جدول جو
جدول جو

معنی لخشنده - جستجوی لغت در جدول جو

لخشنده
آنکه بلخشد
تصویری از لخشنده
تصویر لخشنده
فرهنگ فارسی عمید
لخشنده
(لَ شَ دَ / دِ)
لغزنده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رخشنده
تصویر رخشنده
(دخترانه)
تابان، کنایه از خورشید است، درخشنده، دارای عظمت و شکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
عطا کننده، دارای داد و دهش بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخشیده
تصویر لخشیده
لغزیده، آنکه سر خورده، آنکه لیز خورده، خطاکار، خلافکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رخشنده
تصویر رخشنده
روشنایی دهنده، درخشنده، تابنده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ شَ دَ / دِ)
کسی که می بخشد و داد و دهش بسیار می کند. (ناظم الاطباء). واهب. وهوب. ماجد. (منتهی الارب). واهب. وهّاب. وهوب. (مهذب الاسماء). سخی. دهشکار. جواد. معطی. دهنده. مانح. باذل. بذّال. بذول. (یادداشت مؤلف) :
بدینار کم ناز و بخشنده باش
همان دادده باش و فرخنده باش.
فردوسی.
چنین شهریاری و بخشنده ای
بگیتی ز شاهان درخشنده ای.
فردوسی.
توانا و دانا و بخشنده ای
خداوند خورشید رخشنده ای.
فردوسی.
خداوندبخشندۀ کارساز
خداوند روزی ده بی نیاز.
فردوسی.
دست بخشندۀ تو نام تو بازرگان کرد
تو کنون گویی این را چه دلیل است و نشان.
فرخی.
در جوانمردی جایی است که آنجا نرسید
هیچ بخشنده و زین پس نرسد هرگز هم.
فرخی.
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک.
عنصری.
ماه فلک فضلی و شاه حشم جود
رخشنده تر از ماهی و بخشنده تر از شاه.
سوزنی.
چو بخشاینده و بخشندۀ جود
نخستین مایه ها را کرد موجود.
نظامی.
وین سعادت به زور بازو نیست
تا نبخشد خدای بخشنده.
سعدی.
ستایش خداوند بخشنده را
که موجود کرد از عدم بنده را.
سعدی (بوستان).
جوانمرد و خوش خوی و بخشنده باش
چو حق بر تو باشد تو برخلق پاش
سعدی (بوستان).
بخیلی که باشد خوش و تازه روی
بسی به ز بخشندۀ تلخ گوی.
امیرخسرو.
- بخشنده دست، آنکه دست بخشنده دارد:
خردمندبه پیر و یزدان پرست
جوان گرد و خوش خوی و بخشنده دست.
(گرشاسب نامه).
- بخشنده زر، آنکه زر بخشد و عطا کند:
شهنشاه محمود بخشنده زر
فلک ناوریده چنو تاجور.
فردوسی.
- بخشنده کف، آنکه دست بخشنده دارد:
چو دانا شود مردبخشنده کف
مر او را رسد بر حقیقت شرف.
ابوشکور.
- بخشنده گنج، آنکه گنج می بخشد. بسیار بخشنده:
هنرپرور و راد و بخشنده گنج
از این تخمه هرگز نبد کس برنج.
فردوسی.
، عین بخقاء. چشم کور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چشم نابینا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
مشتعل شده: ایشان را از آنجا در آتش لخشیده فکند. (تفسیر ابی الفتوح ج 5 ص 214) ، لغزیده
لغت نامه دهخدا
تصویری از شخشنده
تصویر شخشنده
لغزنده فرو خیزنده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه چیزی بخشد داد و دهش کننده عطا کننده. داده عطا شده، معاف عفو شده، قسمت شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخشنده
تصویر رخشنده
پرتو انداز، تابنده، تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شخشنده
تصویر شخشنده
((شَ شَ دَ یا دِ))
لغزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رخشنده
تصویر رخشنده
((رَ شَ دِ))
درخشنده، تابنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
المعطي
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
Forgiving
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
pardonneur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
סולח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
معاف کرنے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
ক্ষমাশীল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
msamehevu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
affedici
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
용서하는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
許す
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
vergevend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
क्षमा करने वाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
pemaaf
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
ให้อภัย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
perdonador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
perdonante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
宽恕的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
wybaczający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
прощаючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
verzeihend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
прощающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بخشنده
تصویر بخشنده
perdoador
دیکشنری فارسی به پرتغالی