصص الانبیاء ص 134). و طلحه به زمین شامیان بقوت شد و سپاه گرد وی رو در بیابان نهاده دربادیه ای که سمیر خوانند آنجا لشکرگاه بزد. (قصص الانبیاء ص 234). طالوت برخاست و با لشکر به زیر آن کوه آمدند و لشکرگاه بزدند. (قصص الانبیاء ص 149). دعوتم کردی به لشکرگاه خاقان کبیر حبذا لشکرگه خاقان اکبر حبذا. خاقانی. وز طناب خیمه ها برگرد لشکرگاه حاج صد هزار اشکال اقلیدس به برهان دیده اند. خاقانی. گشته داود نبی زرّاد لشکرگاه او باز صاحب جیش آن لشکر سلیمان آمده. خاقانی. شاه ریاحین بساخت لشکرگاه از چمن نیسان کان دید کرد لشکری از ضیمران. خاقانی. به لشکرگاه دارم روی و بر سلطان فشانم جان گران دریاست وین خورشید من نیلوفرم باری. خاقانی. گر یک دو نفس بدزدم اندرماهی تا داددلی بخواهم از دلخواهی بینی فلک انگیخته لشکرگاهی از غم رصدی نشانده بر هر راهی. خاقانی. سپیده دم ز لشکرگاه خسرو سوی باغ سپید آمد روارو. نظامی. چو آمد سوی لشکرگاه نومید دلش میسوخت از گرمی چو خورشید. نظامی. از شیر و گوزن و گرگ و روباه لشکرگاهی کشید بر راه. نظامی. یزک داری ز لشکرگاه خورشید عنان افکند بر برجیس و ناهید. نظامی. نزد شاهنشه چه کار اوباش لشکرگاه را. مولوی. ای سلیمان بهر لشکرگاه را در سفر میدار این آگاه را. مولوی
نام دهی جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 68 هزارگزی شمال ضیأآباد و دوازده هزارگزی راه عمومی. کوهستان. سردسیر. دارای 150 تن سکنه. شیعه، کردی زبان. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم و جوال بافی. راه آن مالرو است و از طریق ارس آباد ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) دهی از دهستان مرغا، بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 54 هزارگزی باختری ایذه. کوهستانی و معتدل. دارای 150 تن سکنه. شیعه، فارسی و بختیاری زبان. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
نام دهی جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، واقع در 68 هزارگزی شمال ضیأآباد و دوازده هزارگزی راه عمومی. کوهستان. سردسیر. دارای 150 تن سکنه. شیعه، کردی زبان. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم و جوال بافی. راه آن مالرو است و از طریق اُرس آباد ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1) دهی از دهستان مرغا، بخش ایذۀ شهرستان اهواز، واقع در 54 هزارگزی باختری ایذه. کوهستانی و معتدل. دارای 150 تن سکنه. شیعه، فارسی و بختیاری زبان. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)