جدول جو
جدول جو

معنی لخجه - جستجوی لغت در جدول جو

لخجه
(لَ خِ جَ)
عین ٌ لخجه،چشم خمناک (او الصواب بالمهملتین). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لخته
تصویر لخته
تودۀ سفت و لزج خون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
لب، گرداگرد دهان، چانه
لنجه کردن: چانه زدن دربارۀ قیمت چیزی بعد از ختم معامله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
رفتار از روی ناز و خرام ناز، خرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
طرز سخن گفتن و تلفظ، زبان و لغتی که انسان با آن سخن می گوید، زبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخشه
تصویر لخشه
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، لخچه، جمره، ابیز، جذوه، سینجر، جرقّه، ضرمه، خدره، ایژک، ژابیژ، اخگر، جمر، بلک، آییژ، آلاوه، آتش پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لخچه
تصویر لخچه
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، جمر، جذوه، آلاوه، جمره، آتش پاره، اخگر، ژابیژ، جرقّه، ابیز، خدره، سینجر، ایژک، آییژ، بلک، ضرمه، لخشه
فرهنگ فارسی عمید
(لِ نَ)
گوشت پارۀ پایین شانه جای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَخْوَ)
نام پسر جشم بن مالک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ جَ)
ناشتاشکن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ /جِ)
اسم از لنجیدن. لنج که رفتاری باشد از روی ناز و عشوه و خرامی از راه تبختر و تکبر و رعنایی. رفتار به ناز. رفتاری بود به ناز، لیکن جاهلانه. (فرهنگ اسدی). خرامیدن زشت بود. (اوبهی). لنجه در هجوگویند و خرامیدن در مدح. (فرهنگ اسدی) :
کفش صندوق و مخبث... زنش
هر دو گردند و هر دو ناهموار
هیچ کس را گناه نیست در این
کو برد جمله را همی از کار
این یکی را به خنجه و خفتن
وآن یکی را به لنجه و رفتار.
لبیبی.
در بیت ذیل در نسخه ها غنجه هست، ولی گمان میکنم اصل آن لنجه بوده است:
برداشته تا حجاب شرم از رخ
گه شادی و گه نشاط و گه غنچه.
منوچهری.
از شعر ذیل خاقانی چنین مفهوم است که برخلاف گفتۀ صاحب فرهنگ اسدی این کلمه به معنی مطلق خرامیدن باشد اعم از ممدوح و مذموم:
سیمرغ به دمسنجه پنجه نکند رنجه
او کبک گه لنجه، من باز گه جولان.
خاقانی.
به خنده گفتن شیرینش دیدید
به لنجه رفتن رعناش بینید.
نزاری.
شکرخای است چون طوطی خوش آواز است چون بلبل
به جلوه همچو طاووسان به لنجه کبک کهسارا.
ابن یمین.
، لنجه کردن، دبه کردن (در تداول مردم خراسان)
لغت نامه دهخدا
(لَجَ / جِ)
اسم از لنجیدن به معنی بیرون بردن و بیرون کشیدن چیزی از جائی به جائی. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(لُ جَ / جِ)
در تداول گناباد خراسان، بر لولۀ قوری و ابریق و مانند آن اطلاق شود، لب، گردبرگرد دهان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(خَ لِ جَ)
وصفی از خلوج. یقال: عین خلجه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُدد)
رودباری است به حجاز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
لب لنج، گرد بر گرد دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمجه
تصویر لمجه
ناشتا شکستن، ناشتا شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخمه
تصویر لخمه
تنگدمی سستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخله
تصویر لخله
بوی آمیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخفه
تصویر لخفه
سرین، چنبر کون، سنگ سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخصه
تصویر لخصه
زگیل پلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخشه
تصویر لخشه
لخشنده. آنکه بلخشد لغزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخچه
تصویر لخچه
شعله و اخگر آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخته
تصویر لخته
پاره، تکه
فرهنگ لغت هوشیار
لب گنده و ستبر: دندان چون صدف کرده دهان معدن لولو و زلفچه بیفشانده بسی لولو شهوار. (منوچهری. د. لغ)، گوشت بی استخوان: سر زنگیان را در آرد ببند خورد چون سر لفچه گوسفند. (نظامی رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
زبان، لسان، جایگاه سخن از زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لخته
تصویر لخته
((لَ تِ))
پاره ای از هر چیز، تکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخته
تصویر لخته
بسته، منقعد، دلمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخچه
تصویر لخچه
((لَ چِ))
شعله و اخگر آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخشه
تصویر لخشه
((لَ ش))
لرزه، جنبش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لخشه
تصویر لخشه
شعله آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
((لَ جِ))
رفتاری از روی ناز و عشوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لنجه
تصویر لنجه
((لُ جَ یا جِ))
لب، لنج، گرد بر گرد دهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
((لَ جِ))
زبان، طرز سخن گفتن و تلفظ، شعبه ای از زبان، تلفظ واژه های یک زبان به شیوه خاص یک منطقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لهجه
تصویر لهجه
گویش
فرهنگ واژه فارسی سره