شکاف میان سرین. و منه قولهم: فلان افلس من ضارب لحف استه، بدانجهت که چون مفلسی چیزی نیابد که بدان سرین را بپوشد، دستش بر سرین افتد، بن کوه. (منتهی الارب). دامنه (در کوه)
شکاف میان سرین. و منه قولهم: فلان افلس من ضارب لحف استه، بدانجهت که چون مفلسی چیزی نیابد که بدان سرین را بپوشد، دستش بر سرین افتد، بُن کوه. (منتهی الارب). دامنه (در کوه)
قزآکند ومانند آن پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب). لحاف بر کسی افکندن یا به جامه بپوشیدن. (تاج المصادر) ، لیسیدن به زبان، لحف فی ماله لحفه (مجهولا) ، کم گردید از آن اندکی. (منتهی الارب)
قزآکند ومانند آن پوشانیدن کسی را. (منتهی الارب). لحاف بر کسی افکندن یا به جامه بپوشیدن. (تاج المصادر) ، لیسیدن به زبان، لحف فی ماله لحفه (مجهولا) ، کم گردید از آن اندکی. (منتهی الارب)
ناحیتی است در پایین کوه همدان و نهاوند. (منتهی الارب). مکانی است معروف از نواحی بغداد و بدانجهت این نام یافته که در بن کوههای همدان و نهاوند واقع است... و بندنیجین و غیره از آن ناحیه و در آن چند قلعۀ محکم باشد. (معجم البلدان). بندنیجین، در دفاتر دیوانی لحف می نویسند و در تلفظ بندییان میخوانند شهرکی کوچک است و به آب و هوا و محصولات مقابل بیات (قصبه ای است) حقوق دیوانش هفت تومان و شش هزار دینار است. (نزهه القلوب ص 39)
ناحیتی است در پایین کوه همدان و نهاوند. (منتهی الارب). مکانی است معروف از نواحی بغداد و بدانجهت این نام یافته که در بن کوههای همدان و نهاوند واقع است... و بندنیجین و غیره از آن ناحیه و در آن چند قلعۀ محکم باشد. (معجم البلدان). بندنیجین، در دفاتر دیوانی لحف می نویسند و در تلفظ بندییان میخوانند شهرکی کوچک است و به آب و هوا و محصولات مقابل بیات (قصبه ای است) حقوق دیوانش هفت تومان و شش هزار دینار است. (نزهه القلوب ص 39)
لحاف، روانداز ضخیم آکنده از پشم یا پنبه به شکل مستطیل که هنگام خوابیدن برای گرم نگه داشتن بر روی خود می اندازند، دواج، برای مثال پذیره شده شورش جنگ را / لحیفی برافکنده شبرنگ را (نظامی۵ - ۹۷۶)
لحاف، روانداز ضخیم آکنده از پشم یا پنبه به شکل مستطیل که هنگام خوابیدن برای گرم نگه داشتن بر روی خود می اندازند، دواج، برای مِثال پذیره شده شورش جنگ را / لحیفی برافکنده شبرنگ را (نظامی۵ - ۹۷۶)
گفتار بیهوده و گزاف، دعوی زیاده از حد، خودستایی لاف زدن: خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن، برای مثال دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لاف یاری و برادرخواندگی (سعدی - ۷۱)
گفتار بیهوده و گزاف، دعوی زیاده از حد، خودستایی لاف زدن: خودستایی کردن، دعوی زیاده از حد کردن، برای مِثال دوست مشمار آنکه در نعمت زند / لافِ یاری و برادرخواندگی (سعدی - ۷۱)
بهر جزاندن، نابدوری دور گشتن از نابی، غیژیدن کودک، غیژیدن تیر (غیژیدن لغزیدن و خزیدن کودکان) دور شدن از اصل، فرو افتادن تیر از نشانه، دوری، هر تغییری که در اصول افاعیل عروضی داده شود
بهر جزاندن، نابدوری دور گشتن از نابی، غیژیدن کودک، غیژیدن تیر (غیژیدن لغزیدن و خزیدن کودکان) دور شدن از اصل، فرو افتادن تیر از نشانه، دوری، هر تغییری که در اصول افاعیل عروضی داده شود