جدول جو
جدول جو

معنی لحف - جستجوی لغت در جدول جو

لحف
(لِ)
شکاف میان سرین. و منه قولهم: فلان افلس من ضارب لحف استه، بدانجهت که چون مفلسی چیزی نیابد که بدان سرین را بپوشد، دستش بر سرین افتد، بن کوه. (منتهی الارب). دامنه (در کوه)
لغت نامه دهخدا
لحف
(زَ)
قزآکند ومانند آن پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب). لحاف بر کسی افکندن یا به جامه بپوشیدن. (تاج المصادر) ، لیسیدن به زبان، لحف فی ماله لحفه (مجهولا) ، کم گردید از آن اندکی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لحف
(لَ حِ مِ)
ناحیتی است در پایین کوه همدان و نهاوند. (منتهی الارب). مکانی است معروف از نواحی بغداد و بدانجهت این نام یافته که در بن کوههای همدان و نهاوند واقع است... و بندنیجین و غیره از آن ناحیه و در آن چند قلعۀ محکم باشد. (معجم البلدان). بندنیجین، در دفاتر دیوانی لحف می نویسند و در تلفظ بندییان میخوانند شهرکی کوچک است و به آب و هوا و محصولات مقابل بیات (قصبه ای است) حقوق دیوانش هفت تومان و شش هزار دینار است. (نزهه القلوب ص 39)
لغت نامه دهخدا
لحف
(لُ حُ)
جمع واژۀ لحاف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لحف
پوشاندن بادواج (لحاف)، پوشیدن کژ آگند، لیسیدن، جامه پوشاندن، زدن: با تیر با مشت، زیان رساندن گزند رساندن، جوش دادن نکره را، بن کوه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لطف
تصویر لطف
نرمی، مهربانی، نیکویی، ظرافت، زیبایی، عفو و بخشش، بذل کردن، بخشیدن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحظ
تصویر لحظ
از گوشۀ چشم به چیزی نگریستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلف
تصویر حلف
سوگند خوردن، قسم خوردن، سوگند، قسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحیف
تصویر لحیف
لحاف، روانداز ضخیم آکنده از پشم یا پنبه به شکل مستطیل که هنگام خوابیدن برای گرم نگه داشتن بر روی خود می اندازند، دواج، برای مثال پذیره شده شورش جنگ را / لحیفی برافکنده شبرنگ را (نظامی۵ - ۹۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لهف
تصویر لهف
کلمه ای که با آن اظهار حسرت کنند، افسوس، دریغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحد
تصویر لحد
گور، سنگی که بالای سر مرده بر روی گور نصب کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاف
تصویر لاف
گفتار بیهوده و گزاف، دعوی زیاده از حد، خودستایی
لاف زدن: خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن، برای مثال دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لاف یاری و برادرخواندگی (سعدی - ۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحن
تصویر لحن
آواز خوش، جمع لحون، فحوای کلام، در موسیقی آهنگ کلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحم
تصویر لحم
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زحف
تصویر زحف
در علم عروض تغییر در وزن شعر، پیش رفتن سپاه به سوی دشمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جحف
تصویر جحف
در علم عروض آن است که در فاعلاتن خبن کنند تا فعلاتن بماند، بعد فعلا را ساقط کنند که تن باقی بماند و نقل به فع شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحف
تصویر صحف
صحیفه ها، کتابهای کوچک، ورقهای کتاب، نامه ها، روزنامه ها، جمع واژۀ صحیفه
فرهنگ فارسی عمید
(تَجْ)
لحاف ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برای خود لحاف قرار دادن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِلْ لَ)
زدن سخت. لغتی است در طلحیف. (منتهی الارب). رجوع به طلحیف شود
لغت نامه دهخدا
(شِلْ لَ)
مضطرب خلقت. رجوع به شلخف شود، احمق فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لُ فَ)
عروسک. لعبت. (السامی)
لغت نامه دهخدا
(لِ فَ)
حالت لحاف پوشی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
زدن سخت. طلحیف، گرسنگی سخت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صحف
تصویر صحف
جمع صحاف و صحیفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحف
تصویر سحف
موی ستردن، پیه بر گرفتن از پشت مازه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع تحفه، نوبرها، ره آوردها بلک ها اسم) جمع تحفه ارمغانها هدیه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلف
تصویر حلف
سوگند خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
بهر جزاندن، نابدوری دور گشتن از نابی، غیژیدن کودک، غیژیدن تیر (غیژیدن لغزیدن و خزیدن کودکان) دور شدن از اصل، فرو افتادن تیر از نشانه، دوری، هر تغییری که در اصول افاعیل عروضی داده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلحف
تصویر شلحف
کج و کوله گول و فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلحف
تصویر تلحف
نهالین دوختن (نهالین لحاف) دوآج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحفه
تصویر لحفه
زیر دواج بودن دواج و برخورد افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احف
تصویر احف
جمع حلف و حلیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحاف
تصویر لحاف
روانداز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لحن
تصویر لحن
آهنگ، نوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لطف
تصویر لطف
مهربانی
فرهنگ واژه فارسی سره