- لحف
- پوشاندن بادواج (لحاف)، پوشیدن کژ آگند، لیسیدن، جامه پوشاندن، زدن: با تیر با مشت، زیان رساندن گزند رساندن، جوش دادن نکره را، بن کوه
معنی لحف - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زیر دواج بودن دواج و برخورد افکندن
نهالین دوختن (نهالین لحاف) دوآج کردن
کج و کوله گول و فربه
ملحفه و ملافه در فارسی: چادر رکوک که زنان بر سر کنند، بستر آهنگ، زبر پوش
مهربانی
آهنگ، نوا
روانداز
جمع حلف و حلیف
بهر جزاندن، نابدوری دور گشتن از نابی، غیژیدن کودک، غیژیدن تیر (غیژیدن لغزیدن و خزیدن کودکان) دور شدن از اصل، فرو افتادن تیر از نشانه، دوری، هر تغییری که در اصول افاعیل عروضی داده شود
سوگند خوردن
جمع تحفه، نوبرها، ره آوردها بلک ها اسم) جمع تحفه ارمغانها هدیه ها
موی ستردن، پیه بر گرفتن از پشت مازه
جمع صحاف و صحیفه
از گوشۀ چشم به چیزی نگریستن
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
سوگند خوردن، قسم خوردن، سوگند، قسم
لحاف، روانداز ضخیم آکنده از پشم یا پنبه به شکل مستطیل که هنگام خوابیدن برای گرم نگه داشتن بر روی خود می اندازند، دواج، برای مثال پذیره شده شورش جنگ را / لحیفی برافکنده شبرنگ را (نظامی۵ - ۹۷۶)
کلمه ای که با آن اظهار حسرت کنند، افسوس، دریغ
گور، سنگی که بالای سر مرده بر روی گور نصب کنند
گفتار بیهوده و گزاف، دعوی زیاده از حد، خودستایی
لاف زدن: خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن،برای مثال دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لاف یاری و برادرخواندگی (سعدی - ۷۱)
لاف زدن: خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن،
آواز خوش، جمع لحون، فحوای کلام، در موسیقی آهنگ کلام
در علم عروض تغییر در وزن شعر، پیش رفتن سپاه به سوی دشمن
در علم عروض آن است که در فاعلاتن خبن کنند تا فعلاتن بماند، بعد فعلا را ساقط کنند که تن باقی بماند و نقل به فع شود
صحیفه ها، کتابهای کوچک، ورقهای کتاب، نامه ها، روزنامه ها، جمع واژۀ صحیفه
نرمی، مهربانی، نیکویی، ظرافت، زیبایی، عفو و بخشش، بذل کردن، بخشیدن چیزی
تحفه ها، هدیه ها، پیشکش ها، چیزهای کمیاب و گران بها، سوغات ها، هدیه هایی که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد، رهاوردها، ارمغان ها، سفته ها، نورهان ها، نوراهان ها، نوارهان ها، راهواره ها، بازآوردها، عراضه ها، بلک ها، لهنه ها، جمع واژۀ تحفه
استخوان بالای مغز سر
خودستایی بدروغ، خویشتن ستائی بدروغ
سر شیر تنک
نام اسپ پیامبر ص در هیچ یک از واژه نامه های تازه در دسترس دیده نشد در یکی از فرهنگ های فارسی ممال لحاف دانسته شده دواج پوشش ستور لحاف: پذیره شده شورش جنگ را لحیفی برافکند شبرنگ را (نظامی لغ)
آواره، گونه، جمع لحیه، : ریش ها جمع لحیه ریشها محاسنها
دشنام دادن، پوست کندن از درخت، زشت گرانیدن
آواز خوش و موزون، آهنگ
گوشت