- لته
- کهنه، پینه، ژنده، پاره جامه، لجام، لنگه در
معنی لته - جستجوی لغت در جدول جو
- لته ((لَ تُِ))
- تکه پارچه کهنه، تخته های مستطیلی که در بعضی نقاط گیلان و مازندران به جای سفال پشت بام به کار برند، لنگه در
- لته
- پالیز خربزه، هندوانه، خیار و غیره، کشتزار
- لته
- پارچۀ کهنه، ژنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سوگند دروغ ارمک
غلتک، استوانه ای سنگین وزن از جنس سنگ یا فولاد که برای هموار کردن خاک، آسفالت یا کاهگل به کار می رود، غلتبان، خودرویی با چرخ های استوانه ای شکل وسنگین که برای تسطیح و هموار ساختن آسفالت تازۀ جاده، خیابان و امثال آن استفاده می شود، استوانه ای از جنس فولاد یا چدن که برای نورد کردن به کار می رود
واهریدن زپاکیدن (غلت کردن) آغاز شب چوبی استوانه یی که بدان خمیر نان را پهن کنند، لوله کوچکی که می غلتد
هلک کاری، واپسین شب ماه
مغاک آبگیر، فرورفتگی درسنگ درتن آدمی نادرست نویسی غلته غلتبان دیوث قواد قرمساق: شلغم و باقلی است گفته تو نمک ای قلتبان، ترا باید
چهارپای و دد پیر و مانند آن
((کَ تِ))
فرهنگ فارسی معین
حیوان پیر و از کار افتاده، کسی که زبانش می گیرد و قادر به ادای کامل کلمات نیست، بریده دم
ویژگی حیوان پیر و از کار افتاده
دم بریده، ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند، بریده دم، بکنک، ابتربرای مثال به شاه ددان کلته روباه گفت / که دانا زد این داستان در نهفت (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۸)
ویژگی کسی که زبانش می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند
دم بریده، ویژگی جانوری که دمش را بریده باشند، بریده دم، بکنک، ابتر
ویژگی کسی که زبانش می گیرد و حروف را نمی تواند از مخرج ادا کند
سنگ درازی که بدان داروها سایند مقمع. بوته
جواز، بلیط، گذرنامه
فندق هندی بندق هندی
چریک، گروهی از سپاهیان، جنگ پارتیزانی
وسیله ای که برای گرفتن حیوانات بکار میرود، دام، پایه نردبان هم گویند
لجاج، ستیزه
بیمار و دردمند، درمانده و ناتوان
ناقص عقل شدن، کم عقل شدن
لب مانند، کناره و لب چیزی
میانۀ دریا، جماعت بسیار
برای خدا، برای رضای خدا، خدای را
لله الحمد: سپاس خدای را
لله الحمد: سپاس خدای را
ابزاری که نجار با آن چوب و تخته را سوراخ می کند، پرما، ماهه، بهرمه
کهنه، پاره، دریده، لباس کهنه و پاره
لاس، نوعی ابریشم پست، ابریشم نخاله، کژ
چریک، سرباز داوطلب، دسته ای سرباز پارتیزان
حشره ای ریز با انواع مختلف سیاه، خاکستری، سبز و قرمز که آفت گیاهان است و از شیرۀ آن ها تغذیه می کند
انگور، میوه و خوراکی که شب بر آن گذشته و شب مانده شده باشد
انگور، میوه و خوراکی که شب بر آن گذشته و شب مانده شده باشد
بادمجان پخته و لهیده، ترشی بادمجان پخته و له شده
انگور، میوه و خوراکی که شب بر آن گذشته و شب مانده شده باشد
میوه ای که پوستۀ نازک و میان آب دار و یک یا چند هستۀ کوچک دارد مانند انگور و هلو
میوه ای که پوستۀ نازک و میان آب دار و یک یا چند هستۀ کوچک دارد مانند انگور و هلو
لک، اثری که از چربی یا کثافت یا مواد رنگین بر روی لباس یا پارچه و مانند آن پیدا می شود
برنج پختۀ بی روغن که آب آن را با آبکش نگرفته باشند، دم پخت، دم پختک
اسبابی که برای به دام انداختن جانوران به کار می برند مثلاً تلۀ موش گیری،
کنایه از نیرنگ
زر اندوخته
کنایه از نیرنگ
زر اندوخته
لوترا، زبانی که چند نفر برای خود ترتیب بدهند و با آن صحبت کنند که دیگران نفهمند مانند زبان زرگری