طایفه ای از مردم قفقاز که از زمان های قدیم ساکن داغستان بوده و زبانشان ترکی است و به لهجه های مختلف تکلم می کنند، ساخته شده به وسیلۀ این قوم، رقص بومی این طایفه که با حرکات تند به صورت فردی یا گروهی اجرا می شود
طایفه ای از مردم قفقاز که از زمان های قدیم ساکن داغستان بوده و زبانشان ترکی است و به لهجه های مختلف تکلم می کنند، ساخته شده به وسیلۀ این قوم، رقص بومی این طایفه که با حرکات تند به صورت فردی یا گروهی اجرا می شود
نام طائفه ای در قفقازو شاید لکز که یاقوت نام می برد چنانکه در مجمل التواریخ گلستانه (ص 162 و 163) نیز لکزیه آمده است: قومی از ساکنین قفقاز که اصل ایشان از مردم داغستان است و چون اقوام دیگری به داغستان هجوم کرده و سکنی گزیدند قسمتی از مردم آنجا ناچار از مهاجرت به شیروان وگرجستان و اراضی دیگر قفقاز شدند. مجموع نفوس آن که بالغ به پانصد هزار تن است به بیش از پنجاه قوم و قبیله تقسیم شده و جدا شده اند به حدی که زبان یکدیگر را نمیدانند و با زبان ترکی یا فارسی و عربی مقاصد خود را به یکدیگر میفهمانند و چون قسمتی از آنان موسوم به آوار هستند بعقیدۀ نژادشناسان آریائی می باشند. لزگی ها مردمی رشید و آزادمنش و عاشق حریت اند و مدتی طویل در تحت ریاست شیخ شامل برای تحصیل آزادی جنگهای مشهور داشته اند، قمۀ لزگی، رقص لزگی معروف است
نام طائفه ای در قفقازو شاید لکز که یاقوت نام می برد چنانکه در مجمل التواریخ گلستانه (ص 162 و 163) نیز لکزیه آمده است: قومی از ساکنین قفقاز که اصل ایشان از مردم داغستان است و چون اقوام دیگری به داغستان هجوم کرده و سکنی گزیدند قسمتی از مردم آنجا ناچار از مهاجرت به شیروان وگرجستان و اراضی دیگر قفقاز شدند. مجموع نفوس آن که بالغ به پانصد هزار تن است به بیش از پنجاه قوم و قبیله تقسیم شده و جدا شده اند به حدی که زبان یکدیگر را نمیدانند و با زبان ترکی یا فارسی و عربی مقاصد خود را به یکدیگر میفهمانند و چون قسمتی از آنان موسوم به آوار هستند بعقیدۀ نژادشناسان آریائی می باشند. لزگی ها مردمی رشید و آزادمنش و عاشق حریت اند و مدتی طویل در تحت ریاست شیخ شامل برای تحصیل آزادی جنگهای مشهور داشته اند، قمۀ لزگی، رقص لزگی معروف است
صفت لنگ. حالت و چگونگی لنگ. شلی. عرج. عتب. کساحه. (منتهی الارب) : رهواری سفینه چه بینی که گاه غرق بهر صلاح لنگی لنگرنکوتر است. خاقانی. سخی ً، نکب، لنگی شتر. خزعه، لنگی در یکی ازدو پا. زمال، لنگی شتر. کتف، لنگی ستور از درد کتف. خال، لنگی ستور. قزل، لنگی زشت. خزعال، لنگی ناقه. (منتهی الارب). - لنگی را به رهواری (به راهواری) پوشیدن، به جلدی و چابکی عمل، عیب و نقص خود یا کاری را پنهان داشتن. با چرب دستی و چابکی عیبی راپنهان داشتن و عیب خویش به زرنگی پنهان کردن: رو رو که به یکباره چونین نتوان بودن لنگی نتوان بردن ای دوست به رهواری. منوچهری. خاموش بهتری تو مگر باری لنگی برون شودت به رهواری. ناصرخسرو. خفته ای خفته و گوئی که من آگاهم کی شود بیرون لنگیت به رهواری. ناصرخسرو. یکبارگی از عاشق دوری نتوان جستن ’لنگی نتوان بردن ای دوست به رهواری’. امیرمعزی. لنگی و رهواری اندر راه دین ناید نکو اسب دانش باید ارنی دور شو زین رهگذر. سنائی. برد لنگی به راهواری پیش پیشم از بس که عذر لنگ آورد. انوری. مرا اندازۀ تمهید عذر آن کجا باشد ولیکن چون کنم لنگی همی پوشم به رهواری. انوری. برد در عذر بس لنگی برهواری و من هر دم گناهی نو بر او بندم برای عذر بس لنگش. اخسیکتی. ورنه آخر همه برون میبرد پیش از این لنگیی برهواری. ظهیر. چو برنشستی و دادی عنان به مرکب خویش زمانه با تو برد لنگئی به رهواری. کمال اسماعیل. و رجوع به کتاب امثال و حکم ذیل (لنگی به راهواری پوشیدن) شود. - باعث لنگی کار یا کارها شدن، تعطیل آن را سبب گردیدن. - لنگی کار، تعطیل آن برای نبودن افزار یا کارگر
صفت لنگ. حالت و چگونگی لَنگ. شلی. عرج. عتب. کساحه. (منتهی الارب) : رهواری سفینه چه بینی که گاه غرق بهر صلاح لنگی لنگرنکوتر است. خاقانی. سَخی ً، نَکَب، لنگی شتر. خزعه، لنگی در یکی ازدو پا. زمال، لنگی شتر. کتف، لنگی ستور از درد کتف. خال، لنگی ستور. قزل، لنگی زشت. خزعال، لنگی ناقه. (منتهی الارب). - لنگی را به رهواری (به راهواری) پوشیدن، به جلدی و چابکی عمل، عیب و نقص خود یا کاری را پنهان داشتن. با چرب دستی و چابکی عیبی راپنهان داشتن و عیب خویش به زرنگی پنهان کردن: رو رو که به یکباره چونین نتوان بودن لنگی نتوان بردن ای دوست به رهواری. منوچهری. خاموش بهتری تو مگر باری لنگی برون شَوَدْت ْ به رهواری. ناصرخسرو. خفته ای خفته و گوئی که من آگاهم کی شود بیرون لنگیت به رهواری. ناصرخسرو. یکبارگی از عاشق دوری نتوان جستن ’لنگی نتوان بردن ای دوست به رهواری’. امیرمعزی. لنگی و رهواری اندر راه دین ناید نکو اسب دانش باید ارنی دور شو زین رهگذر. سنائی. برد لنگی به راهواری پیش پیشم از بس که عذر لنگ آورد. انوری. مرا اندازۀ تمهید عذر آن کجا باشد ولیکن چون کنم لنگی همی پوشم به رهواری. انوری. برد در عذر بس لنگی برهواری و من هر دم گناهی نو بر او بندم برای عذر بس لنگش. اخسیکتی. ورنه آخر همه برون میبرد پیش از این لنگیی برهواری. ظهیر. چو برنشستی و دادی عنان به مرکب خویش زمانه با تو برد لنگئی به رهواری. کمال اسماعیل. و رجوع به کتاب امثال و حکم ذیل (لنگی به راهواری پوشیدن) شود. - باعث لنگی کار یا کارها شدن، تعطیل آن را سبب گردیدن. - لنگی کار، تعطیل آن برای نبودن افزار یا کارگر
عکل و شغل لله لله بودن: و آن حضرت بدست مرشد قلی خان در آمد به مشهد مقدی تشریف آورده اند. للگی مرشد قلی خان و در میانه استاجلو بودن مکروه خاطر شریفش بود
عکل و شغل لله لله بودن: و آن حضرت بدست مرشد قلی خان در آمد به مشهد مقدی تشریف آورده اند. للگی مرشد قلی خان و در میانه استاجلو بودن مکروه خاطر شریفش بود