- لشاب
- زمینی که در آن آب بایستد و علف و نی بروید
معنی لشاب - جستجوی لغت در جدول جو
- لشاب
- جایی که در آن آب ایستاده ودر وی علف و نی بروید باتلاق، آب آلوده و کثیف مانند آب کشتارگاه و غیره
- لشاب ((لَ))
- جایی که در آن آب ایستاده و در وی علف و نی بروید، باتلاق
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آبچلو
چوب فروش
باران سخت
بسیار بازیگر، بازیکن
آب تیرۀ آمیخته با لای و لجن
آب دهن، بزاق
هر مایعی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد
مادۀ شفاف یا رنگین که بر روی کاشی یا ظروف سفالی می دهند
روکش شیشه ای نیمه مذاب بر لایه ای از فلز که نقش محافظ در برابر واکنش های شیمیایی داشته و به عنوان تزئین به کار می رود
آهار
لعاب دادن: پوشش ظریف از لعاب به شیء سفالی یا فلزی دادن، غلیظ شدن
هر مایعی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد
مادۀ شفاف یا رنگین که بر روی کاشی یا ظروف سفالی می دهند
روکش شیشه ای نیمه مذاب بر لایه ای از فلز که نقش محافظ در برابر واکنش های شیمیایی داشته و به عنوان تزئین به کار می رود
آهار
لعاب دادن: پوشش ظریف از لعاب به شیء سفالی یا فلزی دادن، غلیظ شدن
برگزیده و خالص از هر چیز، لب، مغز چیزی مانند مغز بادام، گردو و امثال آن ها، عقل
گیاهشناس
ناب برگزیده خالص و برگزیده از چیزی نفیس: باز باش ای باب بر جویای باب تا رسند از تو قشور اندر لباب. (مولوی لغ)
آب دهن که روان باشد بسیار بازیگر
درخت ارس سرو کوهی، جمع لزب، اندک ها
تیر هیچکاره، پر زرد
جمع لصب، تنگه ها خرد شکاف ها
تشنگی
آب ممزوج بالج آب لای ناک
تشنگی، زبانه زدن، آفرازه
تیرگر، در آویزنده، تیر انداز تیر ها تیرسازتیرگر، گیرنده وپرتاب کننده تیر. تیرها. واحدآن نشابه، جمع نشاشیب: زغنچه گل وازشاخ بیدبادصبا زمردین پیکان کردوبسدین نشاب. (معزی. 60)
نوشیدنی، شربت، غذای اندک، آشام
((خَ))
فرهنگ فارسی معین
جعبه ای است فلزی حاوی گلوله ها که آن را در سلاح های گرم جای دهند و گلوله به توالی از آن وارد لوله می شود
((لُ))
فرهنگ فارسی معین
آب دهن، هر آبی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد، روکش مخصوصی که روی سفال و کاشی و مانند آن می کشند
محفظۀ فلزی مخزن گلوله که به اسلحه وصل می شود و گلوله از آن وارد لولۀ اسلحه می شود، نوعی محفظۀ فیلم که همراه با فیلم در دوربین قرار می گیرد
تیر، تیره، چیزی که به رنگ زغال یا خاکستر باشد، سیه فام، بهره، نصیب، بخش، قسمت، ماه چهارم از سال خورشیدی که اول تابستان است، سیّارۀ عطارد، نزدیک ترین سیاره به خورشید و کوچک ترین آن ها، دبیر فلک، دبیر آسمان، روز سیزدهم از هر ماه خورشیدی، فصل خزان، برای مثال اگر به تیرمه از جامه بیش باید تیر / چرا برهنه شود بوستان چو آمد «تیر» (عنصری - ۶۴) . در قدیم تیرماه مصادف با فصل پاییز می شد، سلاحی به شکل میله ای باریک و راست که با کمان پرتاب می شود و در ورزش، شکار و جنگ از آن استفاده می کنند، گلوله ای که از دهانۀ توپ، تفنگ، تپانچه و مانند آن پرتاب می شود، فراورده ای بلند و محکم از جنس چوب، آهن و مانند آنکه در ساختمان سازی به کار می رود، هر چیز بلند و محکم از جنس چوب، آهن و مانند آن مثلاً تیر چراغ برق
مرد جوان، برنا
کاملاکلا: این گوشت لاب ماهیچه است
کاملاً، کلاً
جوان، برنا