جدول جو
جدول جو

معنی لخفه - جستجوی لغت در جدول جو

لخفه
(لَ فَ)
سرین، حلقۀ دبر، داغی است. (منتهی الارب). قسمی داغ، سنگ سپید تنک. ج، لخاف. (منتهی الارب). سنگ تنک. (مهذب الاسماء). سنگ سپید و تنک که بر آن نوشتندی. (ابن الندیم ص 31) : و العرب تکتب فی اکتاف الابل واللخاف وهی الحجاره الرقاق البیض. (ابن الندیم). قسمتی از قرآن بر این سنگها یعنی لخاف نبشته بود. قال زید بن ثابت فواﷲ لنقل جبل من الجبال ماکان اثقل علی من الذی امرنی (عمر بن الخطاب) به من جمع القرآن اجمع من الرقاع و اللخاف و العسف و صدور الرجال. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
لخفه
سرین، چنبر کون، سنگ سپید
تصویری از لخفه
تصویر لخفه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لخشه
تصویر لخشه
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، لخچه، جمره، ابیز، جذوه، سینجر، جرقّه، ضرمه، خدره، ایژک، ژابیژ، اخگر، جمر، بلک، آییژ، آلاوه، آتش پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخچه
تصویر لخچه
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، جمر، جذوه، آلاوه، جمره، آتش پاره، اخگر، ژابیژ، جرقّه، ابیز، خدره، سینجر، ایژک، آییژ، بلک، ضرمه، لخشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخته
تصویر لخته
تودۀ سفت و لزج خون
فرهنگ فارسی عمید
جای بند در کمر شلوار که بند را از آن می گذرانند و به کمر می بندند
فرهنگ فارسی عمید
(طَ فَ)
ابر تنکی که آسمان از خلال آن دیده شود. (اقرب الموارد). ج، طخاف
لغت نامه دهخدا
(صِلْ لَ فَ)
قصعه صلخفه، کاسۀ پهناور قریب تک. (منتهی الارب). فطحاء عریضه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ فَ)
سبکی عقل. (منتهی الارب). رقه عقل. (اقرب الموارد) ، لاغری از گرسنگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بوی گرفتن دهان روزه دار. یقال: خلف فم الصائم خلفه، متغیر شدن مزه و بوی شیر. یقال: خلف اللبن، متغیر شدن طعام. یقال: خلف الطعام، تباه شدن. یقال: خلف فلان، برآمدن برکوه، کسی را از پس وی گرفتن. یقال: خلف فلاناً، جای گمشده کسی قرار گرفتن. یقال: خلف اﷲ علیک، بجای گمشدۀ توشود خدای، ستون استوار کردن. یقال: خلف بیته، پس پدر آمدن. بجای پدر نشستن. یقال: خلف اباه، اختلاف کردن، غورۀ نو آوردن تاک، در کمین مردی بودن در غیبت او پیش اهل و عیال او آمد و شد کردن، بردن شترانی را شبانگاه بسوی آب بعد رفتن مردم، مخالفت ورزیدن. خلاف کردن. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). خلفه
لغت نامه دهخدا
(خَ لِ فَ)
آبستن. آنرا درباره شتر بکار برند و جمع آن فحاض است از غیر لفظآن و گاهی هم بر ’خلفات’ و ’خلف’ جمع بسته میشود.
- خلفه جدود، خرماده. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خُ فِ / فَ)
خرفه. نوعی گیاه دارویی است. (یادداشت بخط مؤلف) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ لَ فَ)
جمع واژۀ خلفه، مختلف. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لطفه
تصویر لطفه
ارمغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهفه
تصویر لهفه
دریغ، رسانه (حسرت)، اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیفه
تصویر لیفه
لیفه در فارسی یک پیشند، نرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقفه
تصویر لقفه
گیاه مار زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخچه
تصویر لخچه
شعله و اخگر آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخفه
تصویر رخفه
تنکی: خاز (خمیر) مسکه (چربی شیر) گل، شکنندگی تردی
فرهنگ لغت هوشیار
نواستن (بی اشتهایی گویش گیلکی) آبکشی، ناسازی، پیاپیی، شکم روش، گند دهانی آکیدن (عیب داشتن)، نادانی، گولی، دلشدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخفه
تصویر سخفه
سبک مغزی، تنگی تنگروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخمه
تصویر لخمه
تنگدمی سستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخله
تصویر لخله
بوی آمیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخصه
تصویر لخصه
زگیل پلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخشه
تصویر لخشه
لخشنده. آنکه بلخشد لغزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغفه
تصویر لغفه
گراس (لقمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخته
تصویر لخته
پاره، تکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحفه
تصویر لحفه
زیر دواج بودن دواج و برخورد افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخافه
تصویر لخافه
سنگ تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخته
تصویر لخته
بسته، منقعد، دلمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخچه
تصویر لخچه
((لَ چِ))
شعله و اخگر آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخشه
تصویر لخشه
((لَ ش))
لرزه، جنبش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخشه
تصویر لخشه
شعله آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیفه
تصویر لیفه
((فِ))
جای بند یا کش در کمر شلوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخته
تصویر لخته
((لَ تِ))
پاره ای از هر چیز، تکه
فرهنگ فارسی معین