زبان، عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده می شود و به جویدن غذا و بلع آن کمک می کند و انسان به وسیلۀ آن حرف می زند، لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت لسان حال: آنچه از صورت ظاهر که دلالت بر کیفیت و حالت درونی بکند
زبان، عضو گوشتی و متحرک در دهان انسان و حیوان که با آن مزۀ غذاها چشیده می شود و به جویدن غذا و بلع آن کمک می کند و انسان به وسیلۀ آن حرف می زند، لهجه و طرز تکلم و گفتار هر قوم و ملت لسان حال: آنچه از صورت ظاهر که دلالت بر کیفیت و حالت درونی بکند
زبان. زفان. مفصل. مذرب. (منتهی الارب). گوشت پارۀ متحرکی که درون دهان واقع است: به لسانش نگر که چون بلسان روغن دیریاب میچکدش. خاقانی. من قلب و لسانم به هواداری و صحبت اینها همه قلبند که پیش تو لسانند. سعدی. لسان، زبان حیوانات است سریع الانحدار و مرطب بدن و با ادویۀ حارّه مولد منی و سریع الاستحاله بخلط متعفن و مصلحش سرکه و گشنیز و زیره است. (تحفۀ حکیم مؤمن). در ذیل تذکرۀ ضریرانطاکی آمده است: المراد به هنا العضوالمعروف من الانسان والقول فی امراضه من ورم و ثقل وغیرهما. اما ثقله ان کان جبلیا فلاعلاج له اوطارئاً و اسبابه انحلال البلغم فی اعصابه واحد الاخلاط اللزجه و قدیکون لطول مرض منهک وتنازل الحوامض فی الکلیه علی الخوی فیضعف العصب و علامته تلونه بلون الخلط و تقدم السبب (العلاج) ان کان عن البلغم فالاکثار من الایارج او عن السوداء فمن مطبوخ الافتیمون باللازورد و قد یفصد ماتحته من العروق لتحلل ماجمد ثم یدلک بالمحللات ثم العسل ثم الفستق خصوصاًقشره الاعلی والفلفل والخردل خصوصاً دهنه والقسط و الشلبیثا ترکیب مجرب فی امراض اللسان کلها و کذا تریاق الذهب و اما اورامه فسببها اندفاع احدالاخلاطو علاماتها معلومه و ربما انفتح اللسان بفرط الرطوبهو یسمی الدلع (العلاج) یفصد فی الحار و یکثر من امساک ماء الخس و عنب الثعلب و لبن النساء و ماء الکزبرهو ینقی البارد بالقوقیا و الایارج و یمسک ماء الحلبهوالعسل و یدلک بالزنجار و البورق و البصل و حماض الاترج و فی الکرنب خواص عجیبه مطلقا و القلاع بثور فی الفم و اللسان سببها ماده اکاله و رطوبه بورقیه و فساد ای خلط کان تنشر کالساعیه و اسلمها الابیض و الاحمر و اردأها الازرق والاخضر و لاسلامه معهما قطعا و اما الاسود فمع التلهب والحرقه قتال و یکثر القلاع فی الاطفال لفرط الرطوبه و علاماته علامه الاخلاط. (العلاج) اخراج الدم فیه ولو بالتشریط ان تعذر الفصد و التنقیه ثم الوضعیات و اجودها للحار عصاره حی العالم والکزبره و ماء الحصرم بالعسل والطین الارمنی او المختوم والکثیرا بماء الورد و فی البارد بالاصفر و العاقر قرحا و الزنجار والخردل والعفص بطبیخ الخل و من المجرب ورق الزیتون مضغاً و رماد الرازیانج و اصل الکبر کبوساولنا طباشیر طین ارمنی هندی کافور (؟) یسحق و یذر فی البارد و یعجن ببیاض البیض فی الحار و ایضاً طبیخ الخل بالشبت والعذبه فی الابیض. (ذیل تذکرۀ انطاکی ص 15 و 14) ، زبان. زفان. لغت. کلمه. ج، السن و السنه و لسن. (منتهی الارب). قال اﷲ تعالی ’الا بلسان قومه’ (قرآن 4/14) : هیچ شبان بی عصا و کاسه نباشد کاسۀ من دفتر و عصاست لسانم. ناصرخسرو. این منم یارب که در بزم چنین اسکندری چشمۀ حیوانم از لطف لسان افشانده اند. خاقانی. امام و سرور هر دو جهان که مفتی عقل ز لوح محفوظ املاکند لسانش را. خاقانی. دهان زهدم ارچه خشک خانیست لسان رطبم آب زندگانیست. خاقانی. - ذولسانین، دو زبان: ای بمانند قلم تو ذولسانین جهان چون قلم گوهرنگاری چون قلم دین گستری. سنائی. رجوع به ذواللسانین و لسانین شود. - رطب اللسان، تر زبان. - لسان الطیور، زبان مرغان: لسان الطیور از دمش یابی ار چه جهان را سلیمان لوائی نیابی. خاقانی. لسان الطیورش فرو بست ازیرا چهان را سلیمان جنابی نبیند. خاقانی. - لسان العرب، لغتهم و کلامهم. (اقرب الموارد). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرذ: به کسر لام. در لغت زبان را گونید. و لسان الامر در اصطلاح اهل رمل نتیجه را گویند. چنانکه بیان آن در جای خود بیاید انشأاﷲ تعالی. و شکل شانزدهم را نیز لسان الامر گویند. و لسان الحق در اصطلاح صوفیه انسان کامل است که متحقق بود به مظهر اسم متکلم. شعر: هر که باشد لسان حق جانا بکلام خدا بود گویا. کذا فی کشف اللغات - انتهی، سخن. منه قوله تعالی و جعلنا لهم لسان صدق علیاً (قرآن 50/19). واجعل لی لسان صدق (قرآن 84/26). ای ثناء حسناً (یذکر و یؤنث). (منتهی الارب). لسان صدق، ثناء باقی ثنای نیکو و راست. (منتخب اللغات). ثناء نیکو. ج، السن، لسن، السنه، نامه، تیلماجی. سخن گزار. مترجم. گزارنده. متکلم. گوینده: لسان قوم، متکلم آنان، زبانۀ ترازو. رجوع به لسان المیزان شود، زبانۀ آتش. (منتهی الارب). رجوع به لسان النارشود، بیشوک نعلین. (مهذب الاسماء) درختی بسیارخار است بقدر قامتی بیش بالا نرود و برگش به رنگ مورد بود صمغش گویند کندور است. (نزهه القلوب). گیاهی است با لزوجت وآذان الثور نیز نامند. (منتهی الارب). حکیم مؤمن گوید: نباتی است با لزوجت و مسمی به آذان الثور برگش عریض و مفروش بر زمین و مستدیر در خشونت مثل برگ گاوزبان و ساقی که از میان برگها میروید بقدر ذرعی و بر سر آن گلی کحلی و بوی او مانند خیار و خام و پختۀ او مأکول است. در دوم سرد و تر و جهت علل زبان حیوانات بغایت مؤثر و رافع خفقان و حرارت معده و امراض دهان و قلاع حاره است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ضریر انطاکی گوید: اذا لم یقید کان واقعاً علی نبته تفرش اوراقا خشنه یقوم فی وسطها قضیب نحو ذراع فیه زهره کحلاء و رائحه النبات کالقثاء. لزج مستدیر الورق بارد رطب فی الثانیه ینقی اوجاع السنه الحیوان مطلقاً. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
زبان. زفان. مفصل. مِذرَب. (منتهی الارب). گوشت پارۀ متحرکی که درون دهان واقع است: به لسانش نگر که چون بلسان روغن دیریاب میچکدش. خاقانی. من قلب و لسانم به هواداری و صحبت اینها همه قلبند که پیش تو لسانند. سعدی. لسان، زبان حیوانات است سریع الانحدار و مرطب بدن و با ادویۀ حارّه مولد منی و سریع الاستحاله بخلط متعفن و مصلحش سرکه و گشنیز و زیره است. (تحفۀ حکیم مؤمن). در ذیل تذکرۀ ضریرانطاکی آمده است: المراد به هنا العضوالمعروف من الانسان والقول فی امراضه من ورم و ثقل وغیرهما. اما ثقله ان کان جبلیا فلاعلاج له اوطارئاً و اسبابه انحلال البلغم فی اعصابه واحد الاخلاط اللزجه و قدیکون لطول مرض منهک وتنازل الحوامض فی الکلیه علی الخوی فیضعف العصب و علامته تلونه بلون الخلط و تقدم السبب (العلاج) ان کان عن البلغم فالاکثار من الایارج او عن السوداء فمن مطبوخ الافتیمون باللازورد و قد یفصد ماتحته من العروق لتحلل ماجمد ثم یدلک بالمحللات ثم العسل ثم الفستق خصوصاًقشره الاعلی والفلفل والخردل خصوصاً دهنه والقسط و الشلبیثا ترکیب مجرب فی امراض اللسان کلها و کذا تریاق الذهب و اما اورامه فسببها اندفاع احدالاخلاطو علاماتها معلومه و ربما انفتح اللسان بفرط الرطوبهو یسمی الدلع (العلاج) یفصد فی الحار و یکثر من امساک ماء الخس و عنب الثعلب و لبن النساء و ماء الکزبرهو ینقی البارد بالقوقیا و الایارج و یمسک ماء الحلبهوالعسل و یدلک بالزنجار و البورق و البصل و حماض الاترج و فی الکرنب خواص عجیبه مطلقا و القلاع بثور فی الفم و اللسان سببها ماده اکاله و رطوبه بورقیه و فساد ای خلط کان تنشر کالساعیه و اسلمها الابیض و الاحمر و اردأها الازرق والاخضر و لاسلامه معهما قطعا و اما الاسود فمع التلهب والحرقه قتال و یکثر القلاع فی الاطفال لفرط الرطوبه و علاماته علامه الاخلاط. (العلاج) اخراج الدم فیه ولو بالتشریط ان تعذر الفصد و التنقیه ثم الوضعیات و اجودها للحار عصاره حی العالم والکزبره و ماء الحصرم بالعسل والطین الارمنی او المختوم والکثیرا بماء الورد و فی البارد بالاصفر و العاقر قرحا و الزنجار والخردل والعفص بطبیخ الخل و من المجرب ورق الزیتون مضغاً و رماد الرازیانج و اصل الکبر کبوساولنا طباشیر طین ارمنی هندی کافور (؟) یسحق و یذر فی البارد و یعجن ببیاض البیض فی الحار و ایضاً طبیخ الخل بالشبت والعذبه فی الابیض. (ذیل تذکرۀ انطاکی ص 15 و 14) ، زبان. زفان. لغت. کلمه. ج، السن و السنه و لسن. (منتهی الارب). قال اﷲ تعالی ’الا بلسان قومه’ (قرآن 4/14) : هیچ شبان بی عصا و کاسه نباشد کاسۀ من دفتر و عصاست لسانم. ناصرخسرو. این منم یارب که در بزم چنین اسکندری چشمۀ حیوانم از لطف لسان افشانده اند. خاقانی. امام و سرور هر دو جهان که مفتی عقل ز لوح محفوظ املاکند لسانش را. خاقانی. دهان زهدم ارچه خشک خانیست لسان رطبم آب زندگانیست. خاقانی. - ذولسانین، دو زبان: ای بمانند قلم تو ذولسانین جهان چون قلم گوهرنگاری چون قلم دین گستری. سنائی. رجوع به ذواللسانین و لسانین شود. - رطب اللسان، تر زبان. - لسان الطیور، زبان مرغان: لسان الطیور از دمش یابی ار چه جهان را سلیمان لوائی نیابی. خاقانی. لسان الطیورش فرو بست ازیرا چهان را سلیمان جنابی نبیند. خاقانی. - لسان العرب، لغتهم و کلامهم. (اقرب الموارد). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرذ: به کسر لام. در لغت زبان را گونید. و لسان الامر در اصطلاح اهل رمل نتیجه را گویند. چنانکه بیان آن در جای خود بیاید انشأاﷲ تعالی. و شکل شانزدهم را نیز لسان الامر گویند. و لسان الحق در اصطلاح صوفیه انسان کامل است که متحقق بود به مظهر اسم متکلم. شعر: هر که باشد لسان حق جانا بکلام خدا بود گویا. کذا فی کشف اللغات - انتهی، سخن. منه قوله تعالی و جعلنا لهم لسان صدق علیاً (قرآن 50/19). واجعل لی لسان صدق (قرآن 84/26). ای ثناء حسناً (یذکر و یؤنث). (منتهی الارب). لسان صدق، ثناء باقی ثنای نیکو و راست. (منتخب اللغات). ثناء نیکو. ج، السن، ُلسن، السنه، نامه، تیلماجی. سخن گزار. مترجم. گزارنده. متکلم. گوینده: لسان قوم، متکلم آنان، زبانۀ ترازو. رجوع به لسان المیزان شود، زبانۀ آتش. (منتهی الارب). رجوع به لسان النارشود، بیشوک نعلین. (مهذب الاسماء) درختی بسیارخار است بقدر قامتی بیش بالا نرود و برگش به رنگ مورد بود صمغش گویند کندور است. (نزهه القلوب). گیاهی است با لزوجت وآذان الثور نیز نامند. (منتهی الارب). حکیم مؤمن گوید: نباتی است با لزوجت و مسمی به آذان الثور برگش عریض و مفروش بر زمین و مستدیر در خشونت مثل برگ گاوزبان و ساقی که از میان برگها میروید بقدر ذرعی و بر سر آن گلی کحلی و بوی او مانند خیار و خام و پختۀ او مأکول است. در دوم سرد و تر و جهت علل زبان حیوانات بغایت مؤثر و رافع خفقان و حرارت معده و امراض دهان و قلاع حاره است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ضریر انطاکی گوید: اذا لم یقید کان واقعاً علی نبته تفرش اوراقا خشنه یقوم فی وسطها قضیب نحو ذراع فیه زهره کحلاء و رائحه النبات کالقثاء. لزج مستدیر الورق بارد رطب فی الثانیه ینقی اوجاع السنه الحیوان مطلقاً. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
گیاهی درختچه ای با گل های سفید کوچک خوشه ای، برگ های مایل به سفید، پوست زرد رنگ و چوب سنگین، سرخ رنگ و خوش بو، صمغی که از ساقۀ این گیاه می گیرند و مصرف دارویی دارد
گیاهی درختچه ای با گل های سفید کوچک خوشه ای، برگ های مایل به سفید، پوست زرد رنگ و چوب سنگین، سرخ رنگ و خوش بو، صمغی که از ساقۀ این گیاه می گیرند و مصرف دارویی دارد
درختی است کوچک مانند درخت حنا و در عین الشمس که از توابع مصر است روید و روغنش منافع بسیار دارد. (منتهی الارب). شجرۀ مصری است و برگ وی به برگ سداب ماند اما سفیدتر بود. (از اختیارات بدیعی). درختی معروفست جز در ده مطریه که از توابع مصر است نمی باشد، ورقش به سداب ماند و بر سفیدی زند. (نزهه القلوب). در حوالی فسطاط مصر گیاهی شاخه مانند میروید که آنرا بلسان نامند و جز در آنجا، در جایی دیگر از دنیا موجود نباشد. (از صورالاقالیم اصطخری). درختی است معروف که در بلاد حبش می روید ارتفاعش 13 قدم شاخه ها و برگهایش کوچک و سبز می باشد، و بلسم جلعاد که در عطر وخوشبویی مشهور بود از آن تحصیل میشد. شعراو مورخین قدیم آن را بسیار توصیف نموده اند و اطبای قدیم نیز منافع بسیار برای آن ذکر کرده اند از قبیل شفای امراض و جراحات و غیره. و در آن زمان در میان اهالی مشرق نیز بسیار مستعمل بود بطوری که تجار آن را خریده به مصر میبردند و اهالی مصر آنرا خریده برای تدهین اموات به کار میبردند. و در کتاب مقدس مذکور است که قافلۀ اسماعیلیان که یوسف را خریدند بلسان به مصر میبردند و بعد از چندی کمیاب شده بازارش بسیار رواج یافت بطوری که به دو برابر با نقره فروخته میشد. گویند چون تیطس و پومپیوس به رومیه مراجعت می نمودندقدری بلسان با خود بردند تا علامات فتح و ظفر ایشان باشد. اما طور تحصیل بلسان آن است که درخت مرقوم را به استصواب تیشه یا تبر قدری زخم کرده بلسان از آن جاری شده در ظرفهای گلی که برای این کار آماده است ریخته میشود. برخی را عقیده است که زقوم همان بلسان جلعاد است. (از قاموس کتاب مقدس). مایع روغنی معطری که از چند گیاه مختلف بدست می آید. بلسان مکی از درخت بلسان، و بلسان امریکایی از درخت کبودۀ کانادایی، و بلسان افریقایی از بادرنجبویۀ کاناری که گیاه کوچکی است گرفته میشود. (از دایرهالمعارف فارسی). گیاهی است از تیره سدابیان که بصورت درختچه است و دارای گلهای سفید می باشد. همه اعضای این گیاه محتوی مادۀ صمغی می باشند که در صورت خراش یا نیش حشرات این مادۀصمغی از آن خارج میشود. دانۀ این گیاه را حب البلسان نیز گویند و بنام تخم بلسان در تداوی مصرف میشود. درخت بلسان. ابوشام. بشام. بلسم مکه. درخت بلسان مکی. بلسم اسرائیل. مکه بلسن آغاجی. بلسان آغاجی. بلسان مکی. شجرهالبلسم. (از فرهنگ فارسی معین) : به لسانش نگر که چون بلسان روغن دیریاب می چکدش. خاقانی. باغچۀعین شمس گلخن جی دان وز بلسان به شمر گیای صفاهان. خاقانی. بلسان مصر خواهی به لسان من نظر کن چه عجب حدیث شیرین ز چنین رطب لسانی. نظامی.
درختی است کوچک مانند درخت حنا و در عین الشمس که از توابع مصر است روید و روغنش منافع بسیار دارد. (منتهی الارب). شجرۀ مصری است و برگ وی به برگ سداب ماند اما سفیدتر بود. (از اختیارات بدیعی). درختی معروفست جز در ده مطریه که از توابع مصر است نمی باشد، ورقش به سداب ماند و بر سفیدی زند. (نزهه القلوب). در حوالی فسطاط مصر گیاهی شاخه مانند میروید که آنرا بلسان نامند و جز در آنجا، در جایی دیگر از دنیا موجود نباشد. (از صورالاقالیم اصطخری). درختی است معروف که در بلاد حبش می روید ارتفاعش 13 قدم شاخه ها و برگهایش کوچک و سبز می باشد، و بلسم جلعاد که در عطر وخوشبویی مشهور بود از آن تحصیل میشد. شعراو مورخین قدیم آن را بسیار توصیف نموده اند و اطبای قدیم نیز منافع بسیار برای آن ذکر کرده اند از قبیل شفای امراض و جراحات و غیره. و در آن زمان در میان اهالی مشرق نیز بسیار مستعمل بود بطوری که تجار آن را خریده به مصر میبردند و اهالی مصر آنرا خریده برای تدهین اموات به کار میبردند. و در کتاب مقدس مذکور است که قافلۀ اسماعیلیان که یوسف را خریدند بلسان به مصر میبردند و بعد از چندی کمیاب شده بازارش بسیار رواج یافت بطوری که به دو برابر با نقره فروخته میشد. گویند چون تیطس و پومپیوس به رومیه مراجعت می نمودندقدری بلسان با خود بردند تا علامات فتح و ظفر ایشان باشد. اما طور تحصیل بلسان آن است که درخت مرقوم را به استصواب تیشه یا تبر قدری زخم کرده بلسان از آن جاری شده در ظرفهای گلی که برای این کار آماده است ریخته میشود. برخی را عقیده است که زقوم همان بلسان جلعاد است. (از قاموس کتاب مقدس). مایع روغنی معطری که از چند گیاه مختلف بدست می آید. بلسان مکی از درخت بلسان، و بلسان امریکایی از درخت کبودۀ کانادایی، و بلسان افریقایی از بادرنجبویۀ کاناری که گیاه کوچکی است گرفته میشود. (از دایرهالمعارف فارسی). گیاهی است از تیره سدابیان که بصورت درختچه است و دارای گلهای سفید می باشد. همه اعضای این گیاه محتوی مادۀ صمغی می باشند که در صورت خراش یا نیش حشرات این مادۀصمغی از آن خارج میشود. دانۀ این گیاه را حب البلسان نیز گویند و بنام تخم بلسان در تداوی مصرف میشود. درخت بلسان. ابوشام. بشام. بلسم مکه. درخت بلسان مکی. بلسم اسرائیل. مکه بلسن آغاجی. بلسان آغاجی. بلسان مکی. شجرهالبلسم. (از فرهنگ فارسی معین) : به لسانش نگر که چون بلسان روغن دیریاب می چکدش. خاقانی. باغچۀعین شمس گلخن جی دان وز بلسان به شمر گیای صفاهان. خاقانی. بلسان مصر خواهی به لسان من نظر کن چه عجب حدیث شیرین ز چنین رطب لسانی. نظامی.
یحیی. از شعرای قرن نهم عثمانی. این بیت او راست: تغافل ایلمک یکدر لسانی طعن نا اهله قولاق طوتمق بیلورسک قول اعدایه سفاهتدر. (قاموس الاعلام ترکی) او را دیوانی است فارسی
یحیی. از شعرای قرن نهم عثمانی. این بیت او راست: تغافل ایلمک یکدر لسانی طعن نا اهله قولاق طوتمق بیلورسک قول اعدایه سفاهتدر. (قاموس الاعلام ترکی) او را دیوانی است فارسی
یونانی تازی شده گوج بن از گیاهان گیاهی از تیره سدابیان که بصورت درختچه است و دارای گلهای سفید می باشد، همه اعضای این گیاه محتوی ماده صمغی میباشند که در صورت خراش یا نیش حشرات این ماده صمغی از آن خارج میشود درخت بلسان ابوشام بشام بلسم مکه درخت بلسان مکی بلسم اسرائیل مکه بلسن مکی بلسم اسرائیل مکه بلسن آغاجی بلسان آغاجی بلسان مکی شجره البلسم. توضیح دانه این گیاه را حب البلسان نیز گویند و بنام تخم بلسان تخم بلسان در تداوی مصرف میشود، بلسان نام عام همه گیاهانی است که از آنها صمغ استخراج میشود. یا بلسان مکی. بلسان
یونانی تازی شده گوج بن از گیاهان گیاهی از تیره سدابیان که بصورت درختچه است و دارای گلهای سفید می باشد، همه اعضای این گیاه محتوی ماده صمغی میباشند که در صورت خراش یا نیش حشرات این ماده صمغی از آن خارج میشود درخت بلسان ابوشام بشام بلسم مکه درخت بلسان مکی بلسم اسرائیل مکه بلسن مکی بلسم اسرائیل مکه بلسن آغاجی بلسان آغاجی بلسان مکی شجره البلسم. توضیح دانه این گیاه را حب البلسان نیز گویند و بنام تخم بلسان تخم بلسان در تداوی مصرف میشود، بلسان نام عام همه گیاهانی است که از آنها صمغ استخراج میشود. یا بلسان مکی. بلسان