المقری البناء التمار. محدث است. علم حدیث یکی از مهم ترین شاخه های علوم اسلامی است که بدون تلاش محدثان، دوام نمی آورد. آنان با گردآوری احادیث، تطبیق نسخه ها و بررسی روایت ها، چراغ راهی برای مسلمانان شدند. محدث نه تنها حافظ حدیث، بلکه تفسیرگر و نقاد آن بود و می دانست کدام روایت قابل اعتماد است و کدام باید کنار گذاشته شود. همین دقت علمی، حدیث را به منبعی محکم در دین تبدیل کرد.
المقری البناء التمار. محدث است. علم حدیث یکی از مهم ترین شاخه های علوم اسلامی است که بدون تلاش محدثان، دوام نمی آورد. آنان با گردآوری احادیث، تطبیق نسخه ها و بررسی روایت ها، چراغ راهی برای مسلمانان شدند. محدث نه تنها حافظ حدیث، بلکه تفسیرگر و نقاد آن بود و می دانست کدام روایت قابل اعتماد است و کدام باید کنار گذاشته شود. همین دقت علمی، حدیث را به منبعی محکم در دین تبدیل کرد.
مشورت کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تیزکرده از کارد و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). تیزکرده و صیقل زده از کارد و جز آن. (ناظم الاطباء). تیز: سنان مسنون، سنانی تیز. (مهذب الاسماء) (دهار)، آراسته کرده. روشن و تابان نموده. (منتهی الارب) .روشن و تابان گشته، هر چیز املس شده. (ناظم الاطباء)، تابان روی: رجل مسنون الوجه، مرد تابان روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، آن که در روی و بینی او درازی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). روئی کشیده. (مهذب الاسماء). آن که رو و بینی او دراز باشد، راه رفته و سیرکرده شده، سنت شده و ختنه شده. (ناظم الاطباء). سنت کرده شده، مشروع و موافق شرع و سنت آن حضرت، یعنی پیغمبر اسلام {{صفت}}. (ناظم الاطباء). وارد شده در سنت. سنت شده. جایز، مستحب. مندوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بعد از این غسل ها (واجب) همه مسنون است و آن دوازده اند: غسل آدینه، غسل هر دو عید، غسل آفتاب و ماه گرفتن... (کشف الاسرار ج 2 ص 517)، بوی ناک: حماء مسنون، گل و لای بوناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). متغیر. (ناظم الاطباء) : ماء مسنون، آبی متغیرشده. (مهذب الاسماء). بوی ناک و گنده. گندیده. متغیرشده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - خاک مسنون، خاک بوی ناک و گندیده: آدم جهل و جفا و شومی را جان تو بدبخت خاک مسنون شد. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 79). بر آن تربت که بارد خشم ایزد بلا روید نبات از خاک مسنون. ناصرخسرو. - گل مسنون، گل بوی ناک و متعفن: بلکه به جان است نه به تن شرف مرد نیست جسدها همه مگر گل مسنون. ناصرخسرو. گر همی گوئی که خانه ست این گل مسنون ترا چون همه کوشش ز بهر این گل مسنون کنی. ناصرخسرو. ، روغنی. نان در روغن پخته. (دهار)
مشورت کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تیزکرده از کارد و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). تیزکرده و صیقل زده از کارد و جز آن. (ناظم الاطباء). تیز: سنان مسنون، سنانی تیز. (مهذب الاسماء) (دهار)، آراسته کرده. روشن و تابان نموده. (منتهی الارب) .روشن و تابان گشته، هر چیز املس شده. (ناظم الاطباء)، تابان روی: رجل مسنون الوجه، مرد تابان روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، آن که در روی و بینی او درازی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). روئی کشیده. (مهذب الاسماء). آن که رو و بینی او دراز باشد، راه رفته و سیرکرده شده، سنت شده و ختنه شده. (ناظم الاطباء). سنت کرده شده، مشروع و موافق شرع و سنت آن حضرت، یعنی پیغمبر اسلام {{صِفَت}}. (ناظم الاطباء). وارد شده در سنت. سنت شده. جایز، مستحب. مندوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بعد از این غسل ها (واجب) همه مسنون است و آن دوازده اند: غسل آدینه، غسل هر دو عید، غسل آفتاب و ماه گرفتن... (کشف الاسرار ج 2 ص 517)، بوی ناک: حماء مسنون، گل و لای بوناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). متغیر. (ناظم الاطباء) : ماء مسنون، آبی متغیرشده. (مهذب الاسماء). بوی ناک و گنده. گندیده. متغیرشده. (یادداشت مرحوم دهخدا). - خاک مسنون، خاک بوی ناک و گندیده: آدم جهل و جفا و شومی را جان تو بدبخت خاک مسنون شد. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 79). بر آن تربت که بارد خشم ایزد بلا روید نبات از خاک مسنون. ناصرخسرو. - گِل مسنون، گل بوی ناک و متعفن: بلکه به جان است نه به تن شرف مرد نیست جسدها همه مگر گل مسنون. ناصرخسرو. گر همی گوئی که خانه ست این گل مسنون ترا چون همه کوشش ز بهر این گل مسنون کنی. ناصرخسرو. ، روغنی. نان در روغن پخته. (دهار)
گوشت پارۀ کرانۀ گردن. ج، لغانین. (منتهی الارب). لغن. لغد. لغدود، اندرون بینی و بن آن. (منتهی الارب). و من المصحّف اللغثون و اللغنون و اللغدود، و هو الخیشوم. (نشوء اللغه العربیه ص 22)
گوشت پارۀ کرانۀ گردن. ج، لغانین. (منتهی الارب). لغن. لغد. لغدود، اندرون بینی و بن آن. (منتهی الارب). و من المصحّف اللغثون و اللغنون و اللغدود، و هو الخیشوم. (نشوء اللغه العربیه ص 22)
داروئی که بر دندان مالند. (غیاث). داروئی که بر دندان مالند و هر چیزی که بدان دندان را تابان و روشن نمایند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). واحد السنونات. و هی الادویه الیابسه المسحوقه التی یدور لک بها الاسنان لتضیی بها او تستحکم. (بحر الجواهر) : معجون ها که در میانه خشک کنند و در بیماریهای دندان و دهان بکار دارند. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). دواهای آمیخته که بدان مسواک کنند و دندانها بدان بمالند آنرا سنون گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
داروئی که بر دندان مالند. (غیاث). داروئی که بر دندان مالند و هر چیزی که بدان دندان را تابان و روشن نمایند. (آنندراج) (ناظم الاطباء). واحد السنونات. و هی الادویه الیابسه المسحوقه التی یدور لک بها الاسنان لتضیی بها او تستحکم. (بحر الجواهر) : معجون ها که در میانه خشک کنند و در بیماریهای دندان و دهان بکار دارند. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). دواهای آمیخته که بدان مسواک کنند و دندانها بدان بمالند آنرا سنون گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)