جدول جو
جدول جو

معنی لرها - جستجوی لغت در جدول جو

لرها
(لُ)
دهی از دهستان مرودشت بخش زرقان شهرستان شیراز، واقع در 49 هزارگزی شمال زرقان کنار راه فرعی مرودشت به ابرج. دامنه، معتدل، مالاریایی. دارای 240 تن سکنۀ شیعۀ فارسی زبان. آب آن از قنات، محصول آن غلات و چغندر و حبوبات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رها
تصویر رها
(دخترانه)
آزاد، نجات یافته، آزاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رها
تصویر رها
آزاد، یله، بی قید و بند
رها شدن: آزاد شدن، نجات یافتن از قید و بند
رها کردن: آزاد کردن، ول کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
رهاء. شهری است در جزیره مابین موصل و شام که اکنون معروف به ادسا می باشد. (ناظم الاطباء). رها شهری است خرم (از جزیره) و بیشتر مردمان وی ترسایان اند و اندر وی یکی کنیسه است که اندر همه جهان کنیسه ای از آن بزرگتر و آبادان تر و عجب تر نیست و سوادی خرم دارد و اندر وی رهبانان اند. (حدودالعالم). شهر قدیم و پرثروتی بود در بین النهرین شمالی، و یونانیان آن را ادس می نامیدند و امروزه به ’اورفا’ معروف است. (از فرهنگ فارسی معین). شهری است در جزیره موصل و شام در شش فرسخی، و نام آن از نام بانی اش گرفته شده و او رهأبن بلندی... است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ تُرْ رُ)
از دارات عرب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
سعید بن مروان الرهاوی. از روات حدیث است و ابن واره از او روایت کند
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ وَ)
یزید بن سنان الرهاوی الجزری. محدث است و وکیع و عیسی بن یونس و ابوفزعه از او روایت کنند. یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد.
لغت نامه دهخدا
(مَرْ رَ ی ی)
از علمای نصاری و او راست: رساله ای خطاب بخواهر خویش در ذکر ماجرای میان او و مخالفین وی به اسکندریه. (ابن النسیم)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لهاه. (منتهی الارب) : فان اللها تفتح باللهی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مرکب از: ل + ها، برای او (زن)
لغت نامه دهخدا
(لُ رِ)
ژان. روزنامه نویس فرانسوی. مولد کارنتان در قرن هفدهم میلادی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
خلاص. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). جدا. آزاد:
ز شادی مبادا دل او رها
شدم من ز غم در دم اژدها.
فردوسی.
رها نیست از مرگ پران عقاب
چو در بیشه شیر و چو ماهی در آب.
فردوسی.
رها نیست از چنگ و منقار مرگ
سرپشه و مور تا پیل و کرگ.
فردوسی.
بیخرد گرچه رها باشد در بند بود
با خرد گرچه بود بسته چنان دان که رهاست.
ناصرخسرو.
، رهایی. (از آنندراج) :
به هر خیر دوجهانی امید دار
گر از بند آزت امید رهاست.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 74).
، آزاد. (ناظم الاطباء). رهیده. رسته. مقابل گرفتار و با لفظ کردن و شدن مستعمل. (آنندراج). نجات یافته. خلاص شده (از قید و بند). (فرهنگ فارسی معین). خلاص شده. آزادشده. (از ناظم الاطباء). مستخلص. یله. طالق. مطلق. از رستن یا رهیدن. رسته. رهیده. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
قومی عیسوی ساکن قفقاز به عهد خسرو انوشیروان. (ترجمه ایران در زمان ساسانیان ص 262 و 265). شاید مراد قوم لزگی و لکزی باشد
لغت نامه دهخدا
لوهی، به هندی آهن است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
کشیش و شاعر هجاگوی و یکی از مؤلفین ’لاساتیرمنی په’
لغت نامه دهخدا
ابن سلمان الرهاوی. ابوالحسن احمد
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرها
تصویر کرها
باکراه با نفرت: طوعا او کرها
فرهنگ لغت هوشیار
برای او: مادینه، به سود او: مادینه، برای آنها، به سود آن ها برای او (مونث)، بسود او (مونث)، برای آنها ، بسود آنها ( جمع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رها
تصویر رها
بی قید، آ زاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایام الرهان
تصویر ایام الرهان
روزهای اسپدوانی روزهای گرو روزهای شرط بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رها
تصویر رها
((رَ))
خلاص شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رها
تصویر رها
خلاص
فرهنگ واژه فارسی سره
آزاد، خلاص، فارغ، مرخص، مستخلص، وارسته، بی بند، پراکنده، پرت، ترک، متروک، واگذار، ول، ولو، یله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اکراهاً، بااکراه، جبراً، ناچار، ناخواسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزاد رها
فرهنگ گویش مازندرانی
صدا، نعره
فرهنگ گویش مازندرانی
پنج شاخه یا سه شاخه ی چوبی است که در خرمن کوبی کاربرد دارد
فرهنگ گویش مازندرانی