خوردن، نخستین چریدن، به کرانۀ زبان و به لب گیاه خوردن ستور، اندک گرفتن و بسیار خواستن چیزی را بعد از آنکه یکبار داده باشند یقال و لجذنی فلان بعد ما اعطیته مره، لیسیدن سگ خنور را، برانگیختن. (منتهی الارب)
خوردن، نخستین چریدن، به کرانۀ زبان و به لب گیاه خوردن ستور، اندک گرفتن و بسیار خواستن چیزی را بعد از آنکه یکبار داده باشند یقال و لجذنی فلان بعد ما اعطیته مره، لیسیدن سگ خنور را، برانگیختن. (منتهی الارب)
منسوب به لجه. بحر لجی ّ، دریای بسیارآب. (منتهی الارب). دریای ژرف. (دهار). دریای فراخ. دریای ژرف و پرآب. (منتخب اللغات). دریای فراخ و دورفرود. دریایی که به تک آن نتوان رسید. دریای مغ. (ترجمان القرآن جرجانی)
منسوب به لجه. بحر لجی ّ، دریای بسیارآب. (منتهی الارب). دریای ژرف. (دهار). دریای فراخ. دریای ژرف و پرآب. (منتخب اللغات). دریای فراخ و دورفرود. دریایی که به تک آن نتوان رسید. دریای مغ. (ترجمان القرآن جرجانی)
میانۀ آب دریا و معظم آن. (منتهی الارب). میان دریا. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی). دورترین موضع دریا. آنجای دریا که آب بیشتری دارد. جایی که آب بسیار باشد. عمیق ترین موضع دریای ژرف. (آنندراج). ج، لجج: آری به آب نایژه خو کرده اند از آنک مستسقیان لجۀبحر عدن نیند. خاقانی. درلجۀ عشق جاودانت شد غرقۀ درد آشنایی. عطار. کشتی هر که در این لجۀ خونخوار افتاد نشنیدیم که دیگر به کران می آید. سعدی. عوبطه، لجۀ دریا. عوطب، لجۀ دریا. شرم، لجۀ دریا. واطه، لجۀ بلند آب. ملحه، لجۀ دریا. (منتهی الارب) ، دریا. (نصاب) ، آیینه، سیم. (منتهی الارب) ، جماعت بسیار، شش خنج کجین. بکسه، و هی خرقه یدورها الصبی کانها کره یتقامر بها. (منتهی الارب)
میانۀ آب دریا و معظم آن. (منتهی الارب). میان دریا. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی). دورترین موضع دریا. آنجای دریا که آب بیشتری دارد. جایی که آب بسیار باشد. عمیق ترین موضع دریای ژرف. (آنندراج). ج، لُجج: آری به آب نایژه خو کرده اند از آنک مستسقیان لجۀبحر عدن نیند. خاقانی. درلجۀ عشق جاودانت شد غرقۀ درد آشنایی. عطار. کشتی هر که در این لجۀ خونخوار افتاد نشنیدیم که دیگر به کران می آید. سعدی. عوبطه، لجۀ دریا. عوطب، لجۀ دریا. شرم، لجۀ دریا. واطه، لجۀ بلند آب. ملحه، لجۀ دریا. (منتهی الارب) ، دریا. (نصاب) ، آیینه، سیم. (منتهی الارب) ، جماعت بسیار، شش خنج کجین. بکسه، و هی خرقه یدورها الصبی کانها کره یتقامر بها. (منتهی الارب)
نام قریه ای است به جبل عامل، کوهی است در یمن. (منتهی الارب). کوهی است به یمن میان نجران بنی الحارث و میان مطلعالشمس. و میان لوذ و مطلعالشمس در این ناحیه کوهی معروف نیست. (از معجم البلدان)
نام قریه ای است به جبل عامل، کوهی است در یمن. (منتهی الارب). کوهی است به یمن میان نجران بنی الحارث و میان مطلعالشمس. و میان لوذ و مطلعالشمس در این ناحیه کوهی معروف نیست. (از معجم البلدان)
پناه گرفتن به چیزی. (منتهی الارب). پناه گرفتن به کسی یا به چیزی یا به جائی. (زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی). پناه جستن. پناه بردن، پوشیده شدن به چیزی. لواذ یا لواذ یا لواد. لیاذ. یقال: لاذ به لوذاً و لواذاً و لیاذاً، گرد گرفتن چیزی را. (منتهی الارب)
پناه گرفتن به چیزی. (منتهی الارب). پناه گرفتن به کسی یا به چیزی یا به جائی. (زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی). پناه جستن. پناه بردن، پوشیده شدن به چیزی. لَواذ یا لِواذ یا لُواد. لیاذ. یقال: لاذَ بِه لوذاً و لِواذاً و لیاذاً، گرد گرفتن چیزی را. (منتهی الارب)
دهی جزء دهستان اوزوم دل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 13500 گزی باختر ورزقان و 4 هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. جلگه. معتدل. دارای 603 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان اوزوم دل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 13500 گزی باختر ورزقان و 4 هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. جلگه. معتدل. دارای 603 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
زمین هموار، غوک، چلپاسه، بد شگون چون چغد گجسته هوا گل تیره و لای سیاه که در ته حوض و کولاب و جوی آب بهم رسد: چون ازو نومید گردد گاونر آید آنجا که نهاده بدگهر. لجم بیند فوق در شاهوار پس ز طین بگریزد او ابلیس وار. (مثنوی لغ) لجمه. لجم: شکار در آن جایگه رفت واسب ملکزاده را در آن جایگاه برد ولجمه ووحل بود. قضا خدا چنان بود که هلاک شد
زمین هموار، غوک، چلپاسه، بد شگون چون چغد گجسته هوا گل تیره و لای سیاه که در ته حوض و کولاب و جوی آب بهم رسد: چون ازو نومید گردد گاونر آید آنجا که نهاده بدگهر. لجم بیند فوق در شاهوار پس ز طین بگریزد او ابلیس وار. (مثنوی لغ) لجمه. لجم: شکار در آن جایگه رفت واسب ملکزاده را در آن جایگاه برد ولجمه ووحل بود. قضا خدا چنان بود که هلاک شد
مغاکی در فرانسوی} ابیسال {ژرف ترین جای دریا، سیم نکره، آیینه بانگ فریاد داد و فریاد میانه آب دریا عمیق ترین موضع دریا: کشتی هر که در این لجه خونخوارافتاد نشنیدیم که دیگر بکران میاید. (سعدی لغ)
مغاکی در فرانسوی} ابیسال {ژرف ترین جای دریا، سیم نکره، آیینه بانگ فریاد داد و فریاد میانه آب دریا عمیق ترین موضع دریا: کشتی هر که در این لجه خونخوارافتاد نشنیدیم که دیگر بکران میاید. (سعدی لغ)