جدول جو
جدول جو

معنی لدن - جستجوی لغت در جدول جو

لدن
نزد، پیش، پیش کسی، در کنار یا برابر کسی
تصویری از لدن
تصویر لدن
فرهنگ فارسی عمید
لدن
(لَ)
نرم از هر چیزی. ج، لدان، لدن. (منتهی الارب). مقابل صلب است چنانکه لین مقابل خشن است. رجوع به صلب شود.
- رمح لدن، نیزۀ نرم و لغزان. (منتهی الارب).
- لدن الخلیقه، لین العریکه
لغت نامه دهخدا
لدن
(لُ)
جمع واژۀ لدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لدن
(لَ دِ)
چفسنده چون دبق و جز آن
لغت نامه دهخدا
لدن
(لَ دُ)
طعام لدن،گندم که نان و طبیخ آن نیکو نگردد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لدن
(لُ دَ)
الیویه. حلاّق و رازدار لویی یازدهم. مولد تیلت نزدیک بروژس. مصلوب به سال 1484م
لغت نامه دهخدا
لدن
نرم نزدیک نزد نزد نزدیک، لدنی یا سر لدن، سر لدنی راز الهی: تاکه در هر گوش ناید این سخن یک همی گویم ز صد سر لدن، (منثوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
لدن
((لَ دُ))
نزد، نزدیک
تصویری از لدن
تصویر لدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عدن
تصویر عدن
(پسرانه)
بهشت زمینی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لادن
تصویر لادن
(دخترانه)
گل زینتی به رنگ زرد قرمز یا نارنجی (اسم لاتینی)، معرب از یونانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لدنی
تصویر لدنی
جبلی، فطری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبن
تصویر لبن
شیر حیوان ماده، شیر زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شدن
تصویر شدن
درخت گلی شبیه یاسمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لدغ
تصویر لدغ
گزیدن، گزیدن با نیش، نیش زدن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ نَ)
تأنیث لدن. نرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
درنگ کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمکث. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نرمتر. قیاساً میتوان آن رااسم تفضیل از لدانه دانست: و المرعز، الدن من الصوف لکنه اقل حراره. (مفردات ابن البیطار). مرعزی ثیابه حاره رطبه الدن من الصوف... (مفردات ابن البیطار)
لغت نامه دهخدا
(لُ دَنْ نَ / لَ دَنْ نَ)
حاجت و نیاز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ دُنْ نی ی)
منسوب به لدن. فطری. جبلی. آنچه کسی را بدون سعی او و کوشش غیر، محض بفضل خویش از نزد خود حق تعالی عطا فرموده باشد یا بدون تعلیم غیر از نزد طبیعت ذهن او باشد و این منسوب است به لدن که به معنی نزد است. (غیاث) (آنندراج).
- علم لدنی، علم که بنده را افتد بی واسطه ای و تنها به الهام خدای تعالی باشد:
دل گفت مرا علم لدنی هوس است
تعلیمم کن اگر ترا دسترس است.
خیام.
وخضر که موسی را علم لدنی خواست آموخت امام بود. (جهانگشای جوینی). وقوف عددی اول مرتبۀ علم لدنی است. (انیس الطالبین ص 63)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدن
تصویر بدن
تن، جسدانسان، اندام
فرهنگ لغت هوشیار
پرده داری دربانی در خدایخانه یابتخانه، فرو هشتن جامه را پرده پرده بارگیر پرده کجاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خدن
تصویر خدن
یار، دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شدن
تصویر شدن
سپری کردن، گذشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثدن
تصویر ثدن
بویناکی بو گرفتن گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدن
تصویر زدن
آسیب رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردن
تصویر ردن
رشته، خز، پوسته زهدان تریز بن آستین بن آستین و تریز جمع اردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدنیه
تصویر لدنیه
لدنیت در فارسی: خود آموختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدن
تصویر آدن
پسوندیست که باخر ریشه دستوری ملحق گردد و مصدرسازد: گشادن نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه کسی را بدون سعی او و کوشش غیر حاصل شود، علم لدنی، علم که بنده را افتد بی واسطه و تنها بالهام خدایتعالی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
عالم لدنیت. عالم الوهیت جهان لدنی: ... و اگر چ بهره من از عالم لدنیت علمی زیادت نیامدست... اما از علم آن قدر تخصیص یافته ام که از سوال و جواب او در نمانم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدنه
تصویر لدنه
نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدنی
تصویر لدنی
((لَ دُ نُِ ی))
فطری، ذاتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بدن
تصویر بدن
تن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لحن
تصویر لحن
آهنگ، نوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لجن
تصویر لجن
لژن
فرهنگ واژه فارسی سره