جدول جو
جدول جو

معنی لسک - جستجوی لغت در جدول جو

لسک
(لِ)
دهی از دهستان کوهپایه بخش بردسکن شهرستان کاشمر (ترشیز) واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری بردسکن. کوهستانی، معتدل. دارای 6 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
لسک
(لِ)
لخت. عریان. (در تداول مردم گناباد خراسان)
لغت نامه دهخدا
لسک
حلزون، برق ناگهانی، راسو موش خرما، غضروف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسک
تصویر بسک
اکلیل الملک، گیاهی با برگ های بیضی شکل و گل های خوشه ای زرد که دم کردۀ آن در مداوای اسهال خونی، ورم معده و نزلۀ برونش ها نافع است
شاه افسر، گیاه قیصر، بسدک، ناخنک، شبدر زرد، یونجه زرد، بسه، شاه بسه
فرهنگ فارسی عمید
سیخ آهنی که گوشت یا چیز دیگر را به آن بکشند و در تنور آویزان کنند، سیخ کباب، بلشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسک
تصویر غسک
ساس، حشره ای از راستۀ نیم بالان به رنگ سرخ و بیضی شکل و بزرگ تر از کک که از خون تغذیه می کند و باعث سرایت بعضی امراض می گردد، بقّ برای مثال مدتی شد که چنین شیر خود از بیم غسک / اندراین سمج ز خواب و خور و آرام جداست (مسعودسعد - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشک
تصویر لشک
شبنمی که مثل برف روی زمین را سفید کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسک
تصویر جسک
رنج، آزار، بلا، محنت، آفت، ناخوشی، برای مثال مرگ و جسک ای اهل انکار و نفاق / عاقبت خواهد بدن این اتفاق (مولوی - ۴۲۰)، رافضی را بماند در گردن / جکجک و مرگ و جسک و جان کندن (سنائی۱ - ۲۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسک
تصویر بسک
دستۀ گندم یا جو درو شده، بسدک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشک
تصویر لشک
پاره، لشک لشک مثلاً پاره پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لسع
تصویر لسع
گزیدن مار، کژدم و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلسک
تصویر تلسک
یک خوشۀ کوچک که جزء خوشۀ بزرگ است، خوشۀ کوچکی از انگور یا خرما که بیش از چند دانه نباشد، پتپک، پپتک، بتبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلسک
تصویر بلسک
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، ابابیل، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
(تِ لِ)
خوشۀ کوچک انگور باشد که جزو خوشۀ بزرگ است یعنی بر خوشۀ بزرگ چسبیده است. (آنندراج). خوشۀ کوچک انگور که یک جزء از خوشۀ بزرگ است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ / بِ سِ)
گیاهی است که چون در جامه خلد به دشواری جدا گردد. (منتهی الارب). بلسکاء. (اقرب الموارد). بلسکی. (منتهی الارب). و رجوع به بلسکاء و بلسکی شود
لغت نامه دهخدا
(بِ سِ)
خطاف، و آن از لغات دخیل است. (از ذیل اقرب الموارد). پرستو. پرستوک. بلسک. رجوع به بلسک شود، گریختگان لشکر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ لِ / بُ لُ)
سیخ آهنی باشد که یک سر آن را پهن کرده باشند برای نان از تنور جدا کردن. (برهان) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ)
توماس دوفوانسیور دو. مارشال فرانسه، برادر لترک. مولد بآرن. وی پس ازجراحتی که در جنگ پاوی (1525 میلادی) برداشت، درگذشت
لغت نامه دهخدا
(لِ کُ)
پیر. معمار فرانسوی. مولد پاریس. وی برآورندۀ نمای لوور قدیم و چشمۀ اینوسان ها است (1515-1578 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لَ کَ یِ)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان، واقع در نه هزارگزی شمال آستانه و هفت هزارگزی شمال باختری پل سفیدرود. جلگه. معتدل. مرطوب و مالاریائی. دارای 243 تن سکنه شیعه. گیلکی و فارسی زبان. آب آن از سفیدرود. محصول آنجا برنج و ابریشم و صیفی. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
پرستوک باشد و آن را به عربی خطاف گویند. (برهان) (آنندراج). بلسک. (از ذیل اقرب الموارد). پرستو. رجوع به پرستو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسک
تصویر اسک
گوش بریده، خردگوش، کر، شتر خروس (نرینه شترمرغ)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده ساخته شده از بس بس است تو را بس کن اکلیل الملک بس است ترا بسیار است ترا: (نک شبانگاه اجل نزدیک شد - خل هذا اللعب بسک لاعد) (مثنوی. نیکلسن. دفتر 5 ص 297)، پنبه پیچیده و فتیله کرده جهت رشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسک
تصویر دسک
رشته و ریسمان تابیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسک
تصویر جسک
محنت نرج بلا
فرهنگ لغت هوشیار
خار کوچک، خس خار، خارسه پهلو، خار فلزی سه گوشه که در زمان جنگ سر راه دشمن ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
ناودان، آبراهه، مجرای کوچک آب رشته ریسه، رشته مروارید، نخست شیر که دوشیده شود، رده، سیم کهرب جوجه کبک نر، جوجه سنگخوار در کشیدن چیزی در چیزی چنانکه مروارید و مهره را در یک بند کشیدن، ملازم شدن چیزی را. کبک بچه نر، بچه سنگخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلسک
تصویر تلسک
خوشه کوچک انگور که جزو خوشه بزرگ است
فرهنگ لغت هوشیار
پرستو سیخ آهنی که یک سر آنرا پهن کرده باشند برای نان از تنور جدا کردن، سیخ کباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلسک
تصویر فلسک
فرانسوی بنگرید به فلاسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسک
تصویر حسک
خشم گرفتن، عداوت کردن، کینه و دشمنی پارسی تازی گشته خسک خار خسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلسک
تصویر تلسک
((تِ لِ))
خوشه کوچک انگور که جزو خوشه بزرگ است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلسک
تصویر بلسک
((بَ لَ))
بلشک، پرستو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بلسک
تصویر بلسک
((بِ لِ یا بُ لُ))
سیخ آهنی که یک سر آن پهن باشد برای جدا کردن نان از تنور، سیخ کباب
فرهنگ فارسی معین
سیخ چوبی یا فلزی، چوب هایی کوتاه که جهت دباغی پوشت گاو در زمین فرو کنند تا
فرهنگ گویش مازندرانی