شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، جمر، جذوه، آلاوه، جمره، آتش پاره، اخگر، ژابیژ، جرقّه، ابیز، خدره، سینجر، ایژک، آییژ، بلک، ضرمه، لخشه
شَرارِه، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، جَمر، جَذوِه، آلاوِه، جَمَرِه، آتَش پارِه، اَخگَر، ژابیژ، جَرَقّه، اَبیز، خُدرِه، سَیَنجُر، ایژَک، آییژ، بِلک، ضَرَمِه، لَخشِه
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، لخچه، جمره، ابیز، جذوه، سینجر، جرقّه، ضرمه، خدره، ایژک، ژابیژ، اخگر، جمر، بلک، آییژ، آلاوه، آتش پاره
شَرارِه، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، لَخچِه، جَمَرِه، اَبیز، جَذوِه، سَیَنجُر، جَرَقّه، ضَرَمِه، خُدرِه، ایژَک، ژابیژ، اَخگَر، جَمر، بِلک، آییژ، آلاوِه، آتَش پارِه
نام بتی بوده. (منتهی الارب). - ذوالخلصه، خانه ای که آنرا کعبۀ یمانیۀ خثعم گفتندی و در آن خانه بتی بود خلصه نام. بعضی آنرا ذوالخلصه بدین سبب گفتند و بعض دیگر گویند بدان جهت ذوالخلصه است که آن خانه، منبت گیاه خلصه بود. (منتهی الارب)
نام بتی بوده. (منتهی الارب). - ذوالخلصه، خانه ای که آنرا کعبۀ یمانیۀ خثعم گفتندی و در آن خانه بتی بود خلصه نام. بعضی آنرا ذوالخلصه بدین سبب گفتند و بعض دیگر گویند بدان جهت ذوالخلصه است که آن خانه، منبت گیاه خلصه بود. (منتهی الارب)
رخصه. رخصت. اجازه. پروانه: باد را زو رخصه بادا تا ز خاک درگهش توتیای چشم خاقانی به شروان آورد. خاقانی. چون نیست رخصه سوی خراسان شدن مرا هم باز پس شوم نکشم پس بلای ری. خاقانی. گر شدن زانسو کسی را رخصه نیست رخصه بایستی شدن باری مرا. خاقانی. و رجوع به رخصت و رخصه شود
رخصه. رخصت. اجازه. پروانه: باد را زو رخصه بادا تا ز خاک درگهش توتیای چشم خاقانی به شروان آورد. خاقانی. چون نیست رخصه سوی خراسان شدن مرا هم باز پس شوم نکشم پس بلای ری. خاقانی. گر شدن زانسو کسی را رخصه نیست رخصه بایستی شدن باری مرا. خاقانی. و رجوع به رخصت و رخصه شود
سرین، حلقۀ دبر، داغی است. (منتهی الارب). قسمی داغ، سنگ سپید تنک. ج، لخاف. (منتهی الارب). سنگ تنک. (مهذب الاسماء). سنگ سپید و تنک که بر آن نوشتندی. (ابن الندیم ص 31) : و العرب تکتب فی اکتاف الابل واللخاف وهی الحجاره الرقاق البیض. (ابن الندیم). قسمتی از قرآن بر این سنگها یعنی لخاف نبشته بود. قال زید بن ثابت فواﷲ لنقل جبل من الجبال ماکان اثقل علی من الذی امرنی (عمر بن الخطاب) به من جمع القرآن اجمع من الرقاع و اللخاف و العسف و صدور الرجال. (ابن الندیم)
سُرین، حلقۀ دُبر، داغی است. (منتهی الارب). قسمی داغ، سنگ سپید تُنک. ج، لِخاف. (منتهی الارب). سنگ تنک. (مهذب الاسماء). سنگ سپید و تنک که بر آن نوشتندی. (ابن الندیم ص 31) : و العرب تکتب فی اکتاف الابل واللخاف وهی الحجاره الرقاق البیض. (ابن الندیم). قسمتی از قرآن بر این سنگها یعنی لخاف نبشته بود. قال زید بن ثابت فواﷲ لنقل جبل من الجبال ماکان اثقل علی من الذی امرنی (عمر بن الخطاب) به من جمع القرآن اجمع من الرقاع و اللخاف و العسف و صدور الرجال. (ابن الندیم)