جدول جو
جدول جو

معنی لدیغ - جستجوی لغت در جدول جو

لدیغ
گزیده شده، مارگزیده
تصویری از لدیغ
تصویر لدیغ
فرهنگ فارسی عمید
لدیغ
(لَ)
مارگزیده. ج، لدغی. (منتهی الارب). ملدوغ. سلیم (از قبیل نام زنگی کافور) ، گزنده. مار گزنده. (دهار) :
صد دریچه و در سوی مرگ لدیغ
میکند اندر گشادن ژیغ ژیغ.
مولوی
لغت نامه دهخدا
لدیغ
مار گزیده
تصویری از لدیغ
تصویر لدیغ
فرهنگ لغت هوشیار
لدیغ
((لَ))
مارگزیده، گزنده (مار و غیره)
تصویری از لدیغ
تصویر لدیغ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لدغ
تصویر لدغ
گزیدن، گزیدن با نیش، نیش زدن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ فَهْ)
چیزی از کسی خواستن. (منتهی الارب). لاغه، راوده عنه. (اقرب الموارد). راوده لینتزعه. (اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دارو که در کرانۀ دهان ریزند. (منتهی الارب). لدود
لغت نامه دهخدا
(لَ یَ)
گولی تام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَیْ یِ)
طعام ٌ سیّغٌ لیّغٌ، یسوغ فی الحلق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
برگ نی (در رشت متداول است)
لغت نامه دهخدا
بددل، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
لسع. تلداغ. گزیدن (چنانکه مار و کژدم). (منتهی الارب). گزش. گزیدن و زدن با دهان چنانکه در مار. (حریری). گزیدن کژدم. (تاج المصادر). گزیدن مار و کژدم و منج. (زوزنی) :
سده و دیدان و استسقاء و سل
کسر و ذات الصدر و لدغ و درد دل.
مولوی.
حدیث: لایلدغ المؤمن من جحر مرّتین. صاحب آنندراج گوید: گزیدن کژدم و مار و ابن حاج نوشته آنکه به مؤخر خود نیش زند مثل زنبور و کژدم، گزیدن آن را لدغ و لسع گویند و آنکه به دندان گزد مثل سگ و سباع و مار گزیدن آن را نهش نامند، طعن کردن کسی را به سخن. (منتهی الارب). طعنه زدن: لدغه بکلمه، طعنه زد او را
لغت نامه دهخدا
(لَ دا)
نزد. (لغه فی لدن) قوله تعالی: و الفیا سیدها لدی الباب (قرآن 25/12). (منتهی الارب). نزدیک. (ترجمان القرآن جرجانی). عند. گاه.
- لدی الاحتیاج، گاه احتیاج. وقت نیاز.
- لدی الاختلاف، گاه بروز اختلاف.
- لدی الاقتضاء، گاه اقتضاء.
- لدی الامکان، در صورت امکان.
- لدی الباب، تا نزدیک در.
- لدی الحاجه، گاه حاجت. هنگام نیاز. وقت احتیاج.
- لدی الحصول، همینکه حاصل آمد.
- لدی الحضور، همینکه حاضر آمد.
- لدی الرؤیه، گاه رؤیت. بمحض رؤیت. بمحض دیدن.
- لدی الضروره، به گاه حاجت. گاه نیاز. بوقت نیازمندی.
- لدی الفرصه، هنگام فرصت.
- لدی الورود، گاه ورود. بمحض ورود. همینکه رسید. همینکه آمد. برسیدن. تا رسید. بورود. تا آمد. به آمدن.
- لدی الوصول، بمحض دریافت
لغت نامه دهخدا
(لُدْ دی ی)
منسوب به لد که موضعی است به شام. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(لَ غا)
جمع واژۀ لدیغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُدْ دا)
خار، نوک خار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
آبی است مر بنی اسد را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گول. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، آنکه همه اقران خود را بر زمین اندازد. (از اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
جامۀ کهنه. جامۀ درپی کرده. (منتهی الارب). جامۀ پیوندبست. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
فربه: ناقهلدیس، ناقۀ آکنده گوشت. ج، الداس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
مرد ناتوان و ضعیف. (منتهی الارب). مرد ضعیف. (مهذب الاسماء) ، بچۀ هفت روزه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ردیغ
تصویر ردیغ
افتاده، نادان گول، ناتوان سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدیم
تصویر لدیم
کراده کجینه جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدیس
تصویر لدیس
فربه آگنده گوشت لمتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لداغ
تصویر لداغ
خار تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیغ
تصویر لیغ
بد دل گولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدغ
تصویر لدغ
گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدی
تصویر لدی
نزد: وابسته به زمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدی
تصویر لدی
((لَ دا))
نزد، نزدیک، وقت، هنگام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لدغ
تصویر لدغ
((لَ دْ))
گزیدن، نیش زدن
فرهنگ فارسی معین