جدول جو
جدول جو

معنی لجانه - جستجوی لغت در جدول جو

لجانه
(لَ یِ)
از دههای الجیل به قم. (تاریخ قم ص 136)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لکانه
تصویر لکانه
زویج، نوعی خوراک که از تکه های رودۀ گاو یا گوسفند پر شده از پیه و گوشت تهیه می شود، زونج، زنّاج، زیچک، برای مثال چو خر بی خرد زآنی اکنون که آنگه / به مزد دبستان خریدی لکانه (ناصرخسرو - ۴۱)
آلت تناسل مرد
فرهنگ فارسی عمید
(لُ نَ)
حاجت و نیازدر امور و معضل و معالی. ج، لبان (منتهی الارب) ، لبانات. (مهذب الاسماء). الحاجه او من غیر فاقه بل من همه. یقال ’قضیت لبانتی’، ای حاجتی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَحْ حا نَ)
نیکلا، کمپوزیتور و آهنگ ساز فرانسوی (1753-1809م،)، او را اپراهای بسیارست، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
لحن. خطا کردن در خواندن. لحانیه. لحون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ)
تیزی. دریافت و زودفهمی. لقنه. لقن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَعْ عا نَ)
تأنیث لعّان
لغت نامه دهخدا
(لَ نَ / نِ)
معرب آن لقانق، و ظاهراً مصحف نکانه است که نقانق معرب آن است. رجوع به جهودانه در فرهنگ رشیدی شود. لکامه. رودۀ گوسفند به گوشت آگنده و پخته. (برهان). چرغنده. مالکانه. زونج. عصیب. رودۀ گوسفند که به گوشت و جگر پر کرده بپزند. (جهانگیری). سختوبا. (زمخشری) :
چو خر بی خبر ز آنی اکنون که آنگه
به مزد دبستان خریدی لکانه.
ناصرخسرو.
از پس دیوی دوان چو کودک لیکن
رود و می است و زلیبیا و لکانه.
ناصرخسرو.
، و به علاقۀ مشابهت قضیب را بدان اراده کرده اند. آلت تناسل. (برهان) :
من شاعری سلیمم با کودکان رحیمم
زیرا که جعل ایشان دوغی است بالکانه.
طیان.
گر زآنکه لکانه آرزوی است
اینک به میان ران لکانه.
طیان
لغت نامه دهخدا
(؟ نَ)
اسم مغربی فرفیون است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لُ نَ)
دختر ریطه بن علی. وی از زنان زیباروی بود و محمد بن هارون الرشید او را به زنی کرد و هم به دست او کشته شد. (عقدالفرید ج 3 ص 225)
لغت نامه دهخدا
(دَجْ جا نَ)
شتربارکش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اصمعی گوید کوهی است از جانب راست راه، نزدیک ضریه و آب آن، ضری، چاهی است که عاد کنده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ ءَ)
تأنیث لجاء. غوک ماده. (منتهی الارب).
- حشیشهاللجاءه، طحلب. جامۀ غوک. جل وزغ. بزغسمه
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ ءَ)
نام حرۀ سیاهی است به زمین صلخداز نواحی شام و در آن دهها و کشتزارها و عمارات فراخ است و این نام بدانها اطلاق شود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ جانْ نَ)
سیاهی روی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
شهری است در افریقا و میان آن و قیروان پنج منزل فاصله است. بسربن ارطاه آنجارا فتح کرد و آنجا را قلعۀ بسر نیز نامیدند. (از معجم البلدان). امروزه دهی بزرگ و به نام برج مجانه معروف است و در ایالت قسنطینۀ الجزایر واقع است. (ازقاموس الاعلام ترکی). و رجوع به همین دو مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(لَ جَ)
لنگانه بایره، از دیه های الجبل بقم. (تاریخ قم ص 136)
لغت نامه دهخدا
(اِجْ جا نَ)
ایجانه. پنگان. (صراح) (منتهی الارب). پیاله. (منتهی الارب). تغار. تغارچه. تغارک. مرکن. طاس. و آن مانند نیم خم یا نیم کوزه ای است که در آن آب و مثل آن کنند و مانندۀ لاوک از سنگ یا از گل و غیر آن که در آن جامه شویند. ج، اجاجین، اجانات، ابن سکیت گفته که اجاول برقه هائی است درجانب ریگستان واقع در یمین کلفی. (معجم البلدان)
رجوع به اجانه شود
لغت نامه دهخدا
(اِجْ جا نَ)
نهر اجانه، نهری نزدیک بصره، منشعب از فرات و آن نهر را ابوموسی اشعری به امر عمر کرده است. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ نَ)
خاکی که باد در بن درخت گرد آورد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام موضعی است، و در شعر حبیب هذلی آمده است:
فجبال أیله فالمحصب دوننا
فالات ذی علجانه فذهاب.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بی باک گردیدن و شوخ چشم گردیدن. مجون. مجن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در گفتار و کردار بی پروا بودن یعنی شوخ بودن و آن ضد ’جدّ’ است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَجْ جا نَ)
شهری است به اندلس. (آنندراج). شهرکی است بر کرانۀ خلیج دریای روم، جایی بانعمت از اندلس. (از حدود العالم). در 33 هزارگزی غرناطه واقعاست. (از قاموس الاعلام). شهری به اندلس از ناحیۀ بیره، پس از خرابی شهر مردم آن به مریه - دو فرسخی آن - منتقل شدند. (از معجم البلدان). و رجوع به الحلل السندسیه ص 40، 41، 46، 54، 75، 147، 242 و 271 شود
شهری از اعمال خرۀ البیره، بین آن و المرته دو فرسنگ و بین آن و غرناطه قریب صدمیل یا 33 فرسنگ است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجانه
تصویر هجانه
بزرگواری، گرانمایگی، سپیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقانه
تصویر لقانه
زیرکی هوشیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لدانه
تصویر لدانه
نرم گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
لجاجت در فارسی وستاری ستیهیدن، پیکار کردن، شوریدگی تپیدگی از گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجاره
تصویر لجاره
بلند آواز و بیشرم، زن بد و حیا، غوغا، سلیطه و بدزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لحانه
تصویر لحانه
لحان توضیح ه آخر برای مبالغه است
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته لبانه دیو سپید سینه پچ سینه بیخ از گیاهان آرزو نیاز درختچه ایست از تیره فرفیون که مخصوص نواحی کم ارتفاع و پست جنگل میباشد. این گیاه در سراسر نواحی معتدل و گرم کره زمین میروید. عصاره انساج این گیاه در پزشکی بعنوان مدر تجویز میشود و همچنین برای پانسمان جراحتها و زخمها بکار میرود دیو سفید سینه بیخ سینه پچ لاغیه لاعیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجانه
تصویر دجانه
شتر بار کش
فرهنگ لغت هوشیار
نکانه: چو خربی خبرزانی اکنون که آنگه بمزد دبستان خریدی لکانه. (ناصر خسرو. 381)، آلت تناسل مرد قضیب: گر زانکه لکانه است (لکانه ت لغ) آرزویت اینک بمیان ران من لکانه. (طیان لفااف. 432)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجاره
تصویر لجاره
((لَ جّ رِ))
پر سر و صدا، بی شرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجانه
تصویر اجانه
((اِ نِ))
تشت، تغار، نام یکی از صورت های فلکی جنوبی، گودالی که پای درخت درست کنند برای آب دادن به آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لکانه
تصویر لکانه
((لَ نِ))
روده گوسفند که آن را از گوشت سرخ کرده پر کرده باشند
فرهنگ فارسی معین