جدول جو
جدول جو

معنی لحد - جستجوی لغت در جدول جو

لحد
گور، سنگی که بالای سر مرده بر روی گور نصب کنند
تصویری از لحد
تصویر لحد
فرهنگ فارسی عمید
لحد
(لَ / لُحْ / لَ حَ)
شکاف در پهن گور (سمّی لحداً لانّه فی احد جانبی القبر). ج، الحاد و لحود. (منتهی الارب). شکاف کرانۀ گور. شکاف به درازا در یک کرانۀ قبر که میّت را در آن جای دهند. (منتخب اللغات). نوعی از قبر. (غیاث). هاچین (به لهجۀ طبری) : اطلبوا العلم من المهد الی اللحد. (حدیث).
پیش کان تنگ شکر در لحد تنگ نهید
بوسۀتلخ وداعی بشکر بازدهید.
خاقانی.
حبس او جز مطمورۀ لحد ندانستی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 369).
تیعزنان چون سپر انداختند
در لحد آن خشت سپر ساختند.
نظامی.
من دانم و من حال خود اندر لحد تنگ
جز من که بداند که چه آمدبه سر من.
عطار.
بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود
مقبل آن است که در خاک لحد شد مردود.
سعدی.
خفتۀ خاک لحد را که تو ناگه به سر آیی
عجب ار باز نیاید بتن مرده روانش.
سعدی.
ور بدانم بدر مرگ که حشرم با تست
از لحد رقص کنان تا به قیامت بروم.
سعدی.
بقیامت چو سر از خاک لحد بردارم
گرد سودای توبر دامن جانم باشد.
سعدی.
چو در خاکدان لحد خفت مرد
قیامت بیفشاند از روی گرد.
سعدی.
دگر دیده چون برفروزد چراغ
چو کرم لحد خورد پیه دماغ.
سعدی.
ترا به کنج لحد سالها بباید خفت
تن تو طعمه هر مور و مار خواهد بود.
سعدی.
چشمم آن دم که ز شوق تو نهم سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود.
حافظ.
الحاد، لحد ساختن در گور. (منتهی الارب). لحد کردن. (تاج المصادر). لحد ساختن. قبر ساختن بالای زمین از خشت و گل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
لحد
(زَ / زَ لَ)
شکافتن یک کرانۀ گور را. (منتهی الارب). شکافتن یکی کرانۀ گور. گور را لحد کردن. (تاج المصادر) ، در لحد کردن مرده را، خمیدن و میل کردن به سوی کسی، نظر کردن به گوشۀ چشم، برگشتن از دین خدا، چسبیدن از حق. انحراف از راه راست. (تاج المصادر). الحاد
لغت نامه دهخدا
لحد
شکاف در پهن گور، شکاف کرانه گور
تصویری از لحد
تصویر لحد
فرهنگ لغت هوشیار
لحد
((لَ حَ))
گور، شکاف در گور که جای سر مرده است
تصویری از لحد
تصویر لحد
فرهنگ فارسی معین
لحد
آرامگاه، خاکجا، قبر، گور، مرقد، مزار، مقبره
متضاد: مهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احد
تصویر احد
(پسرانه)
یگانه، یکتا، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لرد
تصویر لرد
لقبی که در انگلستان به بعضی اشخاص که دارای مقام عالی باشند داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبد
تصویر لبد
پشم و موی برهم نشسته و به هم چسبیده مانند یال شیر، نمد، نمدزین اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحن
تصویر لحن
آواز خوش، جمع لحون، فحوای کلام، در موسیقی آهنگ کلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لند
تصویر لند
سخنی که زیر لب از روی خشم و اوقات تلخی گفته شود
لند لند: غرغر
لند لند کردن: غرغر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لگد
تصویر لگد
لت یا ضربه ای که با پا به کسی یا چیزی زده شود
لگد انداختن: لگد پراندن ستور
لگد افکندن: لگد پراندن ستور، لگد انداختن
لگد پراندن: لگد انداختن، لگد زدن
لگد پرانیدن: لگد انداختن، لگد زدن، لگد پراندن
لگد زدن: با پا به کسی یا چیزی زدن، لگد انداختن ستور
لگد کردن: پا بر روی کسی یا چیزی گذاشتن، پایمال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرد
تصویر لرد
آنچه از مایعات در ته ظرف ته نشین شود، درد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاد
تصویر لاد
دیوار، هر طبقه از دیوار گلی، چینۀ دیوار
پی، بیخ، بنیاد، برای مثال به پای پست کند برکشیده گردن شیر / به دست رخنه کند لاد آهنین دیوار (عنصری - ۱۴۵)
خاک
پارچۀ نرم و لطیف، دیبا، حریر، برای مثال باد همچون لاد پیش تیغ تو پولاد نرم / پیش تیغ دشمنانت سخت چون پولاد، لاد (قطران - ۴۳۹)
مخفّف واژۀ لادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احد
تصویر احد
یک، یکی، از نام های خداوند، یگانه، یکتا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جحد
تصویر جحد
خیانت در امانت، انکار کردن، تکذیب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لرد
تصویر لرد
صحرا، بیابان، میدان، میدان اسب دوانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لند
تصویر لند
مقابل دختر، پسر، آلت تناسل مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبد
تصویر لبد
پشم و موی پر پشت و درهم رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحم
تصویر لحم
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحظ
تصویر لحظ
از گوشۀ چشم به چیزی نگریستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احد
تصویر احد
برنده تر، تندتر، تیزتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملحد
تصویر ملحد
کافر، بی دین، منکر خداوند، زندیق، زندیک، ناپاک دین، ناخدا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حِ)
از راه حق برگردنده و فاسق و بیدین. (غیاث) (آنندراج). از راه حق برگشته و فاسق و بیدین و کافر و بت پرست. (ناظم الاطباء). طعنه زننده یا ستیهنده و جدل کننده در دین. ج، ملحدون. ملاحده. (از اقرب الموارد). آنکه از دین بازگشته یا عدول کرده یا منحرف شده. آنکه در دین درآورده آنچه را که درآن نیست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فارغ نبوی ز جنگ ماهی هرگز
گاهی ملحدکشی و گاهی کافر.
فرخی.
هرکه آموزد اصول دین تو گویی ملحد است
این سخن را باز بین تا در اجابت چیست پس.
ناصرخسرو.
مگر زین ملحدی باشد سفیهی
که چشم سرش کور و گوش دل کر.
ناصرخسرو.
زآن طایفه اکنون هزار ملحد
وز لشکر تو پنج یک سواره.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 481).
می خورد، شش تازند، غیبت کند لوطی بود
او مسلمان باشد و من ملحد از بهر خدا.
سوزنی.
ملحدان را ظرافتی باشد
تو به دین ملحدی ظریف نه ای.
کمال الدین اسماعیل.
ملحد گرسنه در خانه خالی بر خوان
عقل باور نکندکز رمضان اندیشد.
(گلستان).
، آنکه در حرم از حد درگذرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه پاس فرمان نمی کند. (ناظم الاطباء) ، آنکه با خدای شریک می گرداند، آنکه ستم می کند، آنکه غله را جهت گران فروختن نگاه می دارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به الحاد شود، باطنی. که معانی ظاهر قرآن را نپذیرد و برای آن معنی باطن قائل باشد: اما درروزگار فترت و استیلای ملحدان اباداﷲ سنتهم خراب گشت. (فارسنامۀ ابن البلخی). چنانکه ملحد گوید کار باطن دارد رافضی گوید کار تقیه دارد و علی همواره تقیه کرد. (کتاب النقض ص 98). آثار او بسیار است و یکی از آن جمله فتح ترشیز است که به یک نهضت صد ملحد جاحد را به دوزخ فرستاد. (لباب الالباب چ نفیسی ص 50). و رجوع به ملاحده شود
لغت نامه دهخدا
گور سنگدار، گور کن قبرکن گورکن لحد ساز: عاقلان بینی بشادی بهر آن در هرمکان لاحدان بینی برنج از بهر این در هر دیار. (سنائی لغ) قبرکن، لحد ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاد
تصویر لاد
کینه ورز دشمن سر سخت دیوار از گل برآورده، چینه دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
از راه حق برگردنده و فاسق و بیدین شده، طعنه زننده و جدل کننده در دین
فرهنگ لغت هوشیار
پشم پشم گوسفند پشم شتر نمت نمد، خوی گیر زین، پشم نشسته پشم پشم به هم چسبیده پشم گوسفند و شتر: وین عمارت کردن گور و لحد نی بسنگ است و بچوب ونی لبد. (مثنوی نیک. 130: 3) نمد نمط: مور اسود بر سر لبد سیاه مور پنهان دانه پیدا پیش راه (مثنوی لغ)، نمدزین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جحد
تصویر جحد
کم خیری انکار کردن شیئی با علم به آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحد بستن
تصویر لحد بستن
گور ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احد
تصویر احد
پیمان بستن، یکی، یگانه ای که تصور دومی وغیر برای او نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملحد
تصویر ملحد
((مُ حِ))
کافر، بی دین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لحن
تصویر لحن
آهنگ، نوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احد
تصویر احد
یکتا، یگانه
فرهنگ واژه فارسی سره
بت پرست، بدآیین، بددین، بدکیش، بدمذهب، بی دیانت، زندیق، کافر، لامذهب، مرتد، مشرک، هندو، ایمان باخته، منحرف، شوریده راه
فرهنگ واژه مترادف متضاد