جدول جو
جدول جو

معنی لزاب - جستجوی لغت در جدول جو

لزاب
(لِ)
جمع واژۀ لزب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لزاب
درخت ارس سرو کوهی، جمع لزب، اندک ها
تصویری از لزاب
تصویر لزاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لعاب
تصویر لعاب
بسیار بازیگر، بازیکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لشاب
تصویر لشاب
زمینی که در آن آب بایستد و علف و نی بروید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزاب
تصویر عزاب
عزب ها، ازدواج نکرده ها، مجردها، جمع واژۀ عزب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لعاب
تصویر لعاب
آب دهن، بزاق
هر مایعی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد
مادۀ شفاف یا رنگین که بر روی کاشی یا ظروف سفالی می دهند
روکش شیشه ای نیمه مذاب بر لایه ای از فلز که نقش محافظ در برابر واکنش های شیمیایی داشته و به عنوان تزئین به کار می رود
آهار
لعاب دادن: پوشش ظریف از لعاب به شیء سفالی یا فلزی دادن، غلیظ شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لباب
تصویر لباب
برگزیده و خالص از هر چیز، لب، مغز چیزی مانند مغز بادام، گردو و امثال آن ها، عقل
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
جایی که آب ایستاده و در آن علف و نی روید. آب باطلاقی. باطلاق. لجن زار، آب کثیف و آلوده چون آب پارگین و کشتارگاه و جز آن
لغت نامه دهخدا
(تَ شَنْ نُ)
رسیدن کاری سخت کسی را که او را اندوهناک گرداند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آبی است بنی عنبر را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
کوتاه درشت اندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
ثابت و برجای. (منتهی الارب) ، چفسیده. چسبیده. دوسیده. یقال: صارالشی ٔ یاصار الأمر ضربه لازب و هو افصح من لازم. (منتهی الارب). لازم. (دهار). دوسنده. چفسنده. چسبنده. لاصق. لاتب.
- ضربت لازب، ضربی را گویند که پس از به شدن نشان آن بماند. (غیاث).
- طین ٌ لازب، گل چسبنده. گل خازه. (مهذب الاسماء).
- عام ٌ لازب، سال قحط. خشکسال.
، شدید
لغت نامه دهخدا
(عُزْ زا)
جمع واژۀ عزب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عزب شود، جمع واژۀ عزبه. (منتهی الارب از کسائی) (آنندراج). رجوع به عزبه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
ده مرکز بخش رزاب شهرستان سنندج. سکنۀ آن 500 تن. آب آنجا از چشمه. محصولات عمده آن غلات و لبنیات و مختصر توتون. از ادارات دولتی بخشداری، نمایندۀ دارایی، نمایندۀ بهداری، پست و تلگراف و پاسگاه انتظامی دارد. بوسیلۀ تلفن با مریوان و سنندج ارتباط دارد. راه آنجا ماشین رو است. خود بخش که آویهنک نیز نامیده میشود، بعلت اینکه قریۀ رزاب مرکز آن میباشد بنام رزاب خوانده شده است.
حدود بخش: شمال: بخش مریوان. جنوب خاور: بخش کامیاران. خاور: بخش مرکزی سنندج. باختر: دهستان اورامان لهون از بخش پاوه. شمال باختر: حدود قراء ازلی و درکی مرز ایران و عراق.
وضع کلی طبیعی: منطقۀ بخش کوهستانی قسمت جنوب و باختری آن پرشیب و صعب العبور. شعب رود خانه سیروان بنامهای مختلف در این بخش جریان دارد. و هوای نواحی کوهستانی سردسیر و سالم و هوای نواحی رودخانه پرپشه و ناسالم است. این بخش از سه دهستان بشرح زیر تشکیل شده:
1- اورامان تخت 47 آبادی 14500 تن جمعیت. 2- ژاوه رود 39 آبادی 20000 تن جمعیت. 3- کلاترزان 49 آبادی 9500 تن جمعیت. جمع: 135 آبادی 44000 تن جمعیت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَوْ وا)
تشنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لهاب
تصویر لهاب
تشنگی، زبانه زدن، آفرازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لواب
تصویر لواب
تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که در آن آب ایستاده ودر وی علف و نی بروید باتلاق، آب آلوده و کثیف مانند آب کشتارگاه و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لصاب
تصویر لصاب
جمع لصب، تنگه ها خرد شکاف ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزان
تصویر لزان
گل پر فراشی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملزاب
تصویر ملزاب
ژکور زفت (بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عزب، بی زنان بی شویان مرد یا زن تنها، مرد بی زن مجرد جمع عزاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لازب
تصویر لازب
استوار پا بر جای، ایستا، چسبنده ثابت پابرجای، چسبنده دوسنده لازق
فرهنگ لغت هوشیار
ناب برگزیده خالص و برگزیده از چیزی نفیس: باز باش ای باب بر جویای باب تا رسند از تو قشور اندر لباب. (مولوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعاب
تصویر لعاب
آب دهن که روان باشد بسیار بازیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزوب
تصویر لزوب
چسبیدن چسبندگی، چسبیدن گل، خشک شدن گل، خشک گردیدن سال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغاب
تصویر لغاب
تیر هیچکاره، پر زرد
فرهنگ لغت هوشیار
کلون کلون در، دشمنی سخت، سریش، نام اسپی که مقوقس فرمانروای مصر همراه با ماریه پیامبر اسلام ص را ارمغان فرستاد
فرهنگ لغت هوشیار
همنشینی همدمی، بایسته گردیدن مرگ، شمار، بایسته همراه، فرماندار دادمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لزاق
تصویر لزاق
چسب، گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعاب
تصویر لعاب
((لَ عّ))
بازیگر، بازیکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لشاب
تصویر لشاب
((لَ))
جایی که در آن آب ایستاده و در وی علف و نی بروید، باتلاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لباب
تصویر لباب
((لُ))
خالص و برگزیده از هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لازب
تصویر لازب
((زِ))
ثابت، پابرجا، چسبنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لعاب
تصویر لعاب
((لُ))
آب دهن، هر آبی که اندکی غلیظ و چسبنده باشد، روکش مخصوصی که روی سفال و کاشی و مانند آن می کشند
فرهنگ فارسی معین