زبان، عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده می شود و به جویدن غذا و بلع آن کمک می کند و انسان به وسیلۀ آن حرف می زند، لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت لسان حال: آنچه از صورت ظاهر که دلالت بر کیفیت و حالت درونی بکند
زبان، عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده می شود و به جویدن غذا و بلع آن کمک می کند و انسان به وسیلۀ آن حرف می زند، لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت لسان حال: آنچه از صورت ظاهر که دلالت بر کیفیت و حالت درونی بکند
عشقه را گویند و آن گیاهی است که بر درختها پیچیده و خشک سازد. (برهان قاطع). عشقه که بر درخت پیچد. (فرهنگ رشیدی). عشقه معرب غساک است، والله اعلم. (از آنندراج) (انجمن آرا). پیچک. پیچه. داردوست کتوس (در بعضی از نقاط شمالی ایران). مهربانک. عشق پیچان. قسمی لبلاب. ارغچ. ارغک. ارغژ. ازغچ. نویچ. نوبیچ. نوح. تربد. حبل المساکین. بقلۀ بارده. شجرۀ بارده. پنجه. بویچه. قسوس. (قشوش). پرسیان. لوک. فژغند. کشت بر کشت. سابود. واجد. سن. سرند، گند. فرغند. (از فرهنگ اسدی نخجوانی) : از دهان تو همی آید غساک پیر گشتی ریخت مویت از هباک. طیان (از فرهنگ اسدی). این کلمه باغساق که در قرآن آمده چنین مینماید که یک چیز است وغشاک مصحف آن یا صورتی از آن است. رجوع به غوشاک و غساق شود، نوعی ساس که در فرش و جز آن پنهان شود و اگر آن را بکشند بوی بد میدهد. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 181 الف)
عشقه را گویند و آن گیاهی است که بر درختها پیچیده و خشک سازد. (برهان قاطع). عشقه که بر درخت پیچد. (فرهنگ رشیدی). عشقه معرب غساک است، والله اعلم. (از آنندراج) (انجمن آرا). پیچک. پیچه. داردوست کتوس (در بعضی از نقاط شمالی ایران). مهربانک. عشق پیچان. قسمی لبلاب. ارغچ. ارغک. ارغژ. ازغچ. نویچ. نوبیچ. نوح. تربد. حبل المساکین. بقلۀ بارده. شجرۀ بارده. پنجه. بویچه. قسوس. (قشوش). پرسیان. لوک. فژغند. کشت بر کشت. سابود. واجد. سن. سرند، گند. فرغند. (از فرهنگ اسدی نخجوانی) : از دهان تو همی آید غساک پیر گشتی ریخت مویت از هباک. طیان (از فرهنگ اسدی). این کلمه باغساق که در قرآن آمده چنین مینماید که یک چیز است وغشاک مصحف آن یا صورتی از آن است. رجوع به غوشاک و غساق شود، نوعی ساس که در فرش و جز آن پنهان شود و اگر آن را بکشند بوی بد میدهد. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 181 الف)
شهری در ایالت استائوئن که آتشکدۀ مهمی بدانجا بود و ارشک مؤسس سلسلۀ اشکانی در حضور آن بتخت شاهنشاهی نشست و هوفمان حدس زده است که آن آتشکده نسبتی با آذر برزین مهر دارد. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه یاسمی ص 107). بعضی این شهر را قبل از تسخیر شهر صددروازه یابنای دارا پایتخت اشکانیان میدانند و آنرا با قوچان یا بجنورد مطابقت میدهند. (ایران باستان ص 2642)
شهری در ایالت استائوئن که آتشکدۀ مهمی بدانجا بود و ارشک مؤسس سلسلۀ اشکانی در حضور آن بتخت شاهنشاهی نشست و هوفمان حدس زده است که آن آتشکده نسبتی با آذر برزین مهر دارد. (ایران در زمان ساسانیان ترجمه یاسمی ص 107). بعضی این شهر را قبل از تسخیر شهر صددروازه یابنای دارا پایتخت اشکانیان میدانند و آنرا با قوچان یا بجنورد مطابقت میدهند. (ایران باستان ص 2642)
تاجی را گویند که از گلها و ریاحین و اسپرغمها و برگ مورد سازند و پادشاهان و بزرگان روزهای عید و جشن و مردمان در روز دامادی بر سر گذارند. (برهان) (فرهنگ نظام). چون تاجی بود که از اسپرغمها کنند. (لغت فرس اسدی) (رشیدی). تاجی که از گلها بافند، هندش سپهر خوانند. (شرفنامۀ منیری). تاجی گویند که از گلها و ریاحین و موردساخته در روز اعیاد یا دامادی بر سر کسی نهند. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چون تاجی بود از ریاحین و ازهار و انوار و اسپرغمها کنند که در روز عشرت بر سر نهند. (اوبهی) (جهانگیری) (سروری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 173. و کلمه پساک شود: هر یک بر سر بساک مورد نهاده آبش می سرخ و زلف و جعدش ریحان. رودکی. من بساک از ستاک بید کنم با تو امروز جفت سبزه منم. رودکی (از احوال و اشعار رودکی چ 1 ص 1194). چونکه یکی تاج و بساک ملوک باز یکی کوفتۀ آسیاست. رودکی (از احوال و اشعار رودکی چ 1 ص 1211). همه امیدش آنکه خدمت تو بسرش بر نهد ز بخت بساک. ابوالفرج رونی. ز زیور همه غرق در سیم و زر بساکی ز گل برنهاده به سر. اسدی. همچو خاک جناب شاه جهان خاک پایت مراست تاج بساک. شمس فخری
تاجی را گویند که از گلها و ریاحین و اسپرغمها و برگ مورد سازند و پادشاهان و بزرگان روزهای عید و جشن و مردمان در روز دامادی بر سر گذارند. (برهان) (فرهنگ نظام). چون تاجی بود که از اسپرغمها کنند. (لغت فرس اسدی) (رشیدی). تاجی که از گلها بافند، هندش سپهر خوانند. (شرفنامۀ منیری). تاجی گویند که از گلها و ریاحین و موردساخته در روز اعیاد یا دامادی بر سر کسی نهند. (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چون تاجی بود از ریاحین و ازهار و انوار و اسپرغمها کنند که در روز عشرت بر سر نهند. (اوبهی) (جهانگیری) (سروری). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 173. و کلمه پساک شود: هر یک بر سر بساک مورد نهاده آبش می سرخ و زلف و جعدش ریحان. رودکی. من بساک از ستاک بید کنم با تو امروز جفت سبزه منم. رودکی (از احوال و اشعار رودکی چ 1 ص 1194). چونکه یکی تاج و بساک ملوک باز یکی کوفتۀ آسیاست. رودکی (از احوال و اشعار رودکی چ 1 ص 1211). همه امیدش آنکه خدمت تو بسرش بر نهد ز بخت بساک. ابوالفرج رونی. ز زیور همه غرق در سیم و زر بساکی ز گل برنهاده به سر. اسدی. همچو خاک جناب شاه جهان خاک پایت مراست تاج بساک. شمس فخری
بساک. عمار. اکلیل ریحان. تاجی که از گلها و اسپرغمها و ریاحین ساختندی و پادشاهان و بزرگان بروزهای عید و جشن ها و دیگر مردمان روز دامادی و یا بازگشتن از فتحی و ظفری بر سر زدندی: همه امیدش آنکه خدمت تو بر سرش می نهدز بخت پساک. ابوالفرج رونی (از فرهنگ شعوری). و فرهنگستان این کلمه را بجای آنتر بمعنی قسمت بالای پرچمهای گل گرفته است. و رجوع به بساک شود
بساک. عمار. اکلیل ریحان. تاجی که از گلها و اسپرغمها و ریاحین ساختندی و پادشاهان و بزرگان بروزهای عید و جشن ها و دیگر مردمان روز دامادی و یا بازگشتن از فتحی و ظفری بر سر زدندی: همه امیدش آنکه خدمت تو بر سرش می نهدز بخت پساک. ابوالفرج رونی (از فرهنگ شعوری). و فرهنگستان این کلمه را بجای آنتر بمعنی قسمت بالای پرچمهای گل گرفته است. و رجوع به بساک شود
شوشۀ زر و سیم که گداخته باشد و در ناوچۀ آهنی ریزند. (برهان) (آنندراج). شوشۀ طلا و نقره. (ناظم الاطباء) (غیاث) ، کرایه. (برهان) (آنندراج). کرایه و اجاره. (ناظم الاطباء)
شوشۀ زر و سیم که گداخته باشد و در ناوچۀ آهنی ریزند. (برهان) (آنندراج). شوشۀ طلا و نقره. (ناظم الاطباء) (غیاث) ، کرایه. (برهان) (آنندراج). کرایه و اجاره. (ناظم الاطباء)
راه رونده رونده، سفر کننده مسافر، سائر الی الله که متوسط بین مبدا و منتهی است مادام که در سیر است. کسی که بطریق سلوک بمرتبت و مقامی رسد که از اصل و حقیقت خود آگاه شود و بداند که او همین صورت و نقش نیست و اصل و حقیقت او مرتبت جامه الوهیت است که در مراتب تنزل متلبس بدین لباس گشته و بمقام فنا فی الله و مرتبت ولایت وصول یابد. یا سالکان عرش. فرشتگان ملائکه، اهل سلوک، جمع سالک، رهروان
راه رونده رونده، سفر کننده مسافر، سائر الی الله که متوسط بین مبدا و منتهی است مادام که در سیر است. کسی که بطریق سلوک بمرتبت و مقامی رسد که از اصل و حقیقت خود آگاه شود و بداند که او همین صورت و نقش نیست و اصل و حقیقت او مرتبت جامه الوهیت است که در مراتب تنزل متلبس بدین لباس گشته و بمقام فنا فی الله و مرتبت ولایت وصول یابد. یا سالکان عرش. فرشتگان ملائکه، اهل سلوک، جمع سالک، رهروان
تاجی که از گلها و ریاحین یا اسپرغمها ساختندی و پادشاهان و بزرگان بروزهای عید و جشنها و دیگر مردمان روز دامادی یا باز گشتن از فتحی یا ظفری بر سر میزیدند اکلیل ریحان عمار بساک
تاجی که از گلها و ریاحین یا اسپرغمها ساختندی و پادشاهان و بزرگان بروزهای عید و جشنها و دیگر مردمان روز دامادی یا باز گشتن از فتحی یا ظفری بر سر میزیدند اکلیل ریحان عمار بساک
تاج گل بر سر کسی گذاشتن، افسر تاجی که از گلها و ریاحین و اسپرغمها و برگ مورد میساختند و پادشاهان و بزرگان و دلیران روزهای عید و جشن و مردمان در روز دامادی برسر میگذاشتند، برجستگی دگمه مانند انتهای میله پرچم گل که محتوی دانه های گرده میباشد
تاج گل بر سر کسی گذاشتن، افسر تاجی که از گلها و ریاحین و اسپرغمها و برگ مورد میساختند و پادشاهان و بزرگان و دلیران روزهای عید و جشن و مردمان در روز دامادی برسر میگذاشتند، برجستگی دگمه مانند انتهای میله پرچم گل که محتوی دانه های گرده میباشد