جدول جو
جدول جو

معنی لتکاچی - جستجوی لغت در جدول جو

لتکاچی
(لُ)
کرجی بان. قایق ران. لتکه چی
لغت نامه دهخدا
لتکاچی
قایقران
تصویری از لتکاچی
تصویر لتکاچی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لتکا
تصویر لتکا
(دخترانه)
باغ، باغچه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاچی
تصویر لاچی
هل، درختی کوتاه با گل های ریز سفید شبیه گل باقلا که بیشتر در هندوستان به ثمر می رسد و از سه سالگی به بار می نشیند، میوۀ این درخت که کوچک صنوبری و به اندازۀ بند انگشت با پوست تیره رنگ و دانه های خوش بو که برای خوش بو ساختن برخی از خوراکی ها به کار می رود، شوشمیر، خیربوا، هال، هیل، قاقله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاچی
تصویر کاچی
کاشی، ویژگی هر نوع ظرف پخته شده و لعاب دار، آجر یا خشت لعاب دار و پخته شده
نوعی حلوای رقیق که با آرد و روغن و شکر و زعفران تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متکافی
تصویر متکافی
برابر، همسان
فرهنگ فارسی عمید
به لهجۀ طبری، باغچه
لغت نامه دهخدا
قاقله باشد و آن را هال و هیل نیز گویند و داخل ادویۀ حارّه در طعام کنند، (برهان)، اسم هندی هیل است، (فهرست مخزن الادویه)، آلاچی
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی کاشی است، (برهان) (آنندراج)، وآن سفالی باشد که شیشۀ صلایه کرده بر روی آن مالیده و پخته باشند، (برهان)، کاشی و لعاب از شیشۀ صلایه کرده که بر روی سفال اندود نموده در کوره پزند، (ناظم الاطباء)، کاجی، حریقه، قابولا، صمحلّه، نجیره، عاقولا، عصیده (امروز در عراق عرب)، سخینه، آردهاله، (زمخشری)، نفیته، (مهذب الاسماء) (بحر الجواهر)، حلوای روانی را نیز گویند که از دواها و تخمهای گرم پزند، (برهان)، شلۀ شیر و شله ای که از شیره و یا شکر و آرد و روغن سازند ویژه برای زچه، (ناظم الاطباء)، طعامی از آرد سرخ کرده و روغن و زعفران یا زردچوبه و بیشتر زچگان را پزند، آرد بوداده با روغن که از آن حلوائی پزند، (در گناباد خراسان) :
صحن کاچی چو پر از روغن و دوشاب بود
نرساند بگلو لقمۀ آن هیچ آزار،
بسحاق اطعمه،
بهر کاچی ّ و عدس در خانه ای باشم مقیم
با کماج گرم و یخنی من که باشم در سفر،
بسحاق اطعمه،
کاچی نتوان پخت از این تخم که کشتیم
کیپانتوان دوخت از این رشته که رشتیم،
بسحاق اطعمه (از آنندراج و انجمن آرای ناصری)،
کاچیش وزیر و رشته نایب
لفتی حاجب، هریسه دربان،
فخرالدین منوچهر،
- امثال:
کاچی به از هیچی است، رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در 22هزارگزی شمال همدان و پنجهزارگزی باختری شوسۀ همدان به تهران. دشت، سردسیر. دارای 1356 تن سکنه. شیعه ترکی و فارسی زبان. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و لبنیات و میوه جات، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی. پنج باب دکان، یک دبستان و راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لُ ثی ی)
منسوب به لکاث. سخت سپید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به لکا، سرخی. رنگ سرخ. چه گل سرخ را لکا گویند. (برهان) :
ور تو حکیمی بیار صحبت معقول
زرد مکن پیش من رخان لکایی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
نیکلا لوئی دو، یکی از مشاهیر منجمین و ریاضی دانان فرانسوی، مولد رومینپی (1713-1762 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جارچی باشد و آن عبارت از شخصی بود که از جانب پادشاهان و فرماندهان به ایصال احکام و رسانیدن فرامین مأمور شود. (از سنگلاخ) :... فرمان همایون نفاذ یافت که امراء تواچی، سان عساکر ظفرمآثر بازطلبند و سپاه ممالک محروسه را از اقصای ترکستان تا سرحد هندوستان جار رسانند که به میعاد مقرر در معسکر نصرت اثر مجتمع گردندو... (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 605). از استماع این خبر نایرۀ غیرت پادشاه هفت کشور زبانه به فلک اخضر کشید و دفع شر آن بداختر بر ذمۀ همت خسروانه واجب نموده حکم همایون به اجتماع لشکر قیامت اثر نافذ گردید. تواچیان قمرمسیر جهت رسانیدن جار، روی به اطراف و امصار آورده به اندک زمانی لشکر بسیار از... در اردوی کیهان پوی جمع آمدند. (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 486)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَتْ تُ)
به کرایه گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
با هم برابر شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تکافؤ شود
لغت نامه دهخدا
نام دشتی به مازندران، (سفرنامۀ رابینو بخش انگلیسی ص 129)
لغت نامه دهخدا
(لُ کَ / کِ)
کرجی بان. قایق ران. لتکاچی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
به کرایه گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به کرایه میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکاری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
از ’ک ف ء’، برابر شونده و برابر ایستنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برابر و موافق و هم کفو. (ناظم الاطباء). رجوع به تکافوء شود
لغت نامه دهخدا
ارجوحه، غناوه، نرموره، (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
نام قسمتی از ایتالیا به عهد باستان در جنوب کامپانی، شهری سی باریس نام بر آنجا، به سال 510 قبل از میلاد خراب شد، (ایران باستان ج 3 ص 2324)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متکاری
تصویر متکاری
سلاک گیرنده (سلاک کرایه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتکه چی
تصویر لتکه چی
قایقران کرجی بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکافی
تصویر متکافی
برابر و همسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتکا
تصویر لتکا
کرجی قایق بلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاچی
تصویر کاچی
خوراکی که از آرد و روغن و شکر و زعفران درست شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکافی
تصویر تکافی
سر به سری، بسندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتکچی
تصویر بتکچی
بتک گیر (بتک پروانه و مثال که برای خروج و دخول شهری گیرند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکاری
تصویر تکاری
به سلاک گرفتن (سلاک کرایه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکافی
تصویر متکافی
((مُ تَ))
برابر، همسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاچی
تصویر کاچی
غذایی شبیه حلوا که از شکر و آرد و روغن درست کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لتکا
تصویر لتکا
((لُ))
کرجی، قایق، بلم
فرهنگ فارسی معین
یک چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
بالشتک بالشت کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی