لرز تکان، جنبش، در پزشکی جنبش مداوم بدن که از سرما یا برخی بیماری ها مانند بیماری مالاریا به انسان عارض می شود ادامه... تکان، جنبش، در پزشکی جنبش مداوم بدن که از سرما یا برخی بیماری ها مانند بیماری مالاریا به انسان عارض می شود تصویر لرز فرهنگ فارسی عمید
لرز (لَ) لرزیدن. رعشه. لخشه. رعده. ارتعاد. ارتعاش. ارتعاج. لزره. لرزش. رجفه. اهتزاز. یازه. (برهان). تزلزل. تضعضع. فسره. قشعریره. فراخه: خود پیشت آفتاب چو من هست سایلی کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند. خاقانی. گر بزه ماندی کمان بهرام را لرز تیر از استخوان برخاستی. خاقانی. لرز تو چو سودا بسر خصم درافتاد رمحت به دلش راست چو اندیشه درآمد. سلمان (از آنندراج). فقفقه، لرز از سرما. ارتجاج، لرزیدن و جنبیدن از تب و غیره. - تب لرز، نافض. نوبه. مالاریا. - زمین لرز، زمین لرزه. زلزله. - امثال: هر که خربزه میخورد پای لرزش هم می ایستد ادامه... لرزیدن. رَعشه. لخشه. رِعدَه. ارتعاد. ارتعاش. ارتعاج. لزره. لرزش. رَجفه. اهتزاز. یازه. (برهان). تزلزل. تضعضع. فسره. قشعریره. فراخه: خود پیشت آفتاب چو من هست سایلی کش لرز شرم وقت تقاضا برافکند. خاقانی. گر بزه ماندی کمان بهرام را لرز تیر از استخوان برخاستی. خاقانی. لرز تو چو سودا بسر خصم درافتاد رُمحت به دلش راست چو اندیشه درآمد. سلمان (از آنندراج). فقفقه، لرز از سرما. ارتجاج، لرزیدن و جنبیدن از تب و غیره. - تب لرز، نافض. نوبه. مالاریا. - زمین لرز، زمین لرزه. زلزله. - امثال: هر که خربزه میخورد پای لرزش هم می ایستد لغت نامه دهخدا
لرز ارتعاش، تشنج، جنبش، رعشه، لرزش، لرزه ادامه... ارتعاش، تشنج، جنبش، رعشه، لرزش، لرزه فرهنگ واژه مترادف متضاد