جدول جو
جدول جو

معنی لشکرشناس

لشکرشناس
آنکه افراد لشکر را بشناسد و تعداد آن ها را بداند، برای مثال سپاهی نه چندان که لشکرشناس / به اندازۀ آن رساند قیاس (نظامی۵ - ۹۶۳)
تصویری از لشکرشناس
تصویر لشکرشناس
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با لشکرشناس

لشکرشناس

لشکرشناس
عارض یا نقیب که شمار فوج مردم میکند بتخمین و قیاس و گوید که این فوج چندین هزار سوار است. (آنندراج) :
سپاهی نه چندان که لشکرشناس
به اندازۀ آن رساند قیاس.
نظامی.
که آن را شمردن توان در قیاس
کسانی که هستند لشکرشناس.
نظامی.
بدانست سالار لشکرشناس
که در رومی از زنگی آمد هراس.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیکرشناس

پیکرشناس
آنکه نقش، صورت و تصویرِ مجسمه را خوب بشناسد، شناسندۀ پیکر
پیکرشناس
فرهنگ فارسی عمید

پیکرشناس

پیکرشناس
عارف و شناسندۀ پیکر:
چو در چشم پیکرشناس آمدی
اگر زر نبودی هراس آمدی.
نظامی.
عروس مرا پیش پیکرشناس
همین تازه رویی بس است از قیاس.
نظامی
لغت نامه دهخدا

لشکرپناه

لشکرپناه
ملجاء سپاه:
شماساس کین توز لشکرپناه
که قارن بکشتش به آوردگاه.
فردوسی.
گزین کیانی و پشت سپاه
نگهدار ایران و لشکرپناه.
فردوسی.
پدر جستی ای گرد لشکرپناه
بجای پدر گورت آمد براه.
فردوسی.
سبک شیردل گرد لشکرپناه
نگونسار کرد آن درفش سیاه.
فردوسی.
چو نزدیک شهر جهاندار شاه
فراز آمد آن گرد لشکرپناه.
فردوسی.
سر پهلوانان لشکرپناه
بنزدیک شاهان ترا دستگاه.
فردوسی.
گریزان برفتند یکسر سپاه
ز گیو سرافراز لشکرپناه.
فردوسی.
بفرمود تا شد ز پشت سپاه
بر گیو گودرز لشکرپناه.
فردوسی.
تو با کاویانی درفش و سپاه
بپشت سپه باش لشکرپناه.
فردوسی.
بجنبید با رستم از قلبگاه
خروشان و جوشان و لشکرپناه.
فردوسی.
وزان سو یکی گرد لشکرپناه
بیامد که بد سرفراز سپاه.
فردوسی.
فرستاده آمد به توران سپاه
گزین پور تو گیو لشکرپناه.
فردوسی.
خروش آمد از بوق ایران سپاه
چو پیروز شد گرد لشکرپناه.
فردوسی.
میان دو بیشه به یک روز راه
فرود آمد آن گرد لشکرپناه.
فردوسی.
بشد زان دژم، گرد لشکرپناه
همانجا به شب خیمه زد با سپاه.
(گرشاسب نامه ص 131).
بدان آمدن شادمان گشت شاه
از آن پهلوانان لشکرپناه.
نظامی
لغت نامه دهخدا