جدول جو
جدول جو

معنی لتوت - جستجوی لغت در جدول جو

لتوت
(لُ)
جمع واژۀ لت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتوت
تصویر فتوت
(پسرانه)
جوانمردی، بخشندگی، سخاوت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از توت
تصویر توت
میوه ای ریز، آبدار و شیرین، دارای مواد ازته و مواد چرب و ویتامین های B و C، ملین و پیشاب آور است. تازه و خشک کردۀ آن خورده می شود، خوردن آن برای مبتلایان به مرض قند ضرر ندارد. شیرۀ آن را هم می گیرند و شیرۀ توت می گویند، درخت این میوه که بزرگ، تناور و دارای برگ های پهن است. برگ آن به مصرف تغذیۀ کرم ابریشم می رسد
توت سه گل: در علم زیست شناسی تمشک
توت سیاه: در علم زیست شناسی شاه توت، توت مجنون
توت مجنون: در علم زیست شناسی نوعی درخت توت که شاخه های آن چتری و مانند بید مجنون آویخته و سرازیر است، میوۀ آن شبیه شاه توت اما ریزتر از آن است، توت سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتوت
تصویر فتوت
جوانی، جوانمردی، سخا، کرم
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
جمع واژۀ رت ّ، یقال هؤلاء رتوت البلد، ای رؤساؤها. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ رت ّ. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به رت ّ شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
ریزه های شکسته از پوست درخت، سائیده، شکسته. کوفته، آمیخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
لتب. استوار و پابرجای بودن. (منتهی الارب). ایستادن. (تاج المصادر) ، برچفسیدن، لازم گرفتن، نیزه زدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام دهی جزء دهستان پره سرطالش دولاب بخش رضوانده شهرستان طوالش، واقع در دوازده هزارگزی شمال خاوری رضوانده، دارای 246 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لفوت. نام کوهی و موضعی میان راه فیروزه کوه به بارفروش. درن معتقد است که لپوت یا لفوت همان لابس یا لبوتس جغرافیانویسان قدیم است و محلی است که امیر محمد بن سلطانشاه لاودی و سلطان حسن لاودی از آنجابرخاسته اند. (مازندران و استرآباد رابینو ص 158)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کج. (آنندراج). ظاهراً از مجعولات شعوری است
لغت نامه دهخدا
(لُ)
اندرون رخسار. (آنندراج). لپ
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی جزء دهستان مرکزی بخش آستانۀ شهرستان لاهیجان، واقع در ده هزارگزی شمال آستانه و هشت هزارگزی شمال پل سفیدرود. جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی و دارای 817 تن سکنه. آب آن از نهر روشن منشعب از سفیدرود و استخر. محصول آنجا برنج، مختصر ابریشم و کنف. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. یک بقعه به نام آقا سیداکبر دارد و این ده از دو محل بالا و پائین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
درن میگوید که لپوت یا لفوت نام قسمتی از البرز است در موضعی که جاده ای کوهستانی از بارفروش به تنگ واشی یا سوواشی بدان میگذرد. و معتقد است که آن همان لبوس یا لبوتس قدماست که امیر محمد بن سلطان شاه لاودی نام خود را از آن گرفته است. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 158)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
آن زن که فرزند دارد از شوهر پیشین. (مهذب الاسماء). زنی که از شوی دیگر بچه دارد، مرد گول بدخوی، ناقه که وقت دوشیدن بانگ و بی آرامی نماید، زن که نگاهش به یکجای نماند و بر آن باشد که هرگاه تو غافل شوی دیگری را اشاره کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لفت. (دزی)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لصت. (منتهی الارب). رجوع به لصت شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
پراکنده از مردم: و فی المجلس شتوت من الناس، یعنی در مجلس پراکنده از مردمند که از یک قوم و قبیله نباشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از صحاح)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رتت. کندزبان گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). رتت. (ناظم الاطباء). و رجوع به رتت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آرد جو تر کرده شده. (ناظم الاطباء) ، آشورده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملتوت کردن، سرشتن. مالیدن. ساییدن و نرم کردن: عصارۀ لحیهالتیس و اقاقیا در شراب با ماءالعسل حل کنند و داروها بدان ملتوت کنند یعنی بر آن بمالند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لاغر شدن. مهزول شدن. (از اقرب الموارد) : بت بتوتاً، لاغر گردید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فُ تُوْ وَ)
جوانی. (زمخشری) (اقرب الموارد). سیبویه گوید: در جمع و مصدر این ریشه یاء به واو بدل شود، و این ابدال کم نظیری است. (از اقرب الموارد) ، سخا و کرم. (اقرب الموارد) (تعریفات). بخشندگی. بخشش. دهش. (یادداشت بخط مؤلف) ، مروت. (اقرب الموارد). جوانمردی و مردانگی. (یادداشت بخط مؤلف) : مرا که در صدر مروت نشسته و عقد فتوت بسته. (گلستان) ، (اصطلاح تصوف) در اصطلاح اهل حقیقت آن است که خلق را به دنیا و آخرت از خویش نرنجانی. (تعریفات). کف ّ نفس از آزار رساندن به خلق، بخشش موجود، ترک شکایات از فقد موجود باشد. علی بن ابی بکر اهوازی گوید: فتوت آن است که خویشتن را در این جهان از جمیع جهانیان فروتر شناسی. مفسرین فتوت را به بت شکنی تعریف کرده اند، چنانکه در سرگذشت حضرت ابراهیم خلیل اﷲ به روایت یکی از افراد خاندانش، در قرآن آمده است که ’قالوا سمعنا فتی یذکرهم یقال له ابراهیم’ (قرآن 60/21) ، پس بت هر کس روان اوست و هرکه با روان خویش مخالفت ورزید جوانمرد بحقیقت اوست، و نیز چنین است در خلاصه السلوک. (از کشاف اصطلاحات الفنون). فتوت و جوانمردی را دو مظهر است. یکی فردی، یعنی صفات و خصائص خاصۀ افراد، اعم از اینکه آن افراد بهم گرد آیند و یا منفرداً زندگی نمایند. دیگر اجتماعی یعنی مجموعۀ اعمال و آداب و آثار و احوالی که این افراد را پدید آورده اند و به رعایت آن ملزمشان ساخته. فتوت فردی که مظاهر مختلف داشته خاص سرزمین واحد و قوم بخصوص نیست و لااقل هر قوم و طایفه ای در ادوار مختلف تاریخ، به یکی از این صفات و مظاهر متصف بوده است. بخشش و آزادگی و شجاعت و فرزانگی از فتوتند. شجاعت و مهمان نوازی را نزد عرب به حد کمال توان دید. آزادمردی و دلیری و بزرگ منشی و وفای به عهد را در سرزمین پهناوری که مسکن نژاد آریا و قوم ایرانی است هرچه تمام تر میتوان یافت. پس اگر محققی بلحاظ کرم و شجاعت منبع فتوت فردی را در عرب بجوید راهی نه بر صواب رفته و اگر بسبب آزادگی و رادی سرچشمۀ جوانمردی را منحصراً در ایران پژوهش کند باز به بیراهی گراییده است. عنصری که در فتوت تأثیر خاص کرده است - خاصه در فتوت اجتماعی - تصوف است و صحیح تر آن است که بگوییم فتوت اجتماعی پس از آمیختن فتوت فردی با تصوف پیدا آمده است. عنصر دیگر که همچون تصوف سهمی بسزا در پرورش و نمایاندن فتوت اجتماعی دارد عیاری است. عیاران طایفه ای بوده اند از مردم که در ظاهر شغل دستبرد زدن به کاروان و تاختن از محلی به محل دیگر داشتند اما در عین راهزنی و دستبرد، از طریق جوان مردی ونمک شناسی گامی بیرون نمی نهادند و در رعایت جانب مردانگی و بلندنظری مثل بودند. دفاع یک قسمت از شهر یا محله به عهدۀ اینان بود. به اهل محل خویش تجاوز نمیکردند، دروغ نمی گفتند، خیانت نمی کردند، مشق پیاده روی و تیراندازی و شمشیرزنی و خنجرگذاری و دیگر آداب سپاهکشی میکرده اند. نکتۀ دیگری که در مقدمۀ بحث فتوت اجتماعی باید بدان اشارت کرد موضوع غازیان مطوعه است. غازیان مطوعه کسانی بودند که از شهرهای اسلام به طوع و رغبت و به هزینۀ خود دسته دسته گرد می آمدند و در سرحدها به حرب کفار میرفتند. حق آن است که عیاری وتصوف دو عامل مهم تغییر فتوت لغوی استعاری به فتوت اصطلاحی شده است. در اوایل قرن پنجم هجری در بلاد شام فتوتی پدید آمد بنام ’احداث’ (ج حدث مرادف فتی) و معروفترین آنان احداث شهر حلب بودند. فتوت شاطری و عیاری در عصر سلجوقی با مقاومت شدید مواجه شد و بسبب قتل و نهب و اخلال و فسادی که میکردند کم کم فتوت به پرهیزگاری و دینداری گرایید و اجتماعات فتیان سرّی شد. و در خفا کار تبلیغ این فتوت که عکس العمل فتوت عیاری مرسوم در بلاد عرب، خاصه بغداد بود بالا گرفت و در حقیقت صوفیه به تنزیه و تصفیۀ آن پرداختند، و یکی از مشاهیر فتیان این دوره کتابی بنام ’الفتوه’ ساخته است. در قرن ششم هجری حتی دارالخلافۀ بغداد اندک گرایشی بدان نمود و وزیر خلیفه ابوالکرم به سال 532 هجری قمری برادرزادۀ خود را وادار کرد که به دست ابن بکران به فتوت گراید. (نقل از سخنرانی محمد دبیرسیاقی درباره آئین جوانمردی). ملا حسین واعظ کاشفی کتابی بنام فتوت نامه نوشته و آداب و رسوم فتیان را در آن نگاشته است. وی گوید: موضوع علم فتوت نفس انسان باشد، از آن جهت که مباشر و مرتکب افعال جمیله و صفات حمیده گردد و تارک و رادع اعمال قبیحه و اخلاق رذیله شود، به اراده. و به عبارت دیگرتجلیه و تخلیه و تزکیه و تصفیه را شعار و دثار خود سازد تا رستگاری یابد و به نجات ابد رسد. فتوت را سه مرتبه است: اول سخا که هرچه دارد از هیچکس واندارد، دوم صفا که سینه را از کبر و کینه پاک و پاکیزه سازد، و مرتبۀ آخر وفاست که هم با خلق نگه دارد و هم با خدا. مظهر صفت فتوت فتی یا جوانمرد نامیده می شود. ابراهیم خلیل به عقیدۀ اهل فتوت اول نقطۀ دایرۀ فتوت و ابوالفتیان است، از پس او یوسف صدیق، سدیگر یوشعبن نون، چهارم اصحاب کهف و پنجم مرتضی علی. اما ازفتی مطلق مراد علی بن ابی طالب است و سند سلسلۀ فتوت به آن حضرت منتهی میگردد. هر دسته از اهل فتوت پیروو مرید شیخی و پیری بوده اند و به او دست ارادت داده و از جان و دل فرمان او را مطیع و احکام و اوامر اورا مجری میشده اند. شرایط ارادت پنج بوده است: توبه به صدق، ترک علایق و اشغال دنیوی، دل با زبان راست داشتن، اقتداء درست کردن و در مرادات بر خود بستن. لوازم مرید گرفتن بیست وهشت بوده است: چهار فرض، چهار سنت، چهار ادب، چهار ارکان، چهار شرط و هشت مستحب. اما چهار شرط: اول آنکه مرید را غسل فرماید، دوم تحقیق مهم مرید کند که پیش تر دست ارادت به دیگری نداده باشد، سوم چون خواهد دست مرید گیرد و درود فرستد به محمد و آل او، چهارم آب و نمک در مجلس حاضر کند. کسانی که در حلقۀ اهل فتوت وارد میشده اند جز از پیر سه نفر دیگر را نیز باید خدمت کنند: یکی نقیب که شغل اوتفحص احوال و رسیدگی به غور امور و حسب و نسب اهل فتوت بوده است، دوم پدر عهد که داوطلب را به عهد خدا می آورده و آیۀ عهد و عهدنامه و خطبۀ طریقت را بر او میخوانده است، سوم استاد شدّ که میان کسی را که داعیۀ قبول این مسلک و شاگردی چنین استاد داشته است می بسته و او را پس از اجرای آداب میان بستن فرزند طریق خلف میخوانده است. ارکان میان بستن شش بوده است: اول آنکه استاد اقسام شدّ و انواع آن را داند و بیان کند، دوم فرزند را چهل روز خدمت فرماید و پس از آن برداشت کند، سوم آب و نمک در مجلس حاضر کند، چهارم چراغ پنج فتیله برافروزد، پنجم میان فرزند به شرط ببندد، ششم حلوای شرط را ترتیب کند. آب و نمک اشارت است بدانکه اهل طریق باید چون آب صافی و روشن دل باشند وحق نمک یکدیگر رعایت کنند تا چون آب و نمک در همه جا راه داشته باشند. چراغ پنج فتیله اشارت است به چراغ دل که به محبت پنج تن آل عبا باید افروخت تا عالم وجود بدان روشن گردد. هنگامی که میخواستند میان کسی راببندند در مکان وسیع پاکیزه ای مجلس می ساختند و پیر و پدر عهداﷲ و استاد شد و نقیب و برادران طریق در محفل حاضر می شدند و دو سجاده رو به قبله یکی برای پیر و یکی برای استاد شدّ می انداختند و دو برادر طریقت بر دست چپ پدر عهد می نشستند و اگر پیر حاضر نبود مصحفی بر روی سجادۀ او می نهادند و کاسۀ آب صافی در مجلس حاضر میکردند و قدری نمک سفید پاک که هیچ چیز به آن آمیخته نباشد می آوردند. نقیب برمیخاست و پس از قرائت آیۀ مخصوص نمک را در آب میریخت و سپس چراغ پنج فتیله روشن میکردند و آیۀ نور قرائت میشد و پدر عهد فرزند را پس از خواندن آیۀ عهد، به عهد می آورد و نصایحی به او میداد. سپس استاد شدّ برپا میخاست و فرزند را بر طرف چپ خود نگاه میداشت و هر دو روی به پیرمیکردند و استاد دوازده امام یاد میکرد. پس به دست راست دست فرزند می گرفت چنان که انگشت ابهام خود بر انگشت ابهام او مینهاد. پس سه بار کلمه شهادت بر او میخواند و به تجرید او را از کبایر توبه میداد. پس دست چپ بر سر فرزند مینهاد و نظر بر صفه های مجلس میکرد. پس فاتحه میخواند و تکبیر میگفت و سند و پیران و اهل شدّ و بیعت را یاد میکرد و جداگانه پیر و استاد خود را ذکر خیر می گفت. پس دست چپ از سر فرزند به کتف راست او فرودمی آورد و صلوات میفرستاد به رسول و اهل بیت او و فرزند را همانجا میگذاشت و سه قدم خود بازپس میرفت، پس فاتحه برمیخواند و پای راست یک قدم فراپیش مینهاد. آنگاه سورۀ اخلاص میخواند و پای راست پیش مینهاد و یک بار سجادۀ شدّ از کتف خود برمیگردانید و به دست چپ فرودمی آورد. در این هنگام شدّ را راست بر میان سجاده می اندازند، چنان که چون نماز گزارد پیشانی او بر میان شدّ باشد. پس شیخ برخیزد و دو رکعت نماز شدّ بگزارد و میان بستگان در دنبال به وی اقتدا کنند، پس سلام بازدهد و شیخ اینجا خطبۀ طریقت بخواند... چون خطبه خوانده شود ارکانی که در کتاب فتوت نامه مذکور است بخوانند بر فرزند و حجت گیرند سه بار. آنگاه استاد شدّ برخیزد و هر دو دست به زیر شدّ درآورد، پس دست راست و چهار انگشت در زیر شدّ آرد و انگشت ابهام به زیر شدّ دارد. پس از روی سجاده بر دارد و بوسه بر میان شد دهد و بر کتف خود اندازد. پس رو به قبله بایستد چنانکه هر دو انگشت ابهام پای بر کنار سجاده باشد و باز شدّ را از گردن خود به دست راست فرودآرد و بر سجاده اندازد. آنگاه دست چپ را بلند دارد و بر گردن فرزنداندازد چنانکه هر دو سر شدّ در پیش میان وی به هم رسد و شدّ را حمل دهد و به سه کرت به میان فرزند رساند. اول به دست راست فرودآرد و بگوید: یا حی و یا قیوم. پس به دست چپ فرودآرد و بگوید: یا ذا الجلال و الاکرام. سوم بار به میان فرزند رساند و بگوید: یا هو، یا من هو لا اله الا هو. پس دعای فتوت امام جعفر صادق بخواند و گره شدّ زند. آنگه سخنی که باید گفت در گوش فرزند بگوید. پس آب و نمک را به حاضران بچشاند و اگر حلوا باشد به شرط برساند. پس بعد از سه روز فرزند را به نظر استاد آورند و استاد گره از میان وی بگشاید و گوید که بستم میان این فرزند به بقا و اکنون گشادم به فنا. پس شدّ را به گردن فرزند اندازد. به عقیدۀ اهل فتوت خلفای علی در میان بستن چهار تن بودند: اول سلمان فارسی مأمور مداین، دوم داود مصری مأمور مصر، سوم سهیل رومی مأمور روم، و چهارم ابومحجن ثقفی مأمور یمن. و سند میان بستگان هر یک از ممالک اسلامی به یکی از چهار تن می پیوندد. (نقل به اختصار از مقالۀ عباس اقبال در شمارۀ 6 و 7 مجلۀ شرق). داش مشتی ها و لوطیها نیز صورت دیگر از جوانمردان هستندکه در دوره های اخیر در ایران دستگاهی و آدابی داشته اند و از لوازم آنها هفت وصله بوده است به شرح زیر: زنجیر بی سوسۀ یزدی، جام برنجی کرمانی، دستمال بزرگ ابریشمی کاشانی، چاقوی اصفهانی، چپق چوب عنّاب یا آلوبالو، شال لام الف لا و گیوۀ تخت نازک. داش مشتی ها از پستی و چاپلوسی و قیود و تشریفات به دور بوده اند و کارهای کثیف و پست را دوست نداشتند. هرگز یک نفر داش به کسب حلاجی، دلاکی، کناسی و حمالی نمی پرداخت. داش ها درهر کوچه و گذر قدرتی داشتند، به اهالی محل خود تجاوز نمیکردند و حق نمک را می شناختند. قاپ بازی و لیس بازی از سرگرمی های آنها بود. الفاظ و کلمات را به معانی خاص به کار میبردند تا حرفهای خصوصی آنها را دیگران نفهمند. (از یادداشت های محمد دبیرسیاقی). در هر صورت در دوره های مختلف در ایران عیاران و جوانمردان به صورتهای مختلف ظهور کرده اند. و رجوع به فتیان شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بت ّ، بمعنی طیلسان خز و مانند آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به بت شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مرد سخن چین، دزد سخن، نمام باشد یا نه. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
خرمابن که غورۀ آن ریخته باشد. خرمابن که بیفکند بار خویش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت زند و پازند بمعنی تندی و تیزی باشد. والله اعلم. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 24 هزارگزی خاوری اهر و 14 هزارگزی شوسۀ اهر به خیاو. هوای آن معتدل مایل به گرمی. دارای 415 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوبات وشغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش وگلیم بافی است. راه آن مالرو است و محل سکنی ایل حاجی علیلو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لفوت
تصویر لفوت
بد خوی ترشروی، سخن چین: زن، چشم چران: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتوب
تصویر لتوب
لتب بنگرید به لتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قتوت
تصویر قتوت
سخن چین: مرد، سخن دزد: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوت
تصویر فتوت
جوانی، مروت، مردانگی، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتوت
تصویر رتوت
جمع رت، سروران مهتران خوک های پدرام ماده کند زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
لاروس آن را سریانی معرب می داند توت بن درختی از تیره گزنه ها که خود دسته ای جداگانه را تشکیل میدهد. گلهایش منفرد الجنس است که گاهی برروی یک پایه هم گلهای نر موجود است و هم گلهای ماده و زمانی گلهای نر و ماده برروی دو پایه قرار دارند. گل آذینش سنبله یی و میوه آن بصورت شفتهای کوچک مرکبی است که پهلوی هم قرار گیرند، میوه درخت مذکور. یا توت سیاه. گونه ای توت که میوه اش قرمزتیره مایل بسیاه است و کاملاشبیه شاه توت است ولی بر خلاف آن میوه اش شیرین و تا حدی لزج است. شاخه های جوان این درخت مانند شاخه های بید مجنون بسوی زمین برمیگردد و شکل چتر زیبایی می یابد توت مجنون. یا توت فرنگی. یا توت مجنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لتلت
تصویر لتلت
پوسته پوسته درخت، ساییده، کوفته، آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوت
تصویر فتوت
((فُ تُ وَّ))
جوانی، جوانمردی، کرم، بخشندگی، نامه کتابی که در آن اصول و آداب فتوت نوشته شده است
فرهنگ فارسی معین
ایثار، جوانمردی، رادمردی، رادی، مردانگی، همت، جوانی، سخا، سخاوت، کرم، بخشندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع گنج افروز بابل
فرهنگ گویش مازندرانی