جدول جو
جدول جو

معنی لشکان - جستجوی لغت در جدول جو

لشکان
(لَ کَ)
دهی جزء دهستان اشکوربالا، بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 59 هزارگزی جنوب بخش و 32 هزارگزی جنوب خاوری سی پل. کوهستانی. سردسیر. دارای 350 تن سکنۀ شیعه. گیلکی و فارسی زبان. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و بنشن و لبنیات و فندق. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو و صعب العبور است. سه چهارم اهالی برای کسب در زمستان به گیلان میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشکان
تصویر مشکان
(پسرانه)
مشک (ماده ای معطر در سنسکریت) + ان (نشانه جمع فارسی)، نام ناحیه ای درهمدان، نام پدر ابونصر صاحب دیوان رسالت محمد غزنوی و استاد ابوالفضل بیهقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اشکان
تصویر اشکان
(پسرانه)
منسوب به اشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لوکان
تصویر لوکان
آنکه بر روی چهار دست و پا راه برود، ستوری که بد راه برود
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
دهی جزء دهستان دهشال بخش آستانه شهرستان لاهیجان، واقع در پانزده هزارگزی شمال خاوری آستانه و سه هزارگزی شمال دهشال. جلگه معتدل. مرطوب و مالاریائی. دارای 766 تن سکنه شیعه. گیلکی و فارسی زبان. آب آن از نهر لسکو کلایه از سفیدرود و استخر محلی. محصول برنج و کنف و ابریشم و ماهی. شغل اهالی زراعت و صید. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
در حال لکیدن
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام قریه ای نزدیک بخارا، و از آنجاست ابواسحاق ابراهیم بن مسلم شکانی فقیه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ / وُ)
سرعت. (از اقرب الموارد). بشتافت. (منتهی الارب). وشکان، ای سرعان. (مهذب الاسماء). رجوع به وشک شود.
- وشکان الامر، سرعت آن کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام پدر ابونصر صاحب دیوان رسالت محمود غزنوی و استاد ابوالفضل بیهقی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به تتمۀ صوان الحکمه ص 179 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان است که 1050 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). از طسوج قاسان. (تاریخ قم ص 114). از دیه های قاسان. (تاریخ قم ص 138)
لغت نامه دهخدا
آنکه به زانو و دست راه رونده باشد، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین، واقع در 27هزارگزی باختر بوئین و150هزارگزی راه عمومی، جلگه و معتدل، دارای 758 تن سکنه، آب آن از رود خانه خررود، محصول آنجا غلات و باغات، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم و گلیم بافی و راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی واقع در دوفرسنگی میانۀ جنوب و مشرق گله دار
لغت نامه دهخدا
نام دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت واقع در شش هزارگزی جنوب رشت، دارای 790 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)، و چای لاکان بخوبی مشهور است
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ)
دهی از دهستان ملکاری بخش سردشت شهرستان مهاباد، واقع در 5500 گزی شمال باختری سردشت در مسیر راه ارابه رو بیوران به سردشت. کوهستانی و جنگلی. معتدل و سالم دارای 195 تن سکنۀ شیعۀ کردی زبان. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون و مازوج و کتیرا. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان دول بخش حومه شهرستان ارومیه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات و انگور و حبوب و چغندرقند و توتون. سکنه 308 تن. صنایع دستی جاجیم بافی. راه شوسه. پاسگاه ژاندارمری و 3 باب مغازه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
قریه ای بوده است سه فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق آباده. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
خشک کننده. (یادداشت بخط مؤلف).
- کاغذ آب خشکان، کاغذی است که خاصیت خشکاندن آب و جوهر و مرکب دارد، آب خشکان. مرکب خشکان. جوهرخشکان.
- مرکب خشکان، جوهرخشکان. آب خشکان
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بوشکان. قریه ای از توابع بیضا، دو فرسنگ میانۀ شمال و مشرق تل بیضا. (فارسنامۀ ناصری). مرکز قریۀ ’بلوک’ فارس است. رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 121 و فارسنامۀ ابن البلخی چ 1339 هجری قمری کمبریج ص 54 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یا اشغان یا اشقان بزرگ. برحسب روایات شرقیان، نیای سلسلۀ اشکانیان بود. مرحوم پیرنیا آرد: گفته میشود که اشکان پسر دارای اکبر است و نیز گویند که پسر اشکان بن کی ارش بن کیقباد میباشد. غیر این را هم گفته اند. (از ایران باستان ج 3 ص 2557). و رجوع به همان کتاب ج 3 ص 2548 و فارسنامۀ ابن البلخی ص 17 و مجمل التواریخ و القصص ص 32 و 59 و قاموس الاعلام ج 2 ص 983 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از کلمه اسپانیایی اسکانو، ج، اشاکن. نیمکت پشتی دار برای سه یا چهار تن بقولی. ج، اشاکین
لغت نامه دهخدا
(لُ)
دهی جزو دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در41500گزی شمال کلیبر و 41500گزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی، گرمسیر و مالاریائی و دارای 15 تن سکنه. آب آن از رود خانه گوی آغاج. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ظاهراً نام دشتی باشد در حوالی بست در این شعر فرخی:
منظر عالی شه بنمود ازبالای دژ
کاخ سلطانی پدیدار آید از دشت لکان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوکان
تصویر لوکان
آنکه بزانو و دست راه رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکان
تصویر خشکان
خشک کننده
فرهنگ لغت هوشیار