- لزجه (لَ زِ جَ)
تأنیث لزج: اخلاط لزجه. رطوبات لزجه. ارض ٌ لزجه، زمین خازه. (مهذب الاسماء) ، لزجه. رجوع به لزجه شود
معنی لزجه - جستجوی لغت در جدول جو
- لزجه (لَ جَ)
رجل لزجهٌ، مرد لازم گیرنده که از جای نرود. لزجه. (منتهی الارب)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لب، گرداگرد دهان، چانه
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
لب گنده و ستبر: دندان چون صدف کرده دهان معدن لولو و زلفچه بیفشانده بسی لولو شهوار. (منوچهری. د. لغ)، گوشت بی استخوان: سر زنگیان را در آرد ببند خورد چون سر لفچه گوسفند. (نظامی رشیدی)
((لَ جِ))
فرهنگ فارسی معین
زبان، طرز سخن گفتن و تلفظ، شعبه ای از زبان، تلفظ واژه های یک زبان به شیوه خاص یک منطقه
