جدول جو
جدول جو

معنی لداغ - جستجوی لغت در جدول جو

لداغ
(لُدْ دا)
خار، نوک خار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لداغ
خار تیغ
تصویری از لداغ
تصویر لداغ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بوته یا درختچه ای زینتی با گل های سفید خوشه ای که ساقه آن مصرف دارویی دارد، گل دنبه، غضاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لدیغ
تصویر لدیغ
گزیده شده، مارگزیده
فرهنگ فارسی عمید
اشخاصی غیر از خواهر و برادر که در یک زمان با هم متولد شده و در یک مکان زندگی می کردند، همزادان
فرهنگ فارسی عمید
(صِ / صُ)
داغی است که بر صدغ شتر کنند. (منتهی الارب). داغ که بر روی اشتر نهند. (مهذب الاسماء). داغی که میان دنبال چشم و گوش نهند بر درازا. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نعت فاعلی از لدغ به معنی گزیدن. (از منتهی الارب). گزنده، نام مرضی است. (منتخب اللغات). نام دردی است که پوست را میگزد چنانکه مار و کژدم میگزد. (غیاث) :
خشن و لادغ است و اعیائی
خدری و ممدد و حکاک.
فراهی (نصاب الصبیان).
بعض شارحان نصاب نوشته اند که به ذال معجمه و عین مهمله نام دردی است که صاحبش پندارد که کسی از آتش می سوزد. رجوع به لاذع شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ ردغه و ردغه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). (از اقرب الموارد). جمع واژۀ ردغه و ردغه، در معنی آب و گل تنک و گلزار سخت. (آنندراج). و رجوع به ردغه و ردغه شود
لغت نامه دهخدا
(دِلْ لا)
دلاق. تلاق. چوچوله. بظر. بظاره. قنب. بیظر. قرن. فنج. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فَ فِ)
نام یکی از دهستانهای ششگانه بخش مرکزی شهرستان لار. حدود و مشخصات آن به قرار زیر است: از شمال ارتفاعات بالنگستان و دهستان ارد، از جنوب و باختر دهستان بیرم و کوه گاوبست، از خاور دهستانهای صحرای باغ و حومه. این دهستان در باختر بخش واقع گردیده، هوای آن گرم است و آب مشروب آن از چشمه و قنات و باران تأمین میشود. زراعت آن اغلب دیمی است. محصولاتش غلات، خرما، پنبه، کنجد، تنباکو و لبنیات است. اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی مردم گلیم بافی است. از چهار آبادی دیده بان، فداغ، خلیلی، لب اشکن تشکیل شده و دارای 2200 تن سکنه است. ساکنین اغلب از طایفۀ قریش هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
گیاهی است از تیره بداغها که برگهایش پنچه ای و گلهایش سفیدرنگند. آرایش گل آنها خوشه ای است و بنحوی است که یک گلولۀ درشت سفیدرنگ از گلها بوجود می آورند. افلوع. بوداغ. (فرهنگ فارسی معین ذیل گل). یکی از انواع زیندار و درختچه ای است زینتی و زیبا در راه میان آستارا به اردبیل موجود است. (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 269). گل دنبه. دنبه. تاغ. غضاه. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از بخش مرکزی شهرستان طوالش است که 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
پاره های درپی کردن جامه و موزه و نحو آن. (منتهی الارب). پینه. رقعه. وصله. درپی. هملخت. (السامی). هملخت. موزه. (دهار). ج، لدوم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ج لدن، تثنیۀ لده. (منتهی الارب) ، از اسماء شمشیر. (المزهر سیوطی ص 243)
لغت نامه دهخدا
(لَدْ دا)
هملخت دوز. (دهار) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(زَمْهْ)
پاره زدن جامه و موزه را. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(لَدَ)
دهی از بخش بندپی شهرستان بابل، واقع در 17هزارگزی جنوب بابل. دشت معتدل مرطوب و مالاریایی. دارای 170 تن سکنۀ شیعه مازندرانی و فارسی زبان. آب آن از سجادرودو چشمۀ بولک محصول آن برنج و غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و نصف اهالی در تابستان به ییلاق دمی نرز میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ الدّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ لده، همزاد و همسن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ د د)
تأنیث الد. ج، لدّ
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
گزیدن کسی را کژدم و مار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، طعن کردن کسی را به سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُدْ دا غَ)
مرد آزارنده و ناخوش کن مردم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آتش را گویند که به عربی نار گویند. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مارگزیده. ج، لدغی. (منتهی الارب). ملدوغ. سلیم (از قبیل نام زنگی کافور) ، گزنده. مار گزنده. (دهار) :
صد دریچه و در سوی مرگ لدیغ
میکند اندر گشادن ژیغ ژیغ.
مولوی
لغت نامه دهخدا
جمع لده، همزادان همسالان جمع لده (کسی - بجز برادر و خواهر - که با شخص در یک زمان زاده شده و در یک مسکن بزرگ گردیده و هم شان او باشد همزادان همسنان: و باز جماعتی که خویشتن در محل لدات دارند اگر اندک نخوتی و تمردی اظهار کنند... در تقدیم و تعریک ایشان آن مبالغت رود که عزت و هیبت پادشاهی اقتضاکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدام
تصویر لدام
درز دوز پینه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدیغ
تصویر لدیغ
مار گزیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لادغ
تصویر لادغ
گزنده گزند رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صداغ
تصویر صداغ
درد گیجگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بداغ
تصویر بداغ
ترکی شاخه گل دنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لداغه
تصویر لداغه
آزارنده: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغ
تصویر داغ
نشان، علامت، نشان چیزی بر چیزی، لکه بسیار گرم، سوزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدیغ
تصویر لدیغ
((لَ))
مارگزیده، گزنده (مار و غیره)
فرهنگ فارسی معین
گوسفند کم دنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی