جدول جو
جدول جو

معنی لجن - جستجوی لغت در جدول جو

لجن
گل و لای تیره رنگ که ته جوی و حوض آب جمع می شود
لش، لوش، لژن، بژن، لجم، لژم، غلیژن، غریژنگ، خرّ، خرد، خره، خلیش، کیوغ
تصویری از لجن
تصویر لجن
فرهنگ فارسی عمید
لجن
(زَ ءْ)
درآویختن به چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لجن
(لَ جَ)
برگ کوفته و با آرد آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لجن
(لَ نَ)
دهی جزء دهستان اوزوم دل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 13500 گزی باختر ورزقان و 4 هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. جلگه. معتدل. دارای 603 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
لجن
(زَ)
لیسیدن به زبان، برگ کوفته به آرد یا به جو آمیختن جهت علف ستور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لجن
(لَ جِ)
ریم و چرک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لجن
گل سیاه که در ته حوض و جوی آبهای خفته پدید آید
تصویری از لجن
تصویر لجن
فرهنگ لغت هوشیار
لجن
((لَ جَ))
گل سیاه که در ته مرداب، جوی و آب های راکد می ماند
تصویری از لجن
تصویر لجن
فرهنگ فارسی معین
لجن
لژن
تصویری از لجن
تصویر لجن
فرهنگ واژه فارسی سره
لجن
کثافت، گل، لای، لجم، لجمه، وحل، بدنام، فاسد، کثیف، هرزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لجن زار
تصویر لجن زار
زمین پرگل و لای که پا در آن فرو برود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجن مال
تصویر لجن مال
به لجن کشیده شده، آنکه یا آنچه لجن مالی شده، کنایه از بدنام و بی آبرو شده
فرهنگ فارسی عمید
(سُ مَ / مِ کَ / کِ دَ)
تهمتها بر کسی نهادن. با تهمت او را بدنام کردن
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
دهی از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرحند، واقع در 59 هزارگزی جنوب خاوری درمیان و 5 هزارگزی جنوب خاوری دستگرد. کوهستانی و گرمسیر دارای 134 تن سکنۀ فارسی زبان. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سُ زَ دَ)
لجن مالی کردن کسی را، عیوب او گفتن یا تهمتها بر وی نهادن. نسبت های بد راست یا دروغ به کسی دادن در حضور جماعت
لغت نامه دهخدا
(لُ جُ تَ)
دهی از دهستان نیگنان، بخش بشرویۀ شهرستان فردوس، واقع در 28 هزارگزی شمال بشرویه و پنج هزارگزی خاوری راه شوسۀ عمومی بشرویه به نیگنان. جلگه. گرمسیر، دارای 24 تن سکنۀشیعۀ فارسی زبان. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و پنبه و ارزن و میوه جات و تریاک. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَجْ جو)
نام ناحیتی از نواحی استجه نزدیک قرطبه در اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
ماده شتر پرگوشت، زن شوخ و بی باک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ)
بی شرمی کردن وسخنان درشت بر روی مردم گفتن. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِلْ لَ)
کاک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
برچفسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تلجن الشی ٔ، تلزج ای صار له ودک یعلق بالید و غیرها. (اقرب الموارد) ، کوفته گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاک ناشدن سر از ریم و چرک به شستن، برگ را با هستۀ خرما کوفتن به جهت علف ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لجن مال
تصویر لجن مال
آنکه یا آنچه بلجن مالیده شده، تهمت نهاده بدنام شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجن مال شدن
تصویر لجن مال شدن
بلجن مالیده شدن، متهم شدن بدنام گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجن مال کردن
تصویر لجن مال کردن
بلجن مالیدن، متهم کردن بد نام ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجن مالی
تصویر لجن مالی
عمل لجن مالیدن، تهمت نهادن اتهام
فرهنگ لغت هوشیار
عیوب او گفتن یا تهمت ها بر وی نهادن، نسبتهای بد، دروغ یا راست به کسی گفتن در حضور جماعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجن مالیدن
تصویر لجن مالیدن
لجن مالی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجنه
تصویر لجنه
انجمن گروه مردم که برای کاری فراهم آیند و بدان رضا دهند انجمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علجن
تصویر علجن
ماده پر گوشت در ستور، زن شوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلجن
تصویر تلجن
بر چفسیدن، کوفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجن زار
تصویر لجن زار
جایی پر از لجن که پا در آن فرو رود باتلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجنه
تصویر لجنه
((لَ نَ یا نِ))
گروه مردم که برای کاری فراهم آیند و بدان رضا دهند، انجمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لجن مال
تصویر لجن مال
((لَ جَ))
آن که یا آن چه به لجن مالیه شده، بدنام شدن
فرهنگ فارسی معین
مرتعی جنگلی در حومه کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
لجن، لجنزار
فرهنگ گویش مازندرانی