جدول جو
جدول جو

معنی لجنونک - جستجوی لغت در جدول جو

لجنونک(لُ جُ تَ)
دهی از دهستان نیگنان، بخش بشرویۀ شهرستان فردوس، واقع در 28 هزارگزی شمال بشرویه و پنج هزارگزی خاوری راه شوسۀ عمومی بشرویه به نیگنان. جلگه. گرمسیر، دارای 24 تن سکنۀشیعۀ فارسی زبان. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و پنبه و ارزن و میوه جات و تریاک. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جنون
تصویر جنون
دیوانگی، دیوانه بودن، خبل، خبط دماغ
کنایه از شیفتگی، شیدایی
جنون ادواری: در پزشکی حالت دیوانگی که گاه گاه در انسان بروز می کند
جنون اطباقی: در پزشکی حالت دیوانگی همیشگی
جنون اعداد: در پزشکی نوعی دیوانگی که بیمار وسواس نسبت به اعداد پیدا می کند و دائم می خواهد اشیا را بشمارد
جنون پیری: در پزشکی بیماری روانی که بعد از شصت سالگی عارض می شود و بیمار دچار بی خوابی و بی اشتهایی و ضعف حافظه و شدت عناد و بی توجهی به وظایف اخلاقی می شود
جنون جوانی: در پزشکی بیماری روانی که بین پانزده تا سی سالگی عارض می شود و بیمار حالت بی خودی و بهت زدگی و گرفتگی و آشفتگی و رفتار ابلهانه پیدا می کند، شیزوفرنی، اسکیزوفرنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلونک
تصویر جلونک
گیاهی که ساقۀ راست و بلند نداشته باشد و شاخه های آن روی زمین بیفتد مانند بوتۀ کدو، خربزه، خیار و مانند آن
جلنگ، چلونک، بیاره، بیاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجنون
تصویر مجنون
دیوانه، آنکه عقلش زایل شده باشد، بی عقل، مجنون، بی خرد، هار مثلاً سگ دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
و من وراءالملک (ملک الصین) رجل ٌ قائم یدعی لنجون اذا زل ّ الملک فی شی ٔ مما یأمر به و اخطاء ردّه. (اخبار الصین و الهند ص 17)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
گوشت پارۀ کرانۀ گردن. ج، لغانین. (منتهی الارب). لغن. لغد. لغدود، اندرون بینی و بن آن. (منتهی الارب). و من المصحّف اللغثون و اللغنون و اللغدود، و هو الخیشوم. (نشوء اللغه العربیه ص 22)
لغت نامه دهخدا
(لَیْ یِ)
جمع واژۀ لین. (منتهی الارب). رجوع به لیّن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ نی ی)
منسوب به لجون، از بلاد شام. (سمعانی ورق 494)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
لژیون. عددی مخصوص در عساکر رومی است که در اوقات مختلفه متفاوت بود یعنی از سه هزار تا بالمضاعف میرسید. در ایام مسیح لجیون شامل هزار نفر پیاده علاوه بر سواره بود و هر لجیون شامل ده فوج بوده که اینها را به سه دسته منقسم کرده بودند و دسته های مسطوره نیز به دو قسمت که هر قسمتی شامل یکصد نفر بوده منقسم کرده بودند. لفظلجیون در کتاب مقدس قصد از عدد بسیار نامعین میباشدو آن دیوانه که مسیح وی را شفا داد خود را لجیون نامید مثل این که دارای کرورهادیو بوده است. (مرقس 5:9) و قصد از فوج ملائکه که در ’متی 26:53’ وارد است نمونه ای از کثرت افواج آسمانی و غیرت ایشان در توجه مسیح میباشد. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به لژیون شود
لغت نامه دهخدا
(لِ سِ)
نام کرسی بخش در ’فینیستر’ از ولایت برست به فرانسه، دارای 4111 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عاشق لیلی بود. (غیاث). قیس که عاشق لیلی بود. (آنندراج). لقب قیس بن ملوح است که از بنی جعده بود. از شدت عشق لیلی دیوانه شد و بدان جهت مجنونش خواندند. (از انساب سمعانی) :
لیلی صفتان ز حال ما بی خبرند
مجنون داند که حال مجنون چون است.
منسوب به رودکی (ازامثال و حکم ج 3 ص 1502).
لیلی چو قمر به روشنی چست
مجنون چو قصب بر ابرش سست.
نظامی.
لیلی سمن خزان ندیده
مجنون چمن خزان رسیده.
نظامی.
لیلی به کرشمه زلف بر دوش
مجنون به وفاش حلقه در گوش.
نظامی.
لیلی سر زلف شانه می کرد
مجنون در اشک دانه می کرد.
نظامی.
لیلی چو گل شکفته می رست
مجنون به گلاب دیده می شست.
نظامی.
گفت با لیلی خلیفه کاین تویی
کز تو شد مجنون پریشان و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی
گفت خامش چون تو مجنون نیستی.
مولوی.
یکی را از ملوک عرب حکایت عشق مجنون به لیلی و شورش حال وی بگفتند. (گلستان سعدی).
هرآن عاقل که با مجنون نشیند
نباید کردنش جز ذکر لیلی.
سعدی (گلستان).
مجنون رخ لیلی از مرگ نیندیشد
از خویش بمردم من پس رخت به حی بردم.
اوحدی.
دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 40).
شبی مجنون به لیلی گفت کای محبوب بی همتا
ترا عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد.
؟
و رجوع به قیس بنی عامر در همین لغت نامه و الشعرو الشعراء ابن قتیبه صص 220-224 و فوات الوفیات ج 2 صص 136-138 و ریاض العارفین ص 128 و فهرست عیون الاخبار و اعلام زرکلی ج 2 ص 802 و ج 3 ص 838 شود.
- مثل مجنون، آشفته. پریشان. نزار. (امثال و حکم ج 3 ص 1486)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
لکونه. لکن. لکنه. درماندن به سخن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جنون زده و دیوانه. (غیاث) (آنندراج). آنکه عقل وی زایل یا فاسد شده باشد. مؤنث آن مجنونه. (از اقرب الموارد). دیوانه شده. دیوانه کرده شده. دیوانه و شوریده و بی عقل. ج، مجانین. (ناظم الاطباء). دیوزده. پری زده. مألوس. دیوانه. مقابل عاقل و فرزانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و قالوا یا ایهاالذی نزل علیه الذکرانک لمجنون. (قرآن 6/15). فذکرفما انت بنعمه ربک بکاهن و لا مجنون. (قرآن 29/52). و ان یکاد الذین کفروالیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و یقولون انه لمجنون و ما هو الا ذکر للعالمین. (قرآن 51/68 و 52).
هر که بدین آب مرد و زنده شداو را
زنده نخواندمگر که جاهل و مجنون.
ناصرخسرو.
عاقل ومجنون حقم یاد آر
در چنین بی خویشیم معذور دار.
مولوی.
- امثال:
خلق مجنونند و مجنون عاقل است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مجنون شدن، دیوانه شدن. جنون پیداکردن:
زرّ و نقره چیست تا مفتون شوی
چیست صورت تا چنین مجنون شوی.
مولوی.
ز عقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید برو مجنون شو ای عاقل.
سعدی.
- مجنون کردن،دیوانه کردن:
گر نخواهی ای پسر تا خویشتن مجنون کنی
پشت پیش این و آن از چه همی چون نون کنی.
ناصرخسرو.
گر تو خود مجنونی از بی دانشی پس خویشتن
چون به می خوردن دگرباره همی مجنون کنی.
ناصرخسرو.
- بید مجنون، بید نگون. بید مولّه . بید ناز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، (اصطلاح فقهی و قانون مدنی) کسی که فاقد تشخیص نفع و ضرر و حسن و قبح است، احراز جنون با دادگاه است. (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی).
- مجنون ادواری، کسی که بطور متناوب در حال جنون باشد یعنی مدت کمی عاقل باشد و مدتی دیوانه. (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی).
- مجنون دائمی، کسی که بدون انقطاع در حال جنون بسر برد. (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی).
- مجنون مطبق، مجنون دائمی. (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی). و رجوع به ترکیب قبل شود.
، نادان، دارای وسواس، دارای مانیا، جن زده، گرفتار عشق، ظالم و ستمگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان چالدران است که در بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو واقع است و 221 تن سکنه دارد. این ده در دو محل به فاصله پانصد گز به نام مجنون بالا و مجنون پائین مشهور است و سکنۀ مجنون بالا 125 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند. سکنۀ آن 200 تن. آب آن از قنات. محصول عمده آن غلات و پنبه. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مجنون:
جهان را عهد مجنونی شد از یاد
چو خاقانی درآ، آن تازه گردان.
خاقانی (چ سجادی ص 469).
و رجوع به مجنون شود
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
نام جایگاهی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ)
مؤنث مجنون. (اقرب الموارد). رجوع به مجنون شود، نخله مجنونه، خرمابن دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درخت خرمای بلند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجنون
تصویر مجنون
دیوانه و جنون زده، بی عقل و شوریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغنون
تصویر لغنون
درون بینی، زیر زنخ
فرهنگ لغت هوشیار
در روم قدیم واحدی از سربازان (و آن در عهد سزار و دوران امپراتوری روم شامل 6000 سرباز بود)
فرهنگ لغت هوشیار
بوته خربزه و هندوانه و خیار بنه خربزه و هندوانه و کدو و عشقه مانند آنها بیاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجون
تصویر لجون
سرکشی گرانرفتاری: در ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنون
تصویر جنون
دیوانگی، زایل شدن عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجنون
تصویر مجنون
((مَ))
دیوانه، بی عقل، عاشق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنون
تصویر جنون
((جُ))
دیوانگی، تباه گشتن عقل، شیفتگی، اشتیاق، کم عقلی، نادانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجنون
تصویر مجنون
شیدا، دیوانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنون
تصویر جنون
دیوانگی
فرهنگ واژه فارسی سره
بی خرد، بی عقل، جن زده، جنون زده، خردباخته، دیوانه، مخبط، مصروع، دلباخته، شوریده، شیدا، شیفته
متضاد: عاقل، فرزانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از جنون
تصویر جنون
Dementedness, Madness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
جن زده
فرهنگ گویش مازندرانی
دیوانه وار، متعصّب، هیجانی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از جنون
تصویر جنون
безумие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از جنون
تصویر جنون
Demenz, Wahnsinn
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از جنون
تصویر جنون
безумство
دیکشنری فارسی به اوکراینی